وقتی ارزش تموم کالاها و خدماتی که در طول یکسال در یک کشور تولید میشن رو با هم جمع کنیم، بهش میگن تولید ناخالص داخلی. در یک حالت کلی میشه ارزش تولید ناخالص داخلی رو با درآمد مجموع درآمد افراد یک کشور برابر دونست که بهش درآمد ملی هم میگن. وقتی این تولید ناخالص داخلی رو به تعداد جمعیت کشور تقسیم کنن، نتیجش میشه تولید سرانه داخلی و یا معادل اون درآمد سرانه ملی.
حالا اگه تغییرات تولید ناخالص داخلی یک کشور رو نسبت به تولید ناخالص داخلی سال قبلش تقسیم کنیم به حاصل اون رشد اقتصادی یک کشور میگن. پس اگه یک کشوری 5 درصد رشد اقتصادی داشته باشه یعنی تولید ناخالص داخلیش نسبت به سال قبلش 5 درصد افزایش پیدا کرده.
یک نکته خیلی ظریف اینجا وجود داره اونم اینه که از اونجاییکه ارزش این تولیدات از ضرب مقدار تولید در قیمت اون بدست میاد، لذا ممکنه تولیدات شما ثابت بوده باشه و یا حتی کم بشه، اما قیمت اونقدر زیاد بشه که ارزش کل تولیدات رو رو به افزایش نشون بده، لذا باید اول اثر افزایش قیمتها رو خنثی کرد. برای اینکار روشهای ویژه ای تو اقتصاد وجود داره که در نتیجه اون شاخص تولید ناخالص تولید داخلی واقعی بدست میاد. یعنی مقدار تولیدات واقعی یک کشور با حذف اثر تغییرات قیمتی.
یکی از نکات خیلی مهم در رفاه یک جامعه افزایش تولیدات اونه ، پس افزایش رشد اقتصادی برای این منظور خیلی کلیدیه. اما چطور میشه رشد اقتصادی رو در یک جامعه افزایش داد؟
فاکتور کلیدی اینجا Productivity و یا قابلیت تولیده؛ مقدار تولیدی که یک فرد در طول یک ساعت انجام میده. هر چی این قابلیت بیشتر بشه تولید و رفاه مردم یک کشور هم در مجموع افزایش پیدا میکنه. اما چه عواملی باعث میشه قابلت تولید زیاد بشه؟ عوامل تولید یادتون هست؟ در واقع افزایش اون عوامل باعث افزایش قابلیت تولید میشه؛
هر چقدر سرمایه یا ابزار تولید در یک کشوری بیشتر و پیشرفته تر باشه، قابلیت تولید هم افزایش پیدا میکنه. فرض کنید شما یک هکتار زمین داشته باشید برای کشاورزی، حالا با دست خالی تولیداتتون بیشتر میشه، یا با یک بیل؟ با یک گاو و گاو آهن؟ و یا یک تراکتور و ملحقات مورد نیاز اون؟ قطعا هر چقدر این ابزار کار بیشتر و بهتر باشه تولیداتی که یک فرد میتونه انجام بده بیشتر خواهد بود.
مورد دیگه کار یا نیروی انسانیه. برای درک بیشتر این بخش رو به سه قسمت دیگه تقسیم میکنم تا بهتر متوجه بشیم که چطور خود نیروی انسانی باعث افزایش قابلیت تولید میتونه باشه. در واقع میشه گفت نیروی انسانی مهمترین عامل رشد یک کشور هست و در درجه اول اهمیت قرار میگیره. این سه قسمت شامل جهانبینی، سرمایه انسانی و سرمایه اجتماعی می باشد.
جهانبینی اینجا به معنی درک انسانهای یک جامعه از اینه که چرخ کل دنیا طی چه مکانیسمی میچرخه؟ نقش انسان تو این وسط چیه؟ و رابطش و تاثیر گذاریش با پدیده های دیگه به چه شکلی هست؟ در اینجا درک مفهوم جهانبینی خیلی اهمیت داره. فرض کنید یک جامعه ای مثلا هند درگیر مفهوم جبرگرایی مطلق باشه. یعنی طی اعتقاد اونها به تسلسل زندگی، هندوها اعتقاد دارند که اگه وضعشون خوبه، اونها تو زندگی قبلیشون آدم خوبی بودند و حالا این پاداش اون نیکی هستش و اگه وضعشون بده و فقیرند، بدین دلیله که تو زندگی قبلیشون آدم بدی بودند و حالا تو این وضعیت بدنیا اومدن تا تنبیه بشن. تو این شرایط و با این اعتقاد یک هندی چه تلاشی برای بهبود وضعیت خودش میکنه؟ هیچی. هر وضعیتی که داشته باشه ازش راضیه. در نتیجه وقتی این اعتقاد عمومیت پیدا کنه، تلاش عمومی برای بهبود شرایط بوجود نمیاد.
اینو مقایسه کنید با مثلا اعتقادی که ژان پل سارتر _ از نظریه پردازان فلسفه اگزیستانسیالسم _ داره به اینکه اگه یک فرد معلول که پا نداره نتونه تو دوی سرعت اول بشه، فقط تقصیر خودشه. خوب یک همچین فردی با این اعتقاد اونوقت چه عکس العملی در ارتباط با مشکلات و کاستی های دنیای پیرامونش خواهد داشت؟ قطعا 180 درجه با اونچیزی که مثلا هندیها دارند فرق میکنه.
جهانبینی در واقع کیفیت دانش و اعتقادات یک فرد یا جامعه میباشد. چیزی که روشنه اینه که جهانبینی افراد خیلی سخت عوض میشه و جهانبینی والدین و بقیه افراد جامعه اثر بنیادین روش داره. اما بتدریج با تجربه و برخورد با دنیای بیرون و فشارهای محیطی و اقتصادی میتونه بتدریج عوض بشه. اما هیچوقت بزور نمیشه اونها رو تغییر داد بلکه افراد خودشون بایست اونو تعیین و تعریف کنند.
تصویر کپی می باشد.
سرمایه انسانی به تخصص، دانش و تجربه افراد گفته میشه در اینکه چقدر بتونند کاری که به عهده گرفتند رو خوب و درست انجام بدن. در واقع مهارت افراد در انجام کارهاشون هست. در اینجا مجموع سیستم آموزشی یک کشور در مقاطع تحصیلی مختلف، دانشگاه ها، کارگاههای آموزشی، کارگاههای فنی و حرفه ای و ... اهمیت بسزایی دارند. افراد ماهرتر قابلیت تولید بیشتری خواهند داشت. اینجا فقط یک نکته ای وجود داره بعدا بطور مفصلتر بهش میپردازیم و اونم اینه که طی یک فرآیند آموزشی تئوریک مثل شرایط حال حاضر ایران، این مهارت آموزی خیلی کم میتونه اتفاق بیوفته به دلایلی که بعدا میگم. در نتیجه اونچه از سیستم آموزشی ما بدست میاد تعداد زیادی از افراد مدرک دار هستند که عملا مهارت خاصی ندارند.
و اما سرمایه اجتماعی عاملیه که خیلی کم تو کشورمون بهش توجه شده. افراد یک جامعه و روابطشون تو یک کشور مثل آجرها هستند در یک ساختمون. آجرها همینطوری نمیتونن روی هم سوار بشن و یک ساختمون محکم رو بسازن مگه یک ملات یا سیمانی وجود داشته باشه تا اتصال اونها رو به هم محکم کنه. این ملات سیمانی در جامعه همون سرمایه اجتماعی هستش. چیزی که افراد جامعه رو بهم پیوند میده و یک رابطه قوی و مستحکم بین اونها میسازه. اگه بخوام خیلی خلاصه و مختصر این سرمایه اجتماعی رو تعریف کنم هر عاملی که باعث افزایش حس اعتماد افراد جامعه نسبت به هم بشه بهش سرمایه اجتماعی میگن. در نتیجه صداقت و درستکاری ، یکی از ارکان اون قرار میگیره. هر نُرم رفتاری، عرف اجتماعی، قانون و مقررات و سیستم و روشی که این حس اعتماد رو زیاد کنه باعث افزایش سرمایه اجتماعی میشه. اگه شما نتونید به دیگران اعتماد کنید،مثلا اگه جنسی فروختید آیا پول شما بر میگرده یا نه؟ در نتیجه فروشتون رو کم و محدود میکنید به کسانی که با روشهای مختلف از بازگشت پولشون مطمئن ترید. در نتیجه اگه تو جامعه همه همچین شرایطی داشته باشن، فروش ، تجارت و تولید تو جامعه کم میشه و سطح رفاه همه کاهش پیدا میکنه.
در نهایت منابع طبیعی هستش. کشوری که منابع طبیعی بیشتری داشته باشه امکان تولید بیشتری خواهد داشت. هر چند طبق مطالعات و مشاهدات مختلف منابع طبیعی یک نقش دوگانه بازی میکنند. کشورهای زیادی هستند که با داشتن منابع طبیعی فراون بازم خیلی فقیرند مثل کشورهای افریقایی و در عوض کشورهای ثروتمندی داریم که منابع طبیعی خاصی ندارند، مثل ژاپن یا بیشتر کشورهای اروپایی. اثر بد داشتن منابع طبیعی اینقدر زیاده که تئوری ای بوجود اومده مبنی بر منابع بیرحم با این استدلال که کشورهای صاحب معادن و منابع، مردم یک کشور رو به خام فروشی اونها و تنبلی و عدم استفاده از نیروهای ذهنی و تخصصی شون میکشونه. لذا باعث بدبختی اونها میشه. در نتیجه میگن منابع طبیعی خوب نیست و نداشتنش بهتره. هر چند من به شخصه این استدلال رو نمیپذیرم. کشورهای قدرتمند زیادی هم داریم که منابع زیادی هم دارند: امریکا، کانادا، نروژ، استرالیا از اون جمله اند.
در واقع اینکه منابع طبیعی برای یک کشور خوبه یا بده بر میگرده به جهانبینی و فکر و روش زندگی مردم یک کشور. اگه مردم کشوری تمایل به تفکر، کار، تلاش، تولید و تجارت، خلاقیت و نوآوری نداشته باشند در واقع نداشتن منابع طبیعی هم کمکی به اونها نمیکنه و داشتنش هم اونها رو به خام فروشی و مفتخوری بیشتر میکشونه.
اما اگه مردم یک کشور افراد کاری و پر تلاشی باشند، منابع طبیعی هم به اونها کمک میکنه و هزینه های تولید، و قدرت رقابت اونها رو بشدت کاهش میده.