آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

همیشه برای من یک سؤال وجود داشت که چرا فرآیند توسعه و رفاه در ایران این قدر کند و بی هدف طی می شود. این مسئله باعث شد تا رشته ام را به اقتصاد تغییر دهم و در کنار آن مطالبی از باقی شاخه های علوم انسانی و اجتماعی نیز مطالعه کنم. لُب مطلب، آنچه بدست آوردم این شعر حافظ بود که :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
آنچه برای رفاه و توسعه بیشتر نیاز داریم درون دلها و مغزهای ما وجود دارد.
نمی دانم آنچه نوشته خواهد شد اثری هم خواهد داشت یا نه. اما در ریاضی یک تئوری داریم به اسم "اثر پروانه ای" که می گوید: بال زدن پروانه در یک قاره می تواند باعث بوجود آمدن یک گردباد در قاره ای دیگه بشود. امیدوارم این نوشته ها قادر باشند در آیندۀ خودمان و فرزندانمان مؤثر واقع گردند.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاست» ثبت شده است

۰۶
شهریور

در یکی از پستهای تلگرامی آقای ایرانمهر داستانی نقل شده از هرودوت درباره بحثهایی که بین نجبا بعد قیامی سیاسی برای کنترل اداره سیاسی کشور شده است. کاری به اینکه چه نتیجه ای گرفته اند ندارم. فقط همینکه در 2500 سال پیش افرادی راجع به این مسائل فکر میکرده اند و صحبت میشده کافی است تا علت تسلط و قدرت هخامنشیان را دریابیم. همیشه اعتقاد داشته ام که یک حکومت قوی از دل ملتی ضعیف نمی تواند بوجود بیاید و هر حکومت قوی ای حتما بر شانه های مردمی بسیار قوی و دانا و فرهنگی پیشرو سر برآورده است. بحث هایی که در ادامه می آید حتما دارای پشتوانه علمی و فضای فکری ای بوده که در جامعه رواج داشته و این مسئله برای 2500 سال پیش بسیار بسیار پیشروانه بوده است:

...پنج روز پس از استقرار آرامش، هفت نجیب زاده که علیه "گئومات"قیام کرده بودند، شورایی برای بحث در پیرامون وضع آتیه کشور تشکیل دادند. نطق های آنان به نظر بعضی یونانیها باورنکردنی می آید ولی این امر از حقیقت بودن آن چیزی نمی کاهد.
«اوتانوس» نجبای پارسی را تشویق کرد تا قدرت حکومت را در اختیار عموم مردم گذارند. وی اظهار داشت: «به نظر من بعد از این نباید اداره کشور را به یک فرد واحد تفویض نمود. سلطنت مطلقه نه خوشایند و نه دلپذیر است. بر شما معلوم است که کمبوجیه تا چه حد گستاخ شده بود و نیز گستاخی گئوماتای غاصب (بردیا) را خودتان آزموده اید. چگونه می توان سلطنت مطلقه را یک حکومت خوب دانست. سلطان هستید هر چه میخواهد، میکند بدون اینکه درباره اعمال خود به هیچ مقامی گزارش دهد. پرهیزگارترین مردم، اگر به این مقام عالی برسد، بزودی تمام صفات حسنه خود را از دست خواهد داد ولی در حکومت دموکراتیک چنین نیست.

اولا آن را «ایزونوسی» می گویند که به معنی تساوی قوانین و توزیع مساوی عدل و داد است؛ این زیباترین نامهاست. ثانیا در حکومت دموکراتیک هیچیک از بینظمی هایی که باسلطنت مستبده ملازمه دارد بوجود نمی آید. قاضی در آنجا با قرعه انتخاب می شود. سازمان های اداری باید حساب پس بدهند و همه محاسبات به نحو علنی به عمل می آید. بنابراین من عقیده دارم که حکومت دموکراتیک را برقرار نماییم، زیرا همه چیز ناشی از مردم است.»

 

تصویر کپی می باشد.

 

پس از آنکه سخن اوتانوس به پایان رسید، «مکابیز» آغاز سخن نمود و نجبای پارسی را به انتخاب اولیگارشی (یعنی حکومت چند نفری ) دعوت کرد. وی گفت: «من با اوتانوس در مخالفت با حکومت استبدادی همداستانم و آنچه را وی دراین باره گفت تأیید می کنم ولی هنگامی که ما را تشویق کرد که حکومت را به دست مردم بسپاریم، از راه صواب خارج شد. هیچ چیز نامعقولتر و گستاختر از یک جمع مخرب و زیانبخش نیست. آیا چیزی تحمل ناپذیرتر از این وجود دارد که برای اجتناب از گستاخی یک سلطان مستبد، خود را تابع ظلم و استبداد مردمی لجام گسیخته سازیم ! اگر شاه دست به اقدامی برند، از روی اطلاع است؛ مردم برعکس، نه عقل دارند نه شعور. واقعا هم چگونه مردمی که نه تعلیماتی دیده و نه دارای قوه تمیز هستند، می توانند عقل و شعور داشته باشند. این مردم چشم و گوش بسته و بدون قضاوت خود را در هر امری وارد می کنند؛  بهتر است بجای توصیه دشمنان پارس،به حکومت دموکراسی افراد پاکیزه را انتخاب کنیم و حکومت را به آنان بسپاریم.

پس از پایان سخن کابیز، «داریوش» آغاز سخن کرد و چنین گفت: نظریاتی که مکابیز برضد دموکراسی بیان کرد، به نظر من درست و پرمعنی بود ولی نظریاتی که به سود حکومت اولیگارشی بیان نمود، درست نیست. اگر هر سه نوع حکومت قابل پیشنهاد یعنی دموکراسی، اولیگارشی، و سلطنتی به حد کمال خود برسند، به نظر من، حکوست سلطنتی بر دو نوع حکومت دیگر بسیار مرجح است. زیرا بطور قطع، هیچ حکومتی بهتر از حکومت فرد واحد نیست؛ درصورتی که آن فرد صالح و خیراندیش باشد. چنین فردی قادر است بر اتباع خود به نحوی حکومت کند که قابل ایراد نباشد. مذاکرات صورت مخفی دارد و دشمنان هیچگونه اطلاعی از آن حاصل نمی کنند، اما در حکومت اولیگارشی چنین نیست. از طرف دیگر هنگامی که حکومت و فرمانروایی با مردم باشد، محال است بی نظمیهای بیشماری در کشور اتفاق نیفتد. همینکه فساد برقرار شد این امر هیچگونه کینه و نفرتی بین افراد رذل و شریر ایجاد نمی کند و برعکس، آنان را با رشته های دوستی، صمیمانه متحد می سازد. زیرا آنها که کشور را بر باد می دهند با هماهنگی کار می کنند و از یکدیگر متقابلا حمایت می نمایند. این افراد مرتبا به تبهکاری ادامه می دهند تا زمانی که شخصیتی بزرگ برخیزد و آنان را سرکوب نماید و سلطه خود را بر مردم مستقر سازد. 
ولی در خاتمه، برای آنکه در یک جمله حق مطلب را ادا کنم، از شما سؤال می کنم: آزادی ما از کجا آمده است؟ این آزادی را از چه کسی گرفته ایم؟ از مردم، از اولیگارشی، یا از سلطان؟ بنابراین چون صحیح است که فرد واحد ما را از اسارت نجات داده، به عقیده من باید حکومت فرد واحد را بپذیریم. بعلاوه ما نباید قوانین کشور را هنگامی که این قوانین خردمندانه است، لگدمال کنیم. این کاری است خطرناک .»

به این ترتیب همه راه ها پیشنهاد شد و نظر داریوش از طرف چهار نفر دیگر که تا کنون اظهاری نکرده بودند، تصویب شد. همچنین تصمیم گرفتند آنکه اسبش در طلوع خورشید زودتر شیهه بکشد، به پادشاهی برگزیده خواهد شد اما آنکه از حکومت مردم سخن گفته بود مایوسانه کنار کشید و داریوش پادشاه شد.

تاریخ هردوت .ج 3. ترجمه محمد حسین تمدن

@sahandiranmehr

۲۰
مرداد

 مجتبی لشکربلوکی

علی نام شخصیتی است که بعد از پیامبر، مشهورترین شخصیت جهان اسلام است. اما بخش مهمی از تاریخ وی سانسور شده است. اصولا برخی دوست ندارند این بخش از تاریخ تبیین شود. حتی صفویان که مذهب رسمی این کشور را شیعه اعلام کردند فقط جنبه هایی خاص از زندگی و حکمرانی وی را برجسته کرده اند. تصویری که از وی برای ما نشان داده شده؛ قهرمانی جنگ آور، فاتحی قدرتمند و حاکمی مقتدر است که دوران کوتاه حکومتش بیشتر به جنگ گذشت. نام وی با شمشیر و خون و ذوالفقار گره خورده. بگذارید چند تصویر کاملا متفاوت از این شخصیت را با هم مرور کنیم:

1- روز بیعتش مردی از میان جمع برخاست و علنا گفت: با تو بیعت می کنم اما اگر رفتار نامناسبی داشته باشی، تو را خواهیم کشت. بدون اینکه حتی اخمی به ابرو بیاورد فقط یک کلمه گفت: قبول!

2- برخی افراد از بیعت او سر باز زدند، با مدارای تمام با آنان به گفتگو نشست و هیچ گونه فشاری تحمیل نکرد. برخی بیعت کردند و برخی نه! او امنیت کسانی که بیعت نکردند را تضمین کرد.

3- در زمان جنگ ها، همه چیز امنیتی می شود و هر کسی که همراهی نکرد می شود خائن. اما در یکی از جنگ ها، به مردم کوفه چنین نوشت: من یا ستمکارم یا ستمدیده. اگر مرا نیکوکار یافتید، یاری ام کنید و اگر خطاکارم دیدید، به سوی مسیر حق بازم گردانید. ذره ای لحن آمرانه در نوشتار او می یابید؟ فقط یک مورد نمونه مشابه در تاریخ می توان پیدا کرد؟

4- خودتان را جای یک فرمانده ارشد جنگ قرار دهید. عده ای می آیند و میگویند که ما با شما به میدان جنگ می آییم. آنجا حقیقت که بر ما معلوم شد تصمیم می گیریم که با شما باشیم یا با دشمنان شما. صادقانه چه می کنید؟ به او چنین پیشنهادی شد! نه تنها دلگیر نشد بلکه این سنجشگری و عقلانیت را پسندید و آنان را به چنین داوری ای تشویق کرد

5- به مردمش می گفت: اگر فرامین من را در راستای پیروی خدا دیدید بر شما لازمست که همراهی کنید اما اگر در فرمان من، نافرمانی خدا نهفته بود چه از سوی من باشد و چه غیر من هرگز فرمان نبرید!! او از مردم اطاعت نمی خواست، شجاعت حقیقت طلبی را ترویج میکرد

6-  او خود را در حلقه محدودی از یاران (خودیها) محصور نمیکرد. موارد متعددی در تاریخ گزارش شده که مردم را به گفتگو و مشورت فراخوانده آنهم در مهمترین امور مانند تصمیم گیری در مورد معاویه. به ویژه در باب جنگ ها، هم با بزرگان و سران قبایل و هم با مردم عادی به گفتگو می نشست.

7- وی متوجه شد که برخی نمیتوانند شکایات و خواسته هایشان را با وی در میان بگذارند یا به واسطه عدم دسترسی یا شرم یا ترس، برای اولین بار مکانیزمی طراحی کرد به نام «بیت القصص» تا مردم مستقیما با او در تماس باشند.

8- در یکی از سخنرانیها یکی از سپاهیان بپاخاست و اظهاراتی کرد آمیخته به تملق. او سخنانش را چنین ادامه داد: ... من بیزارم از این که درباره من اینگونه بیاندیشید که تعریف و تمجید شما را دوست دارم. ... با سخنان زیبا از من تعریف نکنید و توصیه کرد که با گفتن «سخن حق» مرا ترک کنید

9-  انتقاد از خود را خط قرمز جامعه نکرد. در حکومتش پاسخ سخن هرچقدر تلخ بود فقط با سخن داده می شد! بسیاری از مخالفانش در مسجدی که نماز می خواند جمع میشدند اعتراض می کردند دشنامش میدادند. اما یک روز هم سهمشان از بیت المال حذف نشد. مخالفت با حکومت هزینه نداشت.

10-  در برخوردهای قهری آن مقدار شکیبایی می‌ورزید و بر گفتگو، تعامل و مدارا تاکید می ورزید که برخی او را به تردید و ترس متهم می کردند (برداشت آزاد از دکتر صابر اداک، اخلاق زمام داری)

 

تصویر کپی می باشد.

تحلیل و تجویز راهبردی


این ها بخشی از «تاریخ تاریک» است که کمتر برای ما گفته شده. اینها کنار صدها واقعیت تاریخی پنهان داشته شده نشان می دهد که او حکومتش را بر سه اصل بنا کرد:
1-  اصل عقلانیت: حاکم خدا نیست. مردم باید جرات فکر کردن و سنجیدن داشته باشند و فرامین حاکمان باید با حق سنجیده شود. پیروی وفادارانه ارزشمند نیست. استدلال و سنجشگری است که باید مبنای انتخاب باشد و خرد جمعی مبتنی بر همین عقلانیت است که باید مبنای حکومت حاکمان باشد.
2-  اصل آزادی: آزادی یعنی آنکه افراد بتوانند متفاوت فکر کنند و آزادانه عقاید خود را با یکدیگر گفتگو کنند. «یکسان اندیشی»، استبداد می آورد و رکود و «متفاوت اندیشی» پویایی می آورد و رهایی.
3-  اصل اخلاق: حاکمان جایز نیستند به هیچ بهانه ای حتی جنگ، اصول آزادی و عقلانیت را لگدمال خودحق پنداری کنند.

او فقط فاتح خیبر نبود. مهمترین فتح او باز کردن چشمان ما به الگوی جدیدی از حکمرانی است که بر مدار انعطاف، مداراجویی، عقلانیت ورزی، آزادمنشی و مشارکت جویی است. او فاتح همیشگی سرزمین عقلانیت و آزادگی است.
چه یک خانواده را اداره میکنیم چه یک شهر یا یک شرکت بین المللی اصول سه گانه فوق الهام بخش است.

 

https://t.me/Dr_Lashkarbolouki

۱۰
خرداد

یکی از سوالاتی که مطرح می شود اینست که اگر یک تعادل سیاسی دموکراتیک برای ایجاد ثبات، افزایش قابلیت پیش بینی آینده، حفظ حق مالکیت و رشد و توسعه پایدار مورد نیاز است پس چرا خیلی از کشورها در رسیدن به آن شکست می خورند؟ بعنوان نمونه در کشور خودمان بعد از دوبار انقلاب (مشروطه و اسلامی) باز مشاهده میشود نوع مشکلات موجود، خواستها و حرکتهای جامعه هنوز مشابهت زیادی با زمان قبل از مشروطه دارد و بعد از اینهمه سال و تلاش جامعه، مشکلات چندانی در این زمینه حل نشده  و هنوز به آن شرایط تعادلی دموکراتیک آرامش بخشی که مورد نظر بوده نرسیده ایم.

هر جامعه ای از تعداد بسیار زیادی افراد تشکیل می شود که هر یک منافع، اعتقادات، تعلقات فکری، فرهنگی و سلیقه ای خود را دارند. قطعا هیچ دو نفری در یک جامعه پیدا نمی شوند که صددرصد مشابه هم باشند. هر یک از این انسانها افکار ، منافع ، منش و سلیقه خود را بحق دانسته و در به کرسی نشاندن آنها تلاش و رقابت می کند. وجود این تفاوتها و رقابتهاست که در فرآیند پیشی گرفتن و بدست آوردن قدرت و منافع باعث شناخت بیشتر انسان از خود، جامعه و دنیا شده و باعث حرکت تکاملی کل جامعه می گردد.

در این میان افراد با علائق، منافع ، اعتقادها یا سمت و سو های مشترک، هم را یافته و جهت تاثیر گذاری، هم افزایی و حفظ جایگاه و منافع،  گروههای مختلف را تشکیل میدهند. در نتیجه احزاب، اصناف، گروهها و انجمن های گوناگونی تشکیل میشوند. از احزاب سیاسی لیبرال و دموکرات از یک طرف تا سوسیالیست و کمونیست در طرف دیگر. از احزاب و گروههای مذهبی مانند اسلامی، مسیحی ، هندو و ... گرفته تا احزابی مانند حزب کارگر انگلیس که کاملا صنفی بوده و برای حفظ منافع طبقه خود فعالیت سیاسی مینمایند،یا شرکتها و صنایع مثلا نفت یا اسلحه سازی که در احزاب سیاسی مختلف راه پیدا میکنند. بهمین شکل دوستداران محیط زیست، حقوق مصرف کننده، معمارها و ... هر یک حزب و نهاد خود را تشکیل میدهند و بدنبال منافع خود میگردند.

در این مرحله بازی منفعت و قدرت مانند هر بازی و رقابت دیگری شکل میگیرد. در اینجا دو راه وجود دارد: یا هر گروهی به هر بهانه، توجیه و راهی، گروههای دیگر را تا حد مرگ ضعیف و نابود کند تا خود برنده شده و در راس هرم باقی بماند. در این روش باقی گروهها به دلایل مختلفی هیچگاه کامل حذف نمی شوند بلکه فقط کمین کرده و در اولین فرصت شخص یا گروه راس قدرت را به فنا و تباهی کشانده و خود قدرت را بدست میگیرند. در نتیجه جامعه دائم در یک سیکل شورش و خشونت - حذف و خونریزی - ثبات دیکتاتوری - کمین و توطئه و درنهایت شورش و خشونت مجدد وارد می شود. جامعه در این شرایط یک گروه خیلی پرقدرت و باقی گروههای بسیار ضعیف و ناتوان دارد. این شیوه همان مشکلات پیش گفته را دارد که در نهایت مانع ورود کشور به یک روند باثبات رشد و توسعه میگردد.

راه دوم آنست که دقیقا مانند فوتبال یا هر بازی دیگری، قانون بیطرفانه و عادلانه ای (بدون هیچگونه تبعیض به هر بهانه) بوجود آورد تا هیچ گروهی نتواند و اجازه نداشته باشد تا رقبای خود را نیست و نابود کرده و از هستی و زندگیشان ساقط کند. در واقع جان ، مال، ناموس و فضای فعالیتی مغلوب را در برابر غالب حفظ نماید و در مقابل نیز اجازه کینه ورزی و رفتار خشونت آمیز و انتقام جویانه را به طرف مغلوب ندهد.  واضح است که فقط در این شرایط است که رقابت سیاسی در حد یک بازی حفظ شده و جان و مال و ناموس و انرژی جامعه سر آن رقابت از بین نخواهد رفت و نتایج مورد نیاز برای حفظ مالکیت ، قابلیت پیش بینی شدن آینده و در نهایت رشد و توسعه پایدار بدست خواهد آمد. 

بخش بزرگی از قانون این بازی که باعث حفظ گروههای مغلوب در برابر گروه غالب میگردد، آزادی عقیده، بیان، مطبوعات، ایجاد تشکل و فعالیتهای مدنی و سیاسی، تجمع، اعتراض و ... می باشد که بطور کلی بعنوان آزادی از آن یاد می شود. لذا همیشه در حرکتها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی تاکید فراوانی بر روی واژه آزادی می باشد و آنرا به وفور در اشعار، مقالات، شعارها، آثار هنری، کتابها و سخنرانیهای روشنفکرانه و ... مشاهده میکنیم. اما سوال مهم در اینجاست که چرا در خیلی از کشورها پس از درگیریها و خشونتهای فراوان و در مثال ایران پس از دو انقلاب و صرف کلی انرژی و هزینه هنوز به نتیجه دلخواه نرسیده ایم؟ حلقه مفقوده و سختی کار کجاست که اجازه ورود کشورها را به تعادل دموکراتیک نمیدهد؟



مشکل آنجاست که جامعه بر روی خطی از منفی بینهایت (دیکتاتوری مطلق) تا مثبت بینهایت (دموکراسی کامل) قرار دارد که نقطه صفر آن  هرج و مرج است. وقتی جامعه دچار خشونت و فروپاشی سیستم سیاسی قبلی میشود اولین ایستگاهی که به آنجا میرسد، نه دموکراسی که هرج و مرج خواهد بود. هرج و مرج یک آزادی بینهایت است که هر کسی هر کاری دلش خواست انجام می دهد لذا جان و مال و ناموس هیچ فردی در امنیت قرار نمیگیرد. این حالت  یک شرایط غیر تعادلی است که سنگ روی سنگ بند نشده و همه افراد شرایط دیکتاتوری را به آن ترجیح میدهند و این همانجایی است که افراد آرزوی بازگشت دیکتاتورها را میکنند. 

چیزی که تا کنون راجع به آن صحبت نشده آنست که در واقع دموکراسی دو بال دارد: آزادی و مسئولیت پذیری.

راجع به آزادی خیلی حرف و صحبت شنیده ایم ولی تا کنون کسی راجع به مسئولیت پذیری سخنی نگفته است. اما مسئولیت پذیری در چه معنایی؟ مسئولیت پذیرش زندگی آزادانه. مسئولیت پذیرش نتایج تصمیمات و اقدامات و عدم فرافکنی. مسئولیت عدم سوء استفاده از آن آزادی در تغییر تبعیض آمیز قانون بازی و اهداف مورد نظر دموکراسی. یعنی یکنوع خود کنترلی، پرهیزگاری و تقوی و تکامل انسانی _جهت کنترل درونی_ از یک طرف  و تعادل قوا (بین احزاب ، گروهها و دستجات) _ برای کنترل بیرونی_ نیاز است تا افراد از پتانسیل های موجود در آزادی جامعه در سوء استفاده جهت شکستن و یا تقلب در قانون بازی و ایجاد تبعیض بکار نگرفته و نتوانند استفاده کنند. 

در صورتیکه در این مرحله مسئولیت پذیری در افراد وجود داشته باشد، جامعه بسادگی و با صرف انرژی کمتری به آن سمت نقطه صفر _ که هرج و مرج است _ یعنی دموکراسی خواهد رسید والا افراد ترجیح میدهند تا دوباره به حالت تعادلی بهتر اولیه خود یعنی دیکتاتوری بازگردند. برای همین است که از میان اینهمه خشونتهای سیاسی تعداد اندکی به آنطرف مرزهای هرج و مرج و ساحل دموکراسی میتوانند پرواز نمایند و تعداد زیادی از آنها در چرخه دیکتاتوری و هرج و مرج گرفتار میشوند. 

اینجا نکته خیلی ظریفی وجود دارد که عدم توجه به آن اغلب جامعه ما را دچار مشکل کرده است و آنهم جایگاه آزادی است؛ ما در روند زندگی اجتماعی خود در دو مرحله قرار میگیریم. اول مرحله تصویب قانون و دوم مرحله اجرای آن. در مرحله اول راجع به "چه قانونی باید نگاشته و تصویب شود" بحث ، تبادل نظر و چانه زنی می کنیم. در این مرحله است که تمام منافع فردی، جمعی، ایده آلها، نظرات، علوم، مصالح، اختلافات و تفاوتها به میان می آیند و راجع به آنها بحث می شود. وقتی راجع به آزادی و مسئولیت پذیری صحبت می کنیم دقیقا در این مرحله است. هیچ نوع محدودیت و خط قرمزی بغیر از صفات مذموم انسانی نظیر تهمت، تقلب، دسیسه چینی ، ایجاد ترس و آزاررسانی به دیگران جهت تغییر رای و نظر جامعه و بدست آوردن قدرت چانه زنی نباید وجود داشته باشد. آزادی فکر، بیان، انتقاد، اجتماعات و ... همگی در این مرحله است که موضوعیت پیدا می کند. والا پس از تصویب قانون و در اجرای آن مشخص است که دیگر آن قانون بدون هیچ تبعیض و کم و کاستی ای باید اجرا گشته و جایی برای آزادی در اجرا یا نحوه اجرای آن باقی نمی گذارد. هر چند در حوزه بحث و نظر همچنان باید فضا برای ارزشیابی و تحلیل نتایج و اصلاح یا تغییر قوانین در آینده آزاد باقی گذاشته شود.


۰۸
خرداد

اگر شکل ساختار سیاسی خیلی مهم نیست و همچنین دموکراسی هر چند مهم، اما دم مسیحایی اقتصاد نمی باشد، پس مشکل سیاست با اقتصاد در چیست؟ چرا بعضی از سیستمهای سیاسی در توسعه و رشد جوامعشان موفق و بسیاری ناموفقند؟ 

هر جامعه را بطور خیلی کلی میتوان متشکل از چهار نهاد دانست: سیاست، اخلاق ( که شامل دین نیز می شود)، اقتصاد و علم. در صورتی که این چهار نهاد در تعامل عادی با یکدیگر و در تعادل باشند، استعدادهای افراد جامعه شکوفا شده و جامعه شاهد رشد و توسعه خواهد گردید. ولی اگر به هر دلیلی هر نهاد پا را از گلیم خود فراتر نهاده و مدام در حوزه های دیگر دخالت کند و تعادل این چهار حوزه را به هم بزند، جامعه از حالت تعادل خود خارج شده و نیروهایی که دوشادوش هم باید به شکوفایی استعدادها و افراد کمک میکردند، حالا به درگیری با هم افتاده و وقت و انرژی و حرکت هم را از بین برده و خنثی می کنند. در نتیجه جامعه راهی به پیشرفت و توسعه نخواهد یافت.



نهادی که بخاطر قدرت در قانونگذاری و اجرا  اغلب میتواند پا را فراتر از گلیم خود گذاشته و در نهادهای دیگر دخالت کند نهادی نیست جز سیاست. مشکل از آنجایی شروع میشود که بین وظایف حوزه سیاست؛ آنچه که هست و آنچه که باید باشد (مدیریت عرفی جامعه) فرق و جدایی افتاده و سیاست به توهم هدایتگری همه جانبه می افتد. در نتیجه فرد، یا گروه صاحب قدرت شروع به دخالت در دیگر حوزه ها کرده و تعادل چهار حوزه را به هم می زند. در نتیجه آنچه که بوجود می آید علم سیاسی، اخلاق سیاسی و اقتصادی سیاسی خواهد بود. حوزه هایی که کارکرد خود را بخاطر دخالتهای سیاست از دست داده اند. در نتیجه استعدادهای جامعه در تمام حوزه ها از علم و تکنولوژی گرفته تا اخلاق و  اقتصاد و حتی خود سیاست راهی برای تکامل، توسعه و پیشرفت نخواهند یافت.

در نتیجه اگر هر قانون، چارچوب و سیستم سیاسی که برای جامعه ای طراحی می شود باید راهی بیابد تا درنهایت باقی جامعه را از شر بخش سیاسی نجات داده و آنرا در چارچوب خود محدود نموده و جلوی تمایل بیکران آن برای دخالت در دیگر حوزه ها را بگیرد. در واقع کشوری موفق خواهد بود که بتواند از ارکان و بخشهای جامعه در برابر سیاست حفاظت کند.

هر جامعه ای که بطور سیستماتیک در این مهم موفق شد راه بسوی پیشرفت و توسعه گشود و هر جامعه ای ای که سایه سنگین سیاست را بر دوش همه جنبه های زندگی خود حس کرد غیر از فقر و تباهی چیزی درو ننمود. در واقع ایجاد روشهای دموکراتیک و تقسیم قوا راه حلی برای این مشکل بوده است که بعضی از کشورها با تمرکز بر هدف آن، رفاه و توسعه را برای جامعه خود ایجاد نمودند، اما آنهایی که به این هدف توجه نکردند بجز پوسته ناکارآمدی از دموکراسی نصیبشان نشد و از میوه های توسعه و رشد بهره ای نبردند.

۲۷
ارديبهشت
در سلسله مباحثی که پیرامون ابعاد سیاسی توسعه اقتصادی کشور انجام شده تاکید زیادی بر رسیدن به دموکراسی گردیده است. بطوری که وقت، نیرو و انرژی زیادی در کشور بطور تاریخی برای رسیدن به این هدف گذاشته شده و این تصور بوجود آمده است که درمان تمام دردهای ما رسیدن به دموکراسی می باشد و فردای روزی که این اتفاق بیافتد کشور بهشت برین خواهد بود. 
در یکی دو مقاله آتی سعی می شود تا معنی دموکراسی روشن گشته و تاریخچه، انواع، کارکرد و انتظارات از آن معین شده و به این سوال اساسی پاسخ داده شود که آیا دموکراسی تا چه حد و تحت چه شرایطی میتواند داروی دردهای اقتصادی ما شده و اساسا انتظارات ما از دموکراسی چه می باید باشد؟

دموکراسی برای اولین بار در دولت_ شهرهای یونان بین قرون هشتم قبل از میلاد تا ششم بعد از میلاد در افکار فیلسوفانه آنزمان نشر پیدا کرد و از دو واژه دِموس (عامه مردم) و کِراتوس (قدرت) تشکیل شده و بمعنی "حکومت مردم" یا "اداره کردن توسط مردم" می باشد. برای اولین بار کلِئیستِنِس در سال 507 - 508 قبل از میلاد اولین فرم دموکراسی را بوجود آورد. دموکراسی به سیستمی از حکومت گفته می شود که شهروندان از طریق رای گیری در هر موضوعی در قدرت دخالت می کنند. دموکراسی ها می توانند مستقیم (مشارکت همه مردم) یا غیر مستقیم (مشارکت نمایندگان مردمی) باشند. در دموکراسی به شکل غیر مستقیمش مردم نمایندگانی را از بین خود بر میگزینند تا بعنوان قانونگذار بجای آنها رای دهند. از دموکراسی بعنوان حکمرانی اکثریتی نیز نام برده میشود، چرا که جامعه بر اساس قوانینی مدیریت می گردد که اکثریت جامعه به آن رای داده باشند. لذا اقلیتها (جنسی، قومی، مذهبی و ...) اغلب در محاق می افتند. در نتیجه "دموکراسی بر مبنای قانون اساسی" و یا دموکراسی "مشروطه" شکلی از دموکراسی غیر مستقیم است که قدرت اکثریت بوسیله قانون اساسی محدود گشته و بوسیله حمایت از حقوق فردی مشخصی همچون آزادی بیان، آزادی گروه ها و انجمن ها و ... از حقوق اقلیت های جامعه حفاظت می شود. 

تصویر کپی می باشد.

دموکراسی سیستمی است که در آن تعارضات و درگیریها طی فرآیندی به سامان رسیده و بر اساس اینکه شراکت کنندگان چکار میکنند، نتایج حاصله از تصمیم گیریهای آنها فرق می کند، اما هیچ قدرت انفرادی ای نمیتواند آنچه را که اتفاق می افتد و نتایجش را کنترل کند. در نتیجه نا اطمینانی از نتایج رای گیریها یک مشخصه ذاتی دموکراسی ها می باشد. دموکراسی باعث می شود تا همه نیروها بطور پی در پی با هم مبارزه و رقابت کنند تا منافع و مصالحشان روشن و شفاف گشته و قدرت در گروههای مختلف بمنظور قانونگذاری جابجا می گردد.

طبق نظرات لری دایموند دموکراسی چهار عنصر کلیدی دارد: اول یک سیستم سیاسی جهت انتخاب و تغییر دولتها از طریق یک انتخابات آزاد و عادلانه، دوم مشارکت فعال شهروندان در سیاست و زندگی شهروندی، سوم حفاظت از حقوق انسانی همه شهروندان و چهارم حکومت قانون و قانونمندی بطوریکه قوانین و رویه ها بطور یکسان و مساوی برای همه شهروندان اجرا شود. 

ارسطو حکمرانی اکثریت را در برابر حکمرانی اقلیت و همچنین حکمرانی یک شخص قرار داده و عقیده داشت که هر یک از این سیستمها منافع و زیان خودش را دارد. برای ارسطو پیشنیاز بنیانی هر دموکراسی، آزادی است. و فقط در دموکراسی است که شهروندان در آزادی اشتراک دارند. بطور خلاصه، وی استدلال می کند آزادی آن چیزی است که باید هدف هر دموکراسی باشد. 

در میان تئوریسین های علوم سیاسی مدرن سه دیدگاه متفاوت در ارتباط با اصول عقلایی پشت ایده دموکراسی وجود دارد: دموکراسی تجمعی، دموکراسی مشورتی و دموکراسی رادیکال.
در دموکراسی تجمعی استدلال می شود که هدف از فرآیندهای دموکراتیک بیرون کشیدن ترجیحات شهروندان و تجمع آنها با هم می باشد تا تعیین گردد جامعه چه سیاستهایی را باید برگزیند. 
حکومتها قوانین و سیاستهایی را اجرا خواهند کرد که نقطه نظر میانه رای دهندگان است _ با نصف نقطه نظراتی که در چپ و نصف دیگر که در راست آن قرار میگیرد. نتایج حاصل از این روش از آنجاییکه اغلب بازگوکننده فعالیتها و نظرات نخبگان سیاسی خودخواه و تا حدی غیر پاسخگو می باشد، الزاما بهترین تصمیمات نخواهند بود. در نتیجه آنتونی داونز اعتقاد دارد  احزاب ایدئولوژیک بعنوان واسطه ای بین مردم و حکومت باید وجود داشته باشند.

دموکراسی مشورتی بر این اساس تمرکز میکند که دموکراسی حکومتی با مشورت است. بر خلاف دموکراسی تجمعی، دموکراسی مشورتی بیان می کند برای اینکه یک تصمیم دموکراتیک درست و صحیح باشد، باید قبل از تصویب بطور قابل اعتباری تحت مشورت قرار بگیرد. 

دموکراسی رادیکالی بر این اساس بنیان نهاده شده که در جامعه روابط قدرت بصورت سلسله مراتبی و سرکوبگر وجود دارد. نقش دموکراسی آنست که این روابط روشن و قابل مشاهده شده و آنها را با اجازه دادن به تفاوتها و اختلاف نظرات و  خصومت ها در فرآیند تصمیم سازی به چالش بکشد.


تصویر کپی می باشد.

نقاط ضعف و ناکارآمدی هایی برای دموکراسی ذکر شده است:

1- ناکارآیی: بعضی از اقتصاددانان از دموکراسی بخاطر وجود رای دهندگان غیر عقلایی و یا رای دهندگانی که بدون استفاده از تمام اطلاعات و واقعیات مورد نیاز تصمیم گیری می کنند انتقاد کرده اند. استدلال دیگر آنست که دموکراسی بخاطر افزایش مقدار داده ها و افراد دخیل در تصمیم گیری ها باعث کاهش روند رشد اقتصادی جامعه میشود و بعنوان نمونه چین را با هند مقایسه می کنند. سقراط استدلال میکند دموکراسی بدون حضور مردمی باسواد (در یک معنای وسیعتر از تحصیل کردگی و مسئولیت پذیری) بجای شایسته سالاری، منجر به پوپولیسم بعنوان معیاری برای انتخاب نمایندگان شده و در نهایت کشور را به سقوط می کشاند.

2- حکومت عامه نمایشی: پارتو و موسکا بطور مستقل معتقد بودند که دموکراسی خیالی بیش نیست و بعنوان ماسکی برای حکومت نخبگان استفاده می شود. آنها استدلال میکنند که تنها الیگارشی نخبگان، بخاطر تفرقه و بی تفاوتی اقشار جامعه، قانون طبیعی انسانها می باشد و تنها فرق نهادهای دموکراتیک آنست که اعمال قدرت بجای استفاده از ظلم و ستم مستقیم، از طریق کنترل غیر مستقیم و با مهارت خواهد بود. 

3- بی ثباتی سیاسی: دموکراسی بخاطر عدم ایجاد ثبات سیاسی کافی مورد نقد قرار گرفته است. از آنجاییکه دولتها دائم در فرآیند رای گیری عوض می شوند، تمایل به تغییر سیاسیتهای داخلی و خارجی کشورها زیاد است. حتی اگر یک حزب سیاسی در قدرت باقی بماند، صداهای بلند، تظاهرات پرسروصدا و انتقادات شدید از طرف رسانه های پربیننده، برای تغییرات سیاسی ناگهانی و غیرقابل پیش بینی کافی می باشد. تغییر سیاستهای مکرر در ارتباط با تجارت و مهاجرت ، سرمایه گذاری ها را محدود کرده و جلوی رشد اقتصادی را می گیرد. 

4- تقلب در رای گیری: در دموکراسی های غیر مستقیم، شرکت کنندگان ممکن است از یک انتخابات عادلانه منفعت نبرند. یک مطالعه نشان میدهد شرکت کنندگان (در انتخاباتی) که تقلب می کنند دو و نیم برابر بیشتر از آنانی که تقلب نمی کنند بیشتر پشت میزهای قدرت می نشینند. خلافکاری در انتخابات در کشورهایی با درآمد سرانه پایینتر، جمعیت کمتر، دارای منابع طبیعی غنی تر و فاقد نهادهای تقسیم قدرت به مراتب بیشتر مشاهده شده است. 

5- سوء استفاده از نهادهای انتخابی توسط احزاب و تفکرات مخالف دموکراسی: دموکراسی در دنیای مدرن همواره از طریق تفکرات و احزاب ضد دموکراسی مانند فاشیزم، نازیسم، کمونیزم، و نئو اصولگراها مورد تهدید قرار گرفته است. سازوکارهای انتخابی و آزادی بیان در این شیوه راهی کم هزینه و بی دردسر را برای این تفکرات باز میگذارد تا پس از کسب قدرت، به راحتی با تغییر قوانین ، استفاده از نهادهای امنیتی و قضایی و انحلال یا صوری سازی نهادهای انتخابی امکان چرخش، تقسیم و تصمیم گیری جمعی را از بین برده و جامعه را بسوی تمرکز قدرت، عدم امکان تغییر سیاستگزاران، و عدم امکان اصلاح و تغییر قوانین پیش ببرند.


۲۰
ارديبهشت
در ادامه بحثهایمان بتدریج به نهادهای سیاسی میرسیم و اثرات این نهادها را بر روی سیستم اقتصادی تحلیل می کنیم. هر چند از قسمتهای قبل می دانیم که از افراد، احزاب و گروهها و کل ساختار سیاسی (فارغ از اینکه چه فرد ، فکر و یا ایدئولوژی ای باشد) نمی شود امیدی به توسعه داشت. بلکه روند توسعه و پیشرفت باید از جانب مردم اتفاق افتاده و بعد بالاجبار در ساختار سیاسی تجری یابد. شاید در ابتدا این تصور برای شما بوجود بیاید که ایجاد کشورهایی با ساختار سیاسی "جمهوری" اولین شرط در توسعه یک کشور باشد و بعنوان مثال کشورهایی همچون امریکا، آلمان یا فرانسه به ذهنتان خطور کند. اما در دنیا یک دو جین کشورهای بسیار فقیر وجود دارند که جمهوری بوده ، اما جز فلاکت و بدبختی عایدی ای نداشتند. زیمباوه، بنگلادش، مالاوی، نیجر و موزامبیک از این دسته هستند. در طرف مقابل کشورهایی مشاهده میشوند همچون ژاپن، انگلیس، اسپانیا، سوئد که ساختار پادشاهی دارند اما از توسعه و رفاه بالاتری برخوردارند و بعنوان نقض نظر بالا خودنمایی می کنند. حتی بدتر، کشورهایی هستند که هنوز در زمره کشورهای مستعمره بوده و در قالب کشورهای مشترک المنافع از مستعمرات بریتانیای کبیر بشمار آمده و استقلال سیاسی ندارند اما کشورهای توسعه یافته و پیشرفته ای هستند. کانادا و استرالیا از آن جمله اند. 

تصویر کپی می باشد.

از طرفی اغلب کشورهایی که اشکالی از کنترل متمرکز دولتی همچون ساختارهای سوسیالیستی و کمونیستی  برای مدیریت کشور برگزیده اند، چیزی جز فقر و فلاکت درو نکردند. شوروی سابق، کوبا، کره شمالی و ونزوئلا مثالهای بارز این شیوه هستند. هرچند تک و توک کشورهایی همچون کشورهای اسکاندیناوی به سطوح بالایی از توسعه رسیده اند که همانطور که در جای خود توضیح دادیم آن کشورها در اصل لیبرال و سرمایه داری با رگه هایی از سیاستهای حمایتی در بازار کار خود هستند. چین نیز راه خود را بسمت رشد بالاتر هموار کرده است که باید به تفاوتهای ساختاری و تغییرات رخ داده در این کشور نسبت به روش مرسوم کمونیسم توجه کرد. 
حکومتهای توتالیتر و الیگارشی نیز اغلب درگیر مشکلات ناشی از عدم توسعه هستند هر چند کشورهایی همچون چین و یا امارات متحده عربی مثالهای نقض این تحلیل می باشند.
با مطالعه و مشاهده تجربیات کشورهای مختلف و نتایج آنها آنچه به چشم می آید آنست که ساختار سیاسی فارغ ازاسم و نوع ساختار آن در نهایت اگر بتواند منجر به سیستمی گردد که تصمیم های درستی در آن گرفته شده و آن تصمیم های درست، به درستی اجرا گردند، میتواند کشور را بسرمنزل رفاه و توسعه رهنمود گردد. اما اگر به هر دلیلی بلحاظ سیستمی آن ساختار نتواند تصمیمات درست گرفته و یا تصمیمات درست را بطور صحیح و کارآیی اجرا کند، قطعا در ایجاد توسعه و رفاه به مشکل بر خواهد خورد.
یکی از نکاتی که در طراحی و انتخاب شکل ساختار سیاسی به آن باید بشدت توجه شود پایداری آن سیستم می باشد. آنچه که مهم است نه رشد یک یا چند ساله اقتصادی که رشد و توسعه ای پایدار می باشد که رفاه با ثباتی را برای شهروندانش به ارمغان آورد.
آنچه بعدا توضیح خواهم داد آنست که مزیت روش دموکراسی نه الزاما در رشد و توسعه یک کشور که در پایداری توسعه در آن می باشد.
۰۸
بهمن

علی رغم تمام زیان های تورم، چرا دولت نرخ تورم را نمی تواند کاهش دهد و  دهه هاست که بالای 10 درصد مانده است؟ برای پاسخ به این پرسش بایست بیابیم که چرا دولت و یا بانک مرکزی در ایران اقدام به چاپ و عرضه بی محابای پول می کنند؟

در دنیای سیاست همچون انتخابات مجلس و ریاست جمهوری هر فرد، حزب و گروهی تمایل به آوردن رای و کسب قدرت دارد، لذا شروع به دادن وعده ها و شعارهایی میکند که رای بیشتری بدست بیاورد. واضح است که وعده های رفاهی و مالی بیشترین اهمیت در جذب آرا را خواهند داشت: از دادن یارانه های مستقیم بیشتر گرفته تا وعده ساخت ورزشگاه، راه و جاده، بیمارستان و غیره. همه اینها تا اینجای کار بسیار عالی است. اما سوال بزرگ اینجاست که هزینه و بودجه مورد نیاز این وعده ها از کجا تامین خواهد شد؟

دولت در تامین بودجه خود منابع درآمدی گوناگونی دارد از فروش نفت و معادن گرفته تا  مالیات و عوارض و درآمد شرکتهای دولتی. منتهی دادن وعده های زیاد باعث می شود تا هزینه های دولت از درآمدهایی که تحقق آنها اغلب با اما و اگر همراه است افزایش یافته و دولت دچار کسری بودجه گردد. این کسری بودجه از سه طریق می تواند تامین شود:

اول از طریق وام و قرض بین المللی. اینکه از کشورها، نهادها و بانکهای بین المللی استقراض صورت گیرد. استفاده از این روش بخاطر تجربیات بد گذشته، شروط ناعادلانه خارجی و روابط نامناسب در سطح بین المللی فعلا مقدور نمی باشد.


تصویر کپی می باشد.

دوم از راه استقراض داخلی یا همان فروش اوراق مشارکت. با این روش دولت بدهی خود را به نسلهای آینده منتقل می کند. منتهی کم ضرر و عوارض ترین روش تامین کسری بودجه می باشد. ایراد دیگری که این روش دارد آنست که موفقیت آن بسته به آنست که مردم قانع شوند آن اوراق را خریداری نمایند، در غیر اینصورت دولت در تامین کمبودهای مالی خود موفق نخواهد شد. از آنجاییکه استفاده از این روش همواره با شک و تردیدهای شرعی از نظر ربوی بودن همراه بوده، دولتها خیلی به سمت استفاده از آن نیز نرفته اند.

سومین روش، عرضه پول بدون پشتوانه می باشد. با اینکار خیلی سریع و آسان دولت بدهی های خود را تسویه می نماید، منتهی در نهایت این نقدینگی در جامعه پخش شده، مردم برای خرید به بازار میروند، منتهی ما به ازاء آن کالا و خدماتی ایجاد نشده و باعث ایجاد تورم گشته و قدرت خرید مردم کاهش می یابد.

در واقع سیاستمداران  از طریق ایجاد تورم که نوعی مالیات مخفیانه است، دست در جیب مردم کرده و به قیمت کاهش قدرت خرید آنها و شکاف بیشتر اختلاف طبقاتی سعی در اجرای وعده های انتخاباتی خود می نمایند. و همه اینها دوباره از کجا ناشی میشود؟

از رای دادن ما به افراد و گروههایی که بیشتر، از این وعده های بلندپروازانه، جذاب و مردم پسند می دهند.

حالا چرا دولت نمیتواند نرخ تورم را کنترل کند؟

دولت میتواند این کار را انجام دهد، منتهی بخاطر چرخه انتخابات و قدرت سیاسی که در بالا ذکر شد، سیاستمداران ما انگیزه ای برای کاهش عرضه پول و کنترل تورم ندارند. مگر کاملا مطمئن شوند که دیگر از این طریق رای نخواهند آورد. اینجاست که دوباره متوجه میشویم چطور فکر و نظر و رای ما در قالب شعارهای زیبا به فقیرتر شدن خودمان می انجامد.