آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

همیشه برای من یک سؤال وجود داشت که چرا فرآیند توسعه و رفاه در ایران این قدر کند و بی هدف طی می شود. این مسئله باعث شد تا رشته ام را به اقتصاد تغییر دهم و در کنار آن مطالبی از باقی شاخه های علوم انسانی و اجتماعی نیز مطالعه کنم. لُب مطلب، آنچه بدست آوردم این شعر حافظ بود که :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
آنچه برای رفاه و توسعه بیشتر نیاز داریم درون دلها و مغزهای ما وجود دارد.
نمی دانم آنچه نوشته خواهد شد اثری هم خواهد داشت یا نه. اما در ریاضی یک تئوری داریم به اسم "اثر پروانه ای" که می گوید: بال زدن پروانه در یک قاره می تواند باعث بوجود آمدن یک گردباد در قاره ای دیگه بشود. امیدوارم این نوشته ها قادر باشند در آیندۀ خودمان و فرزندانمان مؤثر واقع گردند.

۱۰ مطلب با موضوع «تاریخ» ثبت شده است

۰۶
شهریور

در یکی از پستهای تلگرامی آقای ایرانمهر داستانی نقل شده از هرودوت درباره بحثهایی که بین نجبا بعد قیامی سیاسی برای کنترل اداره سیاسی کشور شده است. کاری به اینکه چه نتیجه ای گرفته اند ندارم. فقط همینکه در 2500 سال پیش افرادی راجع به این مسائل فکر میکرده اند و صحبت میشده کافی است تا علت تسلط و قدرت هخامنشیان را دریابیم. همیشه اعتقاد داشته ام که یک حکومت قوی از دل ملتی ضعیف نمی تواند بوجود بیاید و هر حکومت قوی ای حتما بر شانه های مردمی بسیار قوی و دانا و فرهنگی پیشرو سر برآورده است. بحث هایی که در ادامه می آید حتما دارای پشتوانه علمی و فضای فکری ای بوده که در جامعه رواج داشته و این مسئله برای 2500 سال پیش بسیار بسیار پیشروانه بوده است:

...پنج روز پس از استقرار آرامش، هفت نجیب زاده که علیه "گئومات"قیام کرده بودند، شورایی برای بحث در پیرامون وضع آتیه کشور تشکیل دادند. نطق های آنان به نظر بعضی یونانیها باورنکردنی می آید ولی این امر از حقیقت بودن آن چیزی نمی کاهد.
«اوتانوس» نجبای پارسی را تشویق کرد تا قدرت حکومت را در اختیار عموم مردم گذارند. وی اظهار داشت: «به نظر من بعد از این نباید اداره کشور را به یک فرد واحد تفویض نمود. سلطنت مطلقه نه خوشایند و نه دلپذیر است. بر شما معلوم است که کمبوجیه تا چه حد گستاخ شده بود و نیز گستاخی گئوماتای غاصب (بردیا) را خودتان آزموده اید. چگونه می توان سلطنت مطلقه را یک حکومت خوب دانست. سلطان هستید هر چه میخواهد، میکند بدون اینکه درباره اعمال خود به هیچ مقامی گزارش دهد. پرهیزگارترین مردم، اگر به این مقام عالی برسد، بزودی تمام صفات حسنه خود را از دست خواهد داد ولی در حکومت دموکراتیک چنین نیست.

اولا آن را «ایزونوسی» می گویند که به معنی تساوی قوانین و توزیع مساوی عدل و داد است؛ این زیباترین نامهاست. ثانیا در حکومت دموکراتیک هیچیک از بینظمی هایی که باسلطنت مستبده ملازمه دارد بوجود نمی آید. قاضی در آنجا با قرعه انتخاب می شود. سازمان های اداری باید حساب پس بدهند و همه محاسبات به نحو علنی به عمل می آید. بنابراین من عقیده دارم که حکومت دموکراتیک را برقرار نماییم، زیرا همه چیز ناشی از مردم است.»

 

تصویر کپی می باشد.

 

پس از آنکه سخن اوتانوس به پایان رسید، «مکابیز» آغاز سخن نمود و نجبای پارسی را به انتخاب اولیگارشی (یعنی حکومت چند نفری ) دعوت کرد. وی گفت: «من با اوتانوس در مخالفت با حکومت استبدادی همداستانم و آنچه را وی دراین باره گفت تأیید می کنم ولی هنگامی که ما را تشویق کرد که حکومت را به دست مردم بسپاریم، از راه صواب خارج شد. هیچ چیز نامعقولتر و گستاختر از یک جمع مخرب و زیانبخش نیست. آیا چیزی تحمل ناپذیرتر از این وجود دارد که برای اجتناب از گستاخی یک سلطان مستبد، خود را تابع ظلم و استبداد مردمی لجام گسیخته سازیم ! اگر شاه دست به اقدامی برند، از روی اطلاع است؛ مردم برعکس، نه عقل دارند نه شعور. واقعا هم چگونه مردمی که نه تعلیماتی دیده و نه دارای قوه تمیز هستند، می توانند عقل و شعور داشته باشند. این مردم چشم و گوش بسته و بدون قضاوت خود را در هر امری وارد می کنند؛  بهتر است بجای توصیه دشمنان پارس،به حکومت دموکراسی افراد پاکیزه را انتخاب کنیم و حکومت را به آنان بسپاریم.

پس از پایان سخن کابیز، «داریوش» آغاز سخن کرد و چنین گفت: نظریاتی که مکابیز برضد دموکراسی بیان کرد، به نظر من درست و پرمعنی بود ولی نظریاتی که به سود حکومت اولیگارشی بیان نمود، درست نیست. اگر هر سه نوع حکومت قابل پیشنهاد یعنی دموکراسی، اولیگارشی، و سلطنتی به حد کمال خود برسند، به نظر من، حکوست سلطنتی بر دو نوع حکومت دیگر بسیار مرجح است. زیرا بطور قطع، هیچ حکومتی بهتر از حکومت فرد واحد نیست؛ درصورتی که آن فرد صالح و خیراندیش باشد. چنین فردی قادر است بر اتباع خود به نحوی حکومت کند که قابل ایراد نباشد. مذاکرات صورت مخفی دارد و دشمنان هیچگونه اطلاعی از آن حاصل نمی کنند، اما در حکومت اولیگارشی چنین نیست. از طرف دیگر هنگامی که حکومت و فرمانروایی با مردم باشد، محال است بی نظمیهای بیشماری در کشور اتفاق نیفتد. همینکه فساد برقرار شد این امر هیچگونه کینه و نفرتی بین افراد رذل و شریر ایجاد نمی کند و برعکس، آنان را با رشته های دوستی، صمیمانه متحد می سازد. زیرا آنها که کشور را بر باد می دهند با هماهنگی کار می کنند و از یکدیگر متقابلا حمایت می نمایند. این افراد مرتبا به تبهکاری ادامه می دهند تا زمانی که شخصیتی بزرگ برخیزد و آنان را سرکوب نماید و سلطه خود را بر مردم مستقر سازد. 
ولی در خاتمه، برای آنکه در یک جمله حق مطلب را ادا کنم، از شما سؤال می کنم: آزادی ما از کجا آمده است؟ این آزادی را از چه کسی گرفته ایم؟ از مردم، از اولیگارشی، یا از سلطان؟ بنابراین چون صحیح است که فرد واحد ما را از اسارت نجات داده، به عقیده من باید حکومت فرد واحد را بپذیریم. بعلاوه ما نباید قوانین کشور را هنگامی که این قوانین خردمندانه است، لگدمال کنیم. این کاری است خطرناک .»

به این ترتیب همه راه ها پیشنهاد شد و نظر داریوش از طرف چهار نفر دیگر که تا کنون اظهاری نکرده بودند، تصویب شد. همچنین تصمیم گرفتند آنکه اسبش در طلوع خورشید زودتر شیهه بکشد، به پادشاهی برگزیده خواهد شد اما آنکه از حکومت مردم سخن گفته بود مایوسانه کنار کشید و داریوش پادشاه شد.

تاریخ هردوت .ج 3. ترجمه محمد حسین تمدن

@sahandiranmehr

۲۴
مرداد

در بخشهای قبلی مقاله ای را از داگلاس نورث گذاشته بودم که تشریح کننده نوع ظالمانه ای از سیستم های حکومتی بود که به آن کلپتوکراسی اطلاق می شود. در واقع اگر کتاب انسان و  انتخاب دشوار را مطالعه کرده باشید، بر پایه مثلث کارپمن متوجه می شوید این بخش از سیستم حکومتی متناظر با نقش "آزارگر" در آن تئوری می باشد. در مقاله قبلی از فرهاد قنبری در ارتباط با جامعه قیم طلب به روشنی شرح داده شد که این جامعه قیم طلب است که پذیرنده نقش آزارگری یک فرد یا گروه در حکومت می شود و خود را در نقش "قربانی" می پذیرد. و در این بین افرادی نیز خود و زندگیشان را برای آزادی و بهبود زندگی "قربانی" ها فدا می کنند و نقش "ناجی" را می پذیرند. طبق این تئوری هر سه بعد این مثلث به بیماری مسئولیت گریزی دچار شده اند و باید برای رهایی این افراد از این مشکل چاره اندیشی کرد. اینکه چگونه باید این مشکل حل شود به تخصص رشته های روانشناسی، جامعه شناسی و روانشناسیِ اجتماعی نیاز دارد، اما در نشانه های آن که همچین جامعه ای دچار مسئولیت گریزی شده است شکی وجود ندارد. و این مسئولیت گریزی توضیح دهنده  خیلی از شکستهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جامعه ما از زمان مشروطیت به بعد می باشد.

 

تصویر کپی می باشد.

۲۰
مرداد

 مجتبی لشکربلوکی

علی نام شخصیتی است که بعد از پیامبر، مشهورترین شخصیت جهان اسلام است. اما بخش مهمی از تاریخ وی سانسور شده است. اصولا برخی دوست ندارند این بخش از تاریخ تبیین شود. حتی صفویان که مذهب رسمی این کشور را شیعه اعلام کردند فقط جنبه هایی خاص از زندگی و حکمرانی وی را برجسته کرده اند. تصویری که از وی برای ما نشان داده شده؛ قهرمانی جنگ آور، فاتحی قدرتمند و حاکمی مقتدر است که دوران کوتاه حکومتش بیشتر به جنگ گذشت. نام وی با شمشیر و خون و ذوالفقار گره خورده. بگذارید چند تصویر کاملا متفاوت از این شخصیت را با هم مرور کنیم:

1- روز بیعتش مردی از میان جمع برخاست و علنا گفت: با تو بیعت می کنم اما اگر رفتار نامناسبی داشته باشی، تو را خواهیم کشت. بدون اینکه حتی اخمی به ابرو بیاورد فقط یک کلمه گفت: قبول!

2- برخی افراد از بیعت او سر باز زدند، با مدارای تمام با آنان به گفتگو نشست و هیچ گونه فشاری تحمیل نکرد. برخی بیعت کردند و برخی نه! او امنیت کسانی که بیعت نکردند را تضمین کرد.

3- در زمان جنگ ها، همه چیز امنیتی می شود و هر کسی که همراهی نکرد می شود خائن. اما در یکی از جنگ ها، به مردم کوفه چنین نوشت: من یا ستمکارم یا ستمدیده. اگر مرا نیکوکار یافتید، یاری ام کنید و اگر خطاکارم دیدید، به سوی مسیر حق بازم گردانید. ذره ای لحن آمرانه در نوشتار او می یابید؟ فقط یک مورد نمونه مشابه در تاریخ می توان پیدا کرد؟

4- خودتان را جای یک فرمانده ارشد جنگ قرار دهید. عده ای می آیند و میگویند که ما با شما به میدان جنگ می آییم. آنجا حقیقت که بر ما معلوم شد تصمیم می گیریم که با شما باشیم یا با دشمنان شما. صادقانه چه می کنید؟ به او چنین پیشنهادی شد! نه تنها دلگیر نشد بلکه این سنجشگری و عقلانیت را پسندید و آنان را به چنین داوری ای تشویق کرد

5- به مردمش می گفت: اگر فرامین من را در راستای پیروی خدا دیدید بر شما لازمست که همراهی کنید اما اگر در فرمان من، نافرمانی خدا نهفته بود چه از سوی من باشد و چه غیر من هرگز فرمان نبرید!! او از مردم اطاعت نمی خواست، شجاعت حقیقت طلبی را ترویج میکرد

6-  او خود را در حلقه محدودی از یاران (خودیها) محصور نمیکرد. موارد متعددی در تاریخ گزارش شده که مردم را به گفتگو و مشورت فراخوانده آنهم در مهمترین امور مانند تصمیم گیری در مورد معاویه. به ویژه در باب جنگ ها، هم با بزرگان و سران قبایل و هم با مردم عادی به گفتگو می نشست.

7- وی متوجه شد که برخی نمیتوانند شکایات و خواسته هایشان را با وی در میان بگذارند یا به واسطه عدم دسترسی یا شرم یا ترس، برای اولین بار مکانیزمی طراحی کرد به نام «بیت القصص» تا مردم مستقیما با او در تماس باشند.

8- در یکی از سخنرانیها یکی از سپاهیان بپاخاست و اظهاراتی کرد آمیخته به تملق. او سخنانش را چنین ادامه داد: ... من بیزارم از این که درباره من اینگونه بیاندیشید که تعریف و تمجید شما را دوست دارم. ... با سخنان زیبا از من تعریف نکنید و توصیه کرد که با گفتن «سخن حق» مرا ترک کنید

9-  انتقاد از خود را خط قرمز جامعه نکرد. در حکومتش پاسخ سخن هرچقدر تلخ بود فقط با سخن داده می شد! بسیاری از مخالفانش در مسجدی که نماز می خواند جمع میشدند اعتراض می کردند دشنامش میدادند. اما یک روز هم سهمشان از بیت المال حذف نشد. مخالفت با حکومت هزینه نداشت.

10-  در برخوردهای قهری آن مقدار شکیبایی می‌ورزید و بر گفتگو، تعامل و مدارا تاکید می ورزید که برخی او را به تردید و ترس متهم می کردند (برداشت آزاد از دکتر صابر اداک، اخلاق زمام داری)

 

تصویر کپی می باشد.

تحلیل و تجویز راهبردی


این ها بخشی از «تاریخ تاریک» است که کمتر برای ما گفته شده. اینها کنار صدها واقعیت تاریخی پنهان داشته شده نشان می دهد که او حکومتش را بر سه اصل بنا کرد:
1-  اصل عقلانیت: حاکم خدا نیست. مردم باید جرات فکر کردن و سنجیدن داشته باشند و فرامین حاکمان باید با حق سنجیده شود. پیروی وفادارانه ارزشمند نیست. استدلال و سنجشگری است که باید مبنای انتخاب باشد و خرد جمعی مبتنی بر همین عقلانیت است که باید مبنای حکومت حاکمان باشد.
2-  اصل آزادی: آزادی یعنی آنکه افراد بتوانند متفاوت فکر کنند و آزادانه عقاید خود را با یکدیگر گفتگو کنند. «یکسان اندیشی»، استبداد می آورد و رکود و «متفاوت اندیشی» پویایی می آورد و رهایی.
3-  اصل اخلاق: حاکمان جایز نیستند به هیچ بهانه ای حتی جنگ، اصول آزادی و عقلانیت را لگدمال خودحق پنداری کنند.

او فقط فاتح خیبر نبود. مهمترین فتح او باز کردن چشمان ما به الگوی جدیدی از حکمرانی است که بر مدار انعطاف، مداراجویی، عقلانیت ورزی، آزادمنشی و مشارکت جویی است. او فاتح همیشگی سرزمین عقلانیت و آزادگی است.
چه یک خانواده را اداره میکنیم چه یک شهر یا یک شرکت بین المللی اصول سه گانه فوق الهام بخش است.

 

https://t.me/Dr_Lashkarbolouki

۰۴
تیر

وقتی میگوییم "حکومت"، منظور تمام نهادهایی هستند که طبق قانون اساسی، قدرت و بودجه بین آنها تقسیم شده و در ازاء آن، وظایفی بعهده آنها گذاشته شده است. لذا منظور فقط دولت (قوه مجریه) نمی باشد. سوال مهمی که بصورت تئوری حداقل دو قرن  بسیاری از متفکران را بخود مشغول کرده – هر چند بطور عملی بشر هزاران سال است که با انواع حکومتها به آن جواب داده-  آنست که وظیفه حکومت چیست و مرزهای وظایف، مسئولیتها و دخالتهای آن کجا باید باشد؟ یا بطور عامه حکومت تا کجا می تواند و حق دارد پای خود را دراز کند یا به عبارت دیگرگلیم حکومت باید چند متری باشد؟ این سوال بسیار مهمی است که رسیدن جواب و تصمیم گیری برای آن عاقبت و سرنوشت بسیاری از کشورها را تغییر خواهد داد.  

اگر بخواهیم تصویری از این مطلب نمایش دهیم آنست که فرض کنید اصلا حکومتی وجود نداشته باشد و مردم به زندگی خود ادامه دهند. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آزادی و البته هرج و مرج کامل. منافع افراد و آزادی هایشان بسیاری از جاها با هم تلاقی خواهد کرد و رفع این تعارضها راهی نخواهد داشت مگر با جنگ و کشت و کشتار. در نهایت آدمی،  که برای زندگی خود نیاز به تقسیم کار، زندگی مشترک  و زندگی جمعی دارد، تنها شده و به دوران ما قبل تاریخ باز خواهد گشت (اگر شانس آورده و نسل بشر منقرض نشود). حد نهایی آنور طیف آنست که در این دعواها و کشمکشها بر سر منافع و قدرت، آنی که قویتر است بر جان، مال و ناموس همگی تسلط یافته و باقی افراد – جان و مال و ناموسشان- جزو امتیازاتی باشد که فرد قوی به آنها ارزانی کرده است و مردم هیچ حق و اختیاری از خود نداشته باشند. 

اگر حالت اول را جامعه ای با عدم وجود حکومت ، حکومتی با اختیارات صفر و یا "هرج و مرج" کامل بنامیم، آن سر طیف میشود جامعه ای با آزادی عمل و اختیارات صفر و حکومتی با اختیارات و آزادی عمل بینهایت که آنرا "دیکتاتوری" نامگذاری می نماییم. حال در بین این دو حد نهایی آزادی عمل و محدودیت بین جامعه و حکومت، طیف و درجات مختلفی از تقسیم اختیارات و قدرت عمل  بین جامعه (اشخاص بعنوان شهروندان) و حکومت وجود دارد: از هرج و مرج کامل که بسمت دیکتاتوری کامل میرویم از آزادی ، اختیار و قدرت اشخاص کمتر شده و به اختیارات، قدرت ، وظایف و آزادی عمل حکومت اضافه می گردد.  حال سوال اینجاست که مزایا و معایب هر یک از انتخابها و طیفهای موجود در این محدوده چیست؟ قطعا هر جامعه و افراد آن باید روی این مسئله فکر کرده و بهترین و مناسبترین مورد را انتخاب نمایند.  


تصویر کپی می باشد.

در جوامع و فرهنگ غربی از اروپا و امریکا لیبرال ها و دیگر طرفداران بازار آزاد یا لِسه فِر، عموما مداخلات دولت را به دلیل قانون عواقب ناخواسته، اعتقاد به ناتوانی دولت در مدیریت موثر نگرانی های اقتصادی و سایر ملاحظات، مضر می دانند.

با این حال، لیبرال های مدرن (در ایالات متحده) و سوسیال دموکرات های معاصر (در اروپا) تمایل دارند که از مداخله گرایی حمایت کنند و مداخلات اقتصادی دولت را به عنوان ابزار مهمی برای گسترش  برابری درآمدی  بیشتر و رفاه اجتماعی مورد توجه قرار دهند.

علاوه بر این، بسیاری از گروه های راستگرای میانه مانند گولیست ها، محافظه کاران حمایتگرا و دموکرات مسیحی ها از مداخله گرایی اقتصادی دولت برای ترویج نظم اجتماعی و ثبات حمایت می کنند.

محافظه کاران ملی نیز اغلب مداخله گرائی اقتصادی را به عنوان وسیله ای برای حفاظت از قدرت و ثروت یک کشور یا مردم خود، به ویژه از طریق مزایای اعطا شده به صنایع مؤثر در سطح ملی، حمایت می کنند. چنین مداخلات دولتی معمولا زمانی انجام می شود که مزایای بالقوه بیش از هزینه های خارجی باشد.

از سوی دیگر، مارکسیست ها اغلب احساس می کنند که برنامه های رفاه دولتی ممکن است از ترس سرنگونی سرمایه داری و جایگزینی آن با سوسیالیسم با مشکل مواجه شود؛ زیرا دولت رفاه، سرمایه داری را برای یک کارگر متوسط قابل تحملتر می کند.

سوسیالیست ها اغلب از مداخله گرایی (که توسط سوسیال دموکرات ها و لیبرال های اجتماعی حمایت می شود) انتقاد می کنند که غیر قابل دفاع  و قادر به ایجاد تحریف ها و اعوجاج های اقتصادی در بلندمدت هستند. از این منظر، هر گونه تلاش برای تضعیف تضادهای سرمایه داری منجر به تحریف در اقتصاد در جاهای دیگر خواهد شد، به طوری که تنها راه حل واقعی و پایدار، کاملا جایگزین سرمایه داری با یک اقتصاد سوسیالیستی است.

در ایران اما بلحاظ تاریخی برای هزاران سال سیستم سلطنتی حاکم بود که طبق آن اختیار مطلق شخص شاه یا سلطان را بر جان، مال و ناموس مردم تضمین میکرد. ابعاد این قدرت و اختیار و نقاط ضعف و قدرت آن در کتاب "ایران، جامعه کوتاه مدت و سه مقاله دیگر" نوشته آقای محمد علی همایون کاتوزیان آمده است. در این سیستم هیچ فردی حقی بر جان و مال خود نداشت و همه آنها امتیازی بود که شاه به افراد می داد وهر وقت دوست داشت آنرا می ستاند. شاه نیز صرفا به خداوند پاسخگو بود و در باب عملکرد خود نیاز نداشت تا به فردی از جامعه پاسخ پس بدهد. تمام زمینها، معادن، تجارتها و صنایع سودآور و بزرگ متعلق به شاه بود و کسی حقی بر تملک آنها نداشت مگر اینکه شخص شاه آنرا به فردی که دوست داشت و صلاح می دید تفویض میکرد و البته هروقت دوست داشت دوباره پس میگرفت.


تصویر کپی می باشد.

بموازات انقلاب مشروطه در دوران قاجاریه سعی شد این اختیار نامحدود و قدرت بینهایت تا حدی محدود گشته و دخالت شاه (حکومت) در جامعه تابع یکسری از قوانین گردد. لذا تا آن زمان کلمه ای بنام قانون در جامعه وجود نداشت و در پی سعی و تلاش آحاد ملت برای مشروطه بود که این کلمه وارد قاموس فرهنگ مردم گردید. اما اینکه این تلاشها تا چه حد موفق گردید و سرانجامش به کجا رسید داستانی است که تاریخ ما را ساخت و میتوانید آنرا در این کتاب بخوانید.

 این حرکت بعدها در حکومت پهلوی ها ادامه پیدا کرد تا در دهه چهل شمسی با انحلال وزارت بازرگانی و آزادسازی فعالیتهای اقتصادی و عدم دخالت حکومت بالاترین رشد اقتصادی را در تاریخ ایران در آن دهه رقم زده و خیلی از شرکتهای بزرگ و شناخته شده در آن برهه زمانی پا به عرصه وجود گذاردند. این سیاست اما در دهه پنجاه با افزایش شدید درآمدهای نفتی ادامه پیدا نکرد و توهمات سیاسی باعث دخالت حکومت در بازار گردید بشکلی که تورم دورقمی شد و نرخ رشد اقتصادی کاهش پیدا کرد تادر نهایت باعث سرنگونی حکومت گردید. مباحث و کوششها برای ترویج آزادی و اختیار بیشتربرای جامعه و محدود کردن حکومت ادامه پیدا کرد تا به انقلاب اسلامی منتهی گردید. اما بخاطر هزاران سال زندگی مردم در شرایط سلطنت و دیکتاتوری مطلقه آحاد جامعه تصوری از زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آزاد نداشته برای همین در دهه های قبل از انقلاب افکار سوسیالیستی و کمونیستی که بنوعی و با بیانی دیگر قدرت و اختیار مطلق و حق مالکیت را از افراد گرفته و به حکومت می داد و از نظر اقتصادی نزدیکی خاصی با روشهای سلطنتی گذشته داشت، نفوذ زیادی در روشنفکران آن زمان، مبارزان سیاسی و حتی بخشهایی از جامعه پیدا کرد، بطوری که حتی بخش قابل توجهی از مبارزین مسلمان نیز از نظر اقتصادی تحت تاثیر این افکار قرار گرفتند. در نتیجه پس از انقلاب اسلامی در ایران در قانون اساسی میتوان گفت حداقل از نظر اقتصادی، آزادی چندانی به مردم و فعالیتهای اقتصادی آنها داده نشد و تمامی صنایع و تجارتهای بزرگ ملی و دولتی اعلام گردید. لذا کشور بعد از آن نیز دچار مشکلات و کاستیهای فراوانی گردید که بعدها سعی شد با متمم ها و اصلاح اصلهایی از قانون اساسی آنرا جبران کنند. ولی عادت و قالب بندی شدن تفکر و دیدگاه اغلب مردم و دولتمردان و حاکمان به هزاران سال سیستم قدرت و اختیارات مطلقه طبقه حاکم باعث شد در عمل اما این آزادسازیهای فضای اجتماعی و اقتصادی خیلی راحت اتفاق نیافتد بطوری که در حال حاضر نیز بمحض مشاهده هر گونه مشکل مرتبط و غیر مرتبط در جامعه همگی انتظار دارند که دولت راه حلی برای آن پیدا کند و هیچ فرد و گروهی به این فکر نمی کند که خودمان چگونه این مشکل را حل بنماییم. 

اینکه در آینده چه اتفاقی بی افتد وابسته به این است که اولا یک سیستم اقتصادی فکر شده و هماهنگ با دیگر سیستمهای سیاسی، اداری اجتماعی و فرهنگی طراحی شده و در آن به این سوال مهم جواب درستی داده شود که حد نهایی دخالت حکومت در اقتصاد کجاست؟ و اینکه حکومت تا کجا میتواند و حق دارد پای خود را دراز کند؟ و دوم اینکه اجماع نظری بر روی این سیستم بوجود آمده و بدرستی اجرا گردد تا جامعه فضایی یافته و به حرکت رو بجلوی خود ادامه دهد.


۱۷
خرداد

تا حالا شده کتابی بخوانید و یک حس شادی غیرقابل وصف به شما دست بدهد؟ یک کشف جدید. اثباتی از اندیشه هایتان. اکتشافی از زوایای تاریک تاریخ کشور. کمکتان کند تا مانند عکسهای هوایی گوگل ، بجای طول و عرض جغرافیایی، روی مرزها و پهنه تاریخی کشور بر روی زمان حرکت کنید و دریابید برای چه آنجایی ایستاده اید که الان هستید؟ قطعا در پوست خود نمی گنجید. برای من کتاب "ایران، جامعه کوتاه مدت و 3 مقاله دیگر" نگاشته شده توسط محمدعلی همایون کاتوزیان همچین حسی داشته است. در پازل هرم فکری، کمکم کرد چند تکه مشکل را بهم وصل کنم. چیزی از متن کتاب اضافه نمی کنم تا شیرینی خواندنش برایتان باقی بماند و فقط به خود توضیح ناشر بسنده میکنم که: 



"چهار مقاله‌ای که در این کتاب می‌خوانید هریک به‌نوعی مشکلات تاریخی توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی ایران را بررسی می‌کند. فقدان امنیت برای مالکیت خصوصی و در نتیجه عدم انباشت سرمایه در دست بخش خصوصی، انحصار ثروت و قدرت اقتصادی در دست حکومت‌ها که خود به انحصار قدرت سیاسی می‌انجامید و سرعت و شدت تحولات سیاسی و اجتماعی که جامعه را از چهارچوب قانونی باثبات که لازمه‌ی رشد و توسعه‌ی اقتصادی است محروم می‌کرد، در دو مقاله اول بررسی می‌شود. تلاش برای استقرار قانون و نظم قانونی که به انقلاب مشروطه انجامید و علل ناکامی‌ها و کمبودهای این جنبش مضمون مقاله‌ی سوم است و در مقاله‌ی چهارم که به معنایی دنباله‌ی مقاله سوم است شرحی از زندگی و آثار ملک‌الشعرای بهار می‌خوانیم که از کوشندگان راه مشروطه بود و انسانی فرهیخته و آزادی‌خواه و متجدد که می‌کوشید در فضای بسته و خطرخیز دیکتاتوری در عین وفادارماندن به آرمان‌های خود از تندروی‌های ویرانگر بپرهیزد و در محیطی که کمتر کسی هوادار اعتدال و خرد بود به اعتدالی خردمندانه برسد."

۲۵
آبان

آنچه که در ذهن داریم آنست که ژاپن جزو یکی از کشورهای صنعتی و پیشرفته دنیاست. تصویر ذهنی اغلب ما اینست که این کشور در ابتدا بشدت فقیر و عقب مانده بوده و بعد از جنگ جهانی دوم، امریکا در رقابت با کمونیسم، اجازه پیشرفت به این کشور را داد، (و لابد با زدن یک دکمه) بعد از چند سال ژاپن تبدیل به یک ابرقدرت اقتصادی گردید. این تصویر نادرست مرا برآن داشت تا خلاصه ای از تاریخچه اقتصادی و راههایی که این کشور پیمود تا به این نقطه برسد را جمع آوری کرده و نشان دهم تصور ذهنی فوق الذکر تا چه اندازه نادرست بوده است. مطالعات نشان میدهد در تمام دورانی که بعد از صفویه کشور ما از رشد و تعالی خود بازماند و بتدریج رو به نزول نهاد، ژاپن شروع به قدم گذاشتن در راهی نهاد که در نهایت آن را به یکی از قدرتمند ترین کشورهای اقتصادی دنیا تبدیل کرد.

 ژاپن سومین تولید کننده اتومبیل جهان، بزرگترین تولیدکننده محصولات الکترونیک، و در میان کشورهایی با بیشترین میزان ابداع و اختراع قرار دارد. هر چند اخیرا در زمینه تولید کالاهایی با تکنولوژی بالا و ابزار دقیق از جانب چین و کره جنوبی به چالش کشیده شده است. ژاپن بزرگترین کشور وام دهنده و اعتبار دهنده دنیاست. این کشور هر سال مقادیر متنابهی مازاد تجارت و سرمایه گذاری خارجی دارد. در سال 2010 ژاپن صاحب 13.7 درصد از دارایی های خصوصی مالی دنیا به ارزش 13.5 تریلیون دلار بوده است. در سال 2015 ، 54 شرکت از 500 شرکت بزرگ دنیا در لیست فرچون گلوبال 500  مربوط به شرکتهای ژاپنی بوده است. درآمد سرانه  ژاپنی ها در سال 2017 به حدود 49 هزار دلار در سال رسید.

آنچه که در ژاپن بعنوان معجزه اقتصادی بعد از جنگ اتفاق افتاد، به سه دهه توسعه اقتصادی از دهه 60 میلادی گفته میشود. با هدایت وزارت اقتصاد، تجارت و صنعت ژاپن، رشد اقتصادی متوسط 10 درصد در دهه 60، 5 درصد در دهه 70، و 4 درصد در دهه 80 میلادی بدست آمد و ژاپن خود را به دومین اقتصاد بزرگ دنیا از سال 1978 تا 2010 تبدیل کرد.

در نیمه دوم دهه 80 میلادی، افزایش قیمتهای سهام و املاک در ژاپن منجر به ایجاد حباب اقتصادی شد. حباب اقتصادی در نهایت منتهی به سقوط ناگهانی بازار سهام توکیو طی سالهای 1990 تا 92 و قیمت املاک در سال 1991 گردید. رشد اقتصادی در کل دهه 90 بحدود 1.5 درصد کاهش یافت بطوری که به دهه 90 میلادی در ژاپن دهه از دست رفته نیز گفته می شود. که با ادامه این وضع بمدت یک دهه دیگر به 20 سال از دست رفته معروف گردید.

ژاپن بخاطر قرار گرفتن در جزایر آتشفشانی و کوهستانی، منابع طبیعی کمی جهت حمایت از رشد اقتصادی و جمعیت زیاد خود دارد. در نتیجه شروع به صادرات کالاها - در صنایعی  که در طراحی و ساخت آنها به قدرت مهندسی و تحقیق و توسعه فراوان نیاز می باشد -  کرد که مزیت رقابتی برای این کشور دارد تا بتواند مواد اولیه و نفت مورد نیاز خود را وارد نماید. از طرف دیگر ژاپن در میان بزرگترین واردکنندگان محصولات کشاورزی، ماهی و آبزیان نیز می باشد.

تصویری از ژاپن مدرن. تصویر کپی می باشد.

تاریخ اقتصادی

تاریخ اقتصادی ژاپن یکی از موضوعات اقتصادی می باشد که در جواب به سوال چرایی این رشد عجیب اقتصادی طی چهار دوره، تحقیقات زیادی راجع به آن انجام شده است. این چهار دوره را میتوان به دوران ادو ( Edo) از سال  1603 (تقریبا اواسط دوران صفویه)، دوران میجی از 1868 (همزمان با ناصرالدین شاه قاجار) بعنوان اولین قدرت غیر اروپایی، دوران پیش از جنگ (بین سالهای 1912 تا 1945) و آخرین دوره نیز پس از شکست در جنگ جهانی دوم در سال  تقسیم کرد.


اولین برخورد با اروپا (قرن 16 میلادی)

در آن دوران ژاپن همواره بعنوان کشوری مملو از فلزات گران قیمت تصور میشد. این مسئله نه تنها بخاطر بیان خاطرات مارکو پولو از معابد و قصرهای طلایی در آنجا، بلکه  بخاطر وجود معادن سطحی وسیع در یک کشور آتشفشانی بود.

رنسانس در ژاپن بعنوان یک جامعه فئودال پیچیده با فرهنگی غنی و تکنولوژی ما قبل صنعتی قوی در نظر گرفته میشود. تراکم جمعیت و درصد جمعیت شهرنشین در آنجا زیاد بوده است. مشاهده گران اروپایی برجسته در آن زمان قبول داشته اند که ژاپن نه تنها از تمام کشورهای شرقی دیگر، بلکه بر کشورهای اروپایی نیز برتری داشته است. سیاحان اولیه اروپایی از مهارت ژاپنی ها در صنایع دستی و فلزکاری متعجب بودند. اولین محموله دریایی پرتغال در حدود 4 کشتی کوچک در سال شامل کالاهای چینی ( ابریشم و ظروف چینی) بود که به ژاپن ارسال می شد. ژاپنی ها خیلی به دنبال چنین کالاهایی بودند، اما همواره از طرف امپراطور چین بخاطر مجازات دزدان دریای واکو ( Wako) ، منع میشدند. در نتیجه پرتغالیها از این فرصت جهت دلالی و واسطه گری میان چین و ژاپن استفاده کردند.


تصویری از شهر ادو (توکیو کنونی). تصویر کپی  می باشد.

دوره ادو (Edo) از سال 1603 تا 1868

شروع دوره ادو با آخرین دهه ها از تجارت با اروپاییان همزمان شد. در این زمان بود که ژاپن اولین کشتی جنگی خود را به سبک اروپایی ساخت و ماجراجویان ژاپنی مانند یامادا ناگاماسا در کل آسیا فعالیت میکردند. بمنظور حذف و ریشه کن کردن اثرات مسیحیت، ژاپن وارد یک دوره انزوا بنام ساکوکو (Sakoku) گردید که در آن دوره اقتصادش ثبات و رشد متوسطی داشت. اما کمی بعد در دهه 1650، تولید ظروف چینی جهت صادرات، بعلت وقوع جنگهای داخلی در شهرهای تولیدکننده این ظروف در چین، بشدت افزایش یافت. این تجارت بتدریج در دهه 1740 میلادی بعلت برگشت دوباره چین به عرصه رقابت و قبل از بازگشت دوباره ژاپن در این عرصه در قرن نوزدهم، کاهش یافت.  

توسعه اقتصادی در دوره ادو شامل افزایش شهرنشینی، افزایش ترابری کالاها، توسعه روزافزون تجارت داخلی و خارجی، و گسترش تجارت و صنایع دستی می شود. بخش ساخت و ساز به همراه تسهیلات بانکی و انجمن ها و اتحادیه های بازرگانی شکوفا شدند. مسئولین (Han) بر افزایش تولیدات کشاورزی و صنایع دستی بشدت نظارت می کردند.

تا اواسط قرن هجدهم، ادو بیش از یک میلیون، اوزاکا و کیوتو نیز هر یک بیش از 400 هزار سکنه داشته اند. تعداد زیادی قلعه_شهر نیز در این دوره ایجاد گردید. اوزاکا و کیوتو مراکز تولید و تجارت صنایع دستی بودند، در حالیکه ادو مرکز عرضه مواد غذایی و کالاهای مصرفی شهری بود.

تولید برنج بنیان اقتصاد را تشکیل میداد، بطوریکه ارباب دایامیو (daimyō ) مالیات رعیت را بشکل برنج دریافت میکرد. مالیاتها سنگین و در حدود 40 درصد محصول بود. این برنجها در بازار فوداساشی در ادو فروخته میشدند و ارباب جهت افزایش درآمد شروع به فروش آنها بصورت سلف می کرد. و بدینوسیله محصولاتی را که هنوز کاشته نشده بودند، میفروخت. این قراردادها مشابه قراردادهای آتی در بازار سهام و کالا در زمان ما می بوده است.

در این دوره، ژاپنی ها بتدریج علوم و تکنولوژی غربی را از طریق اطلاعات و کتبی که تجار هلندی در منطقه دجیما (Dejima ) در اختیار آنها قرار دادند، آشنا شده و مورد مطالعه قرار دادند. حوزه هایی که مورد مطالعه قرار می گرفت شامل جغرافیا، پزشکی، علوم طبیعی، نجوم، هنر، زبانهای خارجی، شاخه های فیزیک همچون الکتریسیته و مکانیک بود که بطور مثال باعث توسعه صنایع ساعت سازی در ژاپن گردید.


دوره میجی ( Meiji )

در سال 1854 وقتی که آخرین دولت حکومت نظامی ژاپن (Tokugawa shogunate) برای اولین بار درهای کشور را بر روی تجارت خارجی با غربیها باز کرد و بر آخرین سالهای دوره ادو (Bakumatsu) تاثیر گذاشت، ژاپن وارد چند مرحله توسعه اقتصادی گردید. وقتی توکوگاوا شوگوناته سقوط کرد و حکومت میجی تاسیس شد، غربی شدن ژاپن کاملا شروع شد.

انقلاب صنعتی ابتدا در صنعت نساجی بخصوص در زمینه پارچه های پنبه ای و ابریشمی که بر پایه کارگاههای خانگی در نواحی روستایی بنا شده بود، بوجود آمد. تا سال 1890 صنایع نساجی ژاپن کاملا بر بازارهای داخلی مسلط شدند و با موفقیت با تولیدات انگلیسی در چین و هند رقابت می کردند. مسافران دریایی ژاپنی با تجار اروپایی در زمینه فرستادن این محموله ها به آسیا و حتی اروپا رقابت می کردند. از آنجاییکه مشابه غرب، اغلب کارگران کارخانجات نساجی بانوان جوان زیر 20 سال بودند، آنها پارچه ها را از طریق پدرانشان صادر میکردند و درآمد حاصل از آنرا از این طریق به خانواده خود می رساندند. ژاپن اصولا از تاسیس نیروگاههای آبی در کشور چشم پوشی کرد و از همان ابتدا به سراغ نیروگاههای بخار آب رفت که بهره وری بالاتری داشتند، در نتیجه تقاضایی برای زغال سنگ بوجود آمد.

یکی از دستاوردهای مهم دوران میجی، پایان دادن به سیستم فئودالی و ارباب رعیتی بود. با ساختار اجتماعی نسبتا سست، مردم ژاپن بسرعت میتوانستند مراتب ترقی را در جایگاه اجتماعی خود، نسبت به قبل طی نمایند. آنها میتوانستند اینکار را با سرمایه گذاری و فروش ابزارآلات خود انجام دهند. مهمتر اینکه مردم ژاپن اکنون قادر بودند تا به تحصیلات بیشتر پرداخته و باسوادتر گردند. با جمعیت با سواد بیشتر، صنایع ژاپن بطور روزافزونی رشد کرد. با پذیرش ایده سرمایه داری غربی در توسعه تکنولوژی و بکار گیری آن در صنایع نظامی، ژاپن در اوائل قرن بیستم توانست بعنوان یک قدرت اقتصادی و نظامی مطرح گردد.

در دوره میجی رهبران سیستم آموزش و تحصیلات را به شیوه غربی برای جوانان بنیان نهادند. هزاران دانشجو برای تحصیل به امریکا و اروپا فرستاده شدند، و حدود 3000 معلم غربی جهت آموزش علوم، ریاضی، تکنولوژی و زبان های خارجی به ژاپنی ها استخدام گردیدند. در ضمن حکومت اقدام به تاسیس راه آهن، اصلاح راههای ارتباطی، و برنامه اصلاحات ارضی جهت آماده کردن کشور برای توسعه بیشتر نمود.

برای ترفیع و ترویج صنعتی شدن، حکومت به این نتیجه رسید و تصمیم گرفت، تا زمانیکه به بخش خصوصی کمک میکند تا برنامه ریزی کرده و منابع را تخصیص دهد، بخش خصوصی به بهترین نحوی برای ایفای نقش، جهت موتور رشد اقتصادی بودن جامعه، تجهیز گردد. بزرگترین نقش حکومت در شکوفا شدن چرخه اقتصادی و تجاری، این بود که کمک کند تا شرایط اقتصادی برای چنین رشد و توسعه ای در بخش خصوصی مهیا گردد. بطور خلاصه، حکومت فقط نقش راهنما را بازی می کرد، و بنگاهها به تولید و تجارت می پرداختند. در اوئل دوران میجی، حکومت کارخانجات مختلف و همچنین صنایع کشتی سازی را تاسیس نمود و با کسری از ارزش، آنها را به کارآفرینان فروخت. خیلی از این بنگاهها بسرعت رشد کرده ، با هم جمع شدند و مجموعه های خوشه ای بزرگتری را بنام زایباتسو (Zaibatsu) بوجود آوردند. زایباتسو ها خوشه های صنعتی و مالی بودندکه بیشتر فعالیتهای اقتصادی و صنعتی ژاپن را کنترل می کردند. تا شروع جنگ جهانی دوم چهار زایباتسو بزرگ بنامهای Mitsubishi، Mitsui   Sumitomo  و  Yasuda کنترل بیش از 30 درصد از صنایع فلزی، شیمیایی و معدنی، 50 درصد بازار ماشین و ابزار آلات و 60 درصد تجارت و بازار سهام ژاپن را در اختیار داشتند. همچنین این زایباتسوها روابط در هم تنیده و نزدیکی با هم و با سیاستگذاران ژاپنی داشتند که به آنها توانایی کنترل بر سیاستگذاریهای حکومتی و دولتی را میداد. نقش حکومت فقط بعنوان ترقی دهنده عمده شرکت های خصوصی، ظاهرشد که تنها یکسری از سیاستگذاریهای مشوق تولید و تجارت بخش خصوصی را به تصویب رسانده و اجرا می کرد. توسعه بخش بانکداری و اتکا به منابع مالی بانکی کلید رشد اقتصادی ژاپن، حداقل در زمان دوران میجی بود.


عکسی از دوران میجی. تصویر کپی می باشد.

دوره قبل از جنگ (1912-1945)

در اواسط دهه 30 میلادی، نرخ دستمزدهای اسمی در ژاپن ده برابر کمتر از امریکا بود، در حالیکه سطح قیمتها فقط در حدود 44 درصد امریکا تخمین زده میشد. قبل از جنگ جهانی دوم، ژاپن امپراتوری گسترده ای ساخته بود که شامل تایوان، کره، منچوری و قسمتهایی از شمال چین میشد. ژاپنی ها به این حوزه نفوذ از دید لزوم سیاسی و اقتصادی نگاه می کردند، تا نگذارند دولتهای خارجی از طریق انسداد راههای ارتباطی، جلوی ورود مواد اولیه و دسترسی به سواحل مهم دریایی را بگیرند. در ضمن مقادیر زیادی زغال سنگ از این نواحی به ژاپن ارسال می گردید. در نتیجه نیروی بزرگ نظامی ژاپن برای دفاع از امپراتوری ضروری شمرده می شد.

زمانی که جنگهای روس و ژاپن در سال 1904 آغاز گردید، هنوز 65 درصد از نیروی کار و 38 درصد از کل ارزش تولید ناخالص داخلی بر پایه محصولات کشاورزی بود، اما صنایع مدرن بسرعت در حال گسترش بودند. در طول جنگ جهانی اول ، ژاپن از غیبت رقبای بزرگ اروپایی در بازارهای جهانی کمال بهره را برد تا اقتصاد خود را جلو بیاندازد و برای اولین بار پس از انزوای دوره ادو به مازاد تجاری دست یافت. تا اواخر دهه 1920،  تولیدات کارخانه ای و معدنی 23 درصد از کل تولید ناخالص داخلی را در مقایسه با 21 درصد از کل گروه کشاورزی ، تشکیل میدادند. حمل و نقل و ارتباطات برای حمایت از توسعه صنعتی ، توسعه داده شدند.

در دهه 30 میلادی، اقتصاد ژاپن کمتر از اغلب کشورهای صنعتی از رکود بزرگ در امریکا متاثر شد، و شاهد رشد تولید ناخالص داخلی به میزان 5 درصد در سال بود. ارزش تولیدات صنعتی و معدنی به 30 درصد از تولید ناخالص داخلی رسید که دو برابر کل ارزش محصولات کشاورزی بود. هر چند بیشتر این رشد صنعتی بسمت توسعه بخش نظامی کشور هدایت می گردید.

در آغاز سال 1937، با تصاحب زمینهای زیادی در چین، و مقادیر بیشتری در سال 1941، وقتی که تهاجم و اشغال در سرتاسر آسیای جنوب شرقی و پاسیفیک حوزه موفقیت مشترک بزرگتر شرق آسیا (The Greater East Asia Co-Prosperity Spher) را بوجود آورد، حکومت ژاپن بمنظور حفظ امنیت استقلال اقتصادی در فکر تصاحب و توسعه منابع طبیعی حیاتی خود بود. در میان این منابع حیاتی که ژاپن تصاحب کرده و توسعه داد میتوان به زغال سنگ چین، نیشکر فیلیپین، نفت برمه و هند شرقی هلند (اندونزی) ، و سرب و بوکسیت مالزی و اندونزی  اشاره کرد. ژاپن همچنین برنج مورد نیاز خود را از تایلند، برمه و کوچین در چین خریداری میکرد.

در طول مراحل اولیه بسط و توسعه طلبی ژاپن، اقتصاد آن بشکل روزافزونی گسترش یافت. تولید فولاد از تقریبا شش و نیم میلیون تن در یک دوره به هشت و هشت دهم میلیون تن رسید. در سال 1941 ژاپن به ظرفیت تولید 10 هزار هواپیما در سال فائق آمد. بیشتر، این افزایش تولیدها، خوشه های بزرگ صنعتی را منتفع کرد.

در طول دوره جنگ پاسیفیک، اقتصاد ژاپن و تمام مستعمره های آن بشدت آسیب دیدند. تورم حکمفرما بود، و صنایع سنگین ژاپن ، مجبور بودند تا تقریبا تمام تولیدات خود را جهت رفع نیاز های نظامی اختصاص دهند، در نتیجه قادر به رفع نیازهای تجاری ژاپن نبودند. صنایع محلی نیز قادر به تولید، در حدی نبودند که بتوانند کمبودهای شدید کشور را جبران نماید. بعلاوه، تجارت دریایی، که امپراتوری بشدت به آن وابسته بود، بعلت آسیب دیدن ناوگان دریای تجاری ژاپن در طول جنگ، بشدت کاهش یافت.

در انتهای جنگ، آنچه از امپراتوری ژاپن باقی مانده بود بخاطر کمبودها، تورم و کاهش ارزش پول ملی ویران شد. حمل و نقل تقریبا غیر ممکن بود، و تولیدات صنعتی، در شهرهای خراب شده ژاپن به گِل نشست. تخریب حاصل از جنگ، در نهایت اقتصاد ژاپن را تقریبا فلج کرد.


تصویری از سربازان ژاپنی در جنگ جهانی دوم. تصویر کپی می باشد.

دوره پس از جنگ (1945- دوران حاضر)

اگرچه بیشتر زیرساختهای اقتصادی ژاپن در طی جنگ جهانی دوم از بین رفت، سیستم آموزشی که از زمان میجی به آنها رسیده بود بهمراه دانش فنی و مهارت تجاری قوی ای که داشتند، زیرساختهای مورد نیاز برای ایجاد معجزه اقتصادی پس از جنگ را بوجود آورد. امریکا نیز قانون اساسی و سیاستگذاریهایی را بنا نهاد که بشدت در طول دوران اشغال امریکاییها از 1945 تا 1952 به نفع ژاپنی ها گردید. بعلاوه، اگر چه امریکاییها تلاش کردند تا سیستم خوشه های صنعتی زایباتسو را منحل کنند، اما ظهور کمونیسم در آسیا باعث شد تا آنها از این تصمیم خود منصرف گردند. از آن زمان زایباتسو ها به شکل گروه های صنعتی کیرتسو ( Keiretsu) تکامل یافتند. شش کیرتسوی اصلی شامل گروه های Mitsubishi،  Sumitomo، Fuyo، Mitsui، Dai-ichi   Kangyo  و  Sanwa هستند. در طول معجزه اقتصادی بعد از جنگ از دهه 60 تا دهه 90 میلادی، ژاپن رشد اقتصادی بزرگی را شاهد بود – بطور متوسط 10 درصد در دهه 60، 5 درصد در دهه 70 و 4 درصد در دهه 80.  در انتهای این دوره ژاپن جزو کشورهایی با دستمزدهای بالا گردید. رشد اقتصادی در دهه 90 بعلت حباب دارایی های مالی در دهه 80 و سقوط بورس توکیو در سالهای 90 تا 92 میلادی، بشدت کاهش یافت. به این دوره دهه از دست رفته یا دهه خسران نیز گفته میشود.

همانطور که مشاهده می شود، اقتصاد ژاپن با فراز و فرودهای بسیاری همراه بود. اما انتخاب مسیرهای درست باعث شد طی چند قرن به یک کشور موفق، توسعه یافته و ثروتمند تبدیل گردد و این مسئله با تصور ما که ژاپنیها صرفا بخاطر اراده امریکا در رقابت با کمونیسم بعد از جنگ جهانی دوم به یک کشور توسعه یافته تبدیل شدند کیلومترها فاصله دارد.


۰۴
بهمن

این قسمت رو میخواستم در انتهای بخش قبلی شرح بدم اما بخاطر اهمیت موضوع یک قسمت جداگانه بهش اختصاص دادم. 

موضوع اینه که دو استراتژی مختلف در تولید و تکنولوژی یک کشور (و یا شرکت) میتونه وجود داشته باشه؛ یک کشور(شرکت) میتونه تولید کننده صرف باشه و یا توسعه دهنده تکنولوژی. اما این به چه معنیه؟ حالا بیشتر توضیح میدم.

شما بعنوان نمونه، شرکتی رو میبینین به عنوان تویوتا در ژاپن که اتومبیل تولید میکنه. موضوع اینه که تویوتا فقط تولید کننده اتومبیل نیست، بلکه توسعه دهنده تکنولوژی اتومبیل در دنیاست. یعنی اونچه که بعنوان اتومبیل و تولید اون در این شرکت میبینیم کوچکترین فعالیت اون به حساب میاد. فعالیت خیلی بزرگی اون پشت ادامه داره هم در زمینه توسعه خود محصول (مثلا پژوهش بر روی انواع شاسیها، سیستم تعلیق، ترمز و سیستمهای ایمنی و ...) و هم در زمینه روشها و تکنولوژی های تولید اتومبیل. این که خود اتومبیل چگونه ، با چه روشها و دستگاههایی ساخته و مونتاژ بشن تا به کیفیتی بالاتر در هزینه های پایینتر برسن. این مسئله باعث میشه تا شرکت تویوتا و کشور ژاپن در زمینه اتومبیل در دنیا پیشرو باشه. 

در برابر این روش، شما میتونین فقط تولید کننده اتومبیل باشید. بعنوان نمونه شرکت ایران خودرو. میره با پژوی فرانسه ( و یا هر شرکت خارجی دیگه ای) قرار داد مونتاژ اتومبیل میبنده (نه تلاشی در طراحی محصول که خودرو باشه انجام میده و نه بر روی تکنولوژی تولیدش پژوهش میکنه). محصولاتی از قبل طراحی شده، برای فروش در یک محدوده جغرافیایی و فرهنگی معلوم، با هزینه ها و قیمت مشخص، و حتی نحوه خدمات پس از فروش معین تعیین گشته و لیسانس تکنولوژی و نحوه تولیدش خریداری میشه. کارخونه تولید قطعات، مونتاژ و استانداردهای اون کاملا از قبل طراحی، وارد، خریداری و نصب میشه و شرکت ایران خودرو فقط به تولید اتومبیل ادامه میده. 

تفاوت این دو روش در چیه؟ در روش اول (توسعه دهندگی تکنولوژی) شما میتونین به مرزهای علم و تکنولوژی در دنیا برسین، جایی که هیچکس در دنیا قدم به اون نگذاشته و شما اولین نفری خواهید بود که اینکار رو انجام میده. اینه که شما میتونین اولین باشید و یک کشور توسعه یافته و پیشرو به حساب بیاید. دیگه اینکه دائم میتونید رو افزایش کیفیت و کاهش هزینه ها ی تولید محصولتون کار کنید، به حدی که رقیبی در دنیا براش وجود نداشته باشه. در نتیجه میتونین بازارهای دنیا رو در اختیار بگیرین و سود و منافع بیشتری ببرین. بعد اینکه مثلا شما میخواین یک کالا برای کشور چین طراحی و تولید کنید. در نتیجه اول بایست روش زندگی اونها، خصوصیات فرهنگی، جغرافیایی ، تاریخی و فیزیولوژیکی اونها رو بدونین تا محصولتون بتونه در اونجا خریدار پیدا کنه و فروش بره در غیر اینصورت شکست خواهید خورد. در نتیجه شما به متخصص زبان چینی، جامعه شناس و مردم شناس متخصص در چین، جغرافی دان و تاریخ دان متخصص در چین، متخصص بازاریابی و حقوق و قراردادها متبحر و آشنا به سیستمهای کشور چین، متخصص تحلیلهای آماری و ... خواهید داشت تا بتونه به شما در اینکار کمک کنه. در مرحله بعد طراحها و مهندسین شما بر اساس داده ها و اطلاعات جمع آوری شده در مرحله قبل محصول رو طراحی کرده که بعد از تولید به کشور چین صادر خواهد شد. در نتیجه اونوقت خیلی از رشته های تحصیلی که ظاهرا بی دلیل و بیهوده وجود داشته و کاری برای اونها وجود ندارد و معلوم نیست برای چه منظوری در دانشگاهها ایجاد شده اند مانند زبانهای مختلف، جامعه شناسی، جغرافی، تاریخ، آمار و ... معنی پیدا میکنه. 


تصویر کپی می باشد.

اما در یک کشور (شرکت) تولید کننده که همه چی از قبل در اون طراحی شده، دیگر نیازی به متخصص خاصی نیست. در واقع مهندس ( که در ریشه لغوی به معنی طراح می باشد) اینجا فقط ناظر بر تولید بوده، کارگران رو کنترل کرده ، و گزارش کار و تولید را ارائه می دهد. در بهترین حالت مهندس سر کارگر و یا مدیر بخش خواهد بود و نیازی به تخصص او که طراحی میباشد نیست. لذا اکثریت رشته های تحصیلی با این روش و سیستم بی فایده، لوکس و فانتزی بوده و کاری برای فارغ التحصیلان اونها وجود نخواهد داشت.

دیگر اینکه در بهترین حالت کشور(شرکت) تولید کننده باید صبر کند تا تکنولوژی یا محصولی  در جایی از دنیا بوجود بیاد تا اونها اونو خریداری کرده و به کشور بیارن. در نتیجه همواره یک کشور (شرکت) پسرو و مقلد باقی خواهد ماند و هیچوقت توسعه یافته و پیشرو نخواهند بود و گوی رقابت را نخواهند توانست از کشورهای دیگر بربایند. 

بعلت تقلید و خرید تکنولوژی از کشورهای دیگر ( که بعلت هزینه های بالا و یا رقابتها تجاری و سیاسی معمولا نه از آخرین محصولات که از تکنولوژی های از رده خارج شده و دستگاههای مستهلک خریداری میشود) هیچگاه توان رقابت از لحاظ کیفی و هزینه ای در سطح بین المللی و حتی داخلی وجود نخواهد داشت.

و حاصل کلام اینکه کشور (شرکتی) که فقط تولید کننده هست همواره مقلد، پسرو، ضعیف ، عقب مانده و توسعه نیافته باقی خواهد ماند.


یکی از بزرگترین دیوارهای کج توسعه در کشور این بود که بجای استراتژی توسعه دهندگی تکنولوژی، تولید کنندگی رو انتخاب کردیم. به همین دلیل بالای 150 سال داریم میدوییم، تلاش میکنیم، هزینه میکنیم، برنامه ریزی میکنیم ولی هنوز درحال توسعه هستیم و نتونستیم به کلوپ کشورهای توسعه یافته وارد بشیم. اما چرا؟

بنظر من این مسئله از دو جهت بوجود اومد؛ اول همون تعریف نادرست از توسعه. بجای اینکه توسعه یک مسئله انسانی درک بشه، بصورت فیزیکی و ابزاری بهش نگاه شد. به دلایل مختلفی که شاید بعدها توضیح بدم اینطور تصور شد که انسان ایرانی هیچ فرق با انسان مثلا آلمانی یا ژاپنی نداره (تازه هوش بالاتری هم داره و برتره) و تنها تفاوت ما اینه که ژاپنیه تویوتا داره و آلمانیه بنز. پس ما اگه کارخونه تولید اتومبیل وارد و اتومبیل تولید کنیم ، این فاصله تکنولوژیک پر شده ما هم مثل اونها پیشرفته و توسعه یافته میشیم. موضوع اینه که بالای 100 ساله داریم اینکار رو میکنیم و هنوز به جایی نرسیدیم.

بالای 100 ساله داریم نفت تولید میکنیم ولی هنوز بایست منتظر باشیم چین و هند و ... بیان برامون چاه نفت پیدا کنن، پالایشگاه برامون بسازن و نصب کنن، مجتمع پتروشیمی برامون بیارن و نصب کنن و ... و اگه یک روزی کشور خارجی ای وجود نداشت خودمون هیچ کاری نمیکنیم و قدمی جلوتر نمیگذاریم. چرا؟ چون ما فقط تولید کننده نفتیم و نه توسعه دهنده تکنولوژی نفت.

علت دوم اینه که ما در یک دور بسته اقتصادی افتادیم که بهش میگم گرداب صادرات نفت. به این معنی که دور اقتصادی ما به این صورت شکل گرفته که نفت را تولید و صادر میکنیم. بعد با دلارهای اون کارخونه و تکنولوژی خریده و وارد میکنیم (البته در بهترین حالت، والا خیلی از کالاهای مصرفی هم به همین شکل با دلارهای نفتی وارد میشوند). دوباره نفت صادر میکنیم و با درآمد اون دوباره تکنولوژی جدیدتر دیگری وارد میکنیم و به همین شکل تا آخر. برای همین اگه نتونیم نفتی صادر کنیم و یا تکنولوژی ای در هیچ جای دنیا ایجاد نشه و یا به ما فروخته نشه، ظاهرا تا ابد در همین شرایط و موقعیتی که هستیم ثابت خواهیم ماند و قدمی پیش نخواهیم رفت.

۰۲
بهمن

من در توسعه و پیشرفت یک کشور بشدت به مسئله روند طبیعی در تکامل همانند اونچه در زیست شناسی داریم معتقدم. در واقع روند تکامل یک جامعه بایست تدریجی و متناسب با شرایط و مشکلات اتفاق بیوفته تا پایدار و ماندگار بشه والا هر روند زوری، غیر طبیعی، مصنوعی و دستوری مانند کشیدن یک فنر فقط جامعه رو دچار پتانسیل و نیروی ذخیره شده برای برگشت به حالت قبلی، عدم پذیرش، تنشهای داخلی، عوارض جانبی متعدد، ناهمگونی و بینظمی های عجیب و غریب میکنه. این مسئله طبیعی بودن هر چیزی مثل دَم کشیدن برنجه که یک آشپز بایست برای تهیه پلو، به برنج زمان بده تا دم بکشه. هر گونه عجله و زور و اجبار از طرف آشپز نمیتونه روند دم کشیدن رو تسریع کنه و فقط کار رو خراب میکنه. این مسئله تو اروپا بالای 400 سال طول کشید تا تغییرات فرهنگی و اجتماعی لازم برای توسعه یافته شدن اتفاق بیوفته. و دیگه اینکه در اون برهه از زمان چون از یک طرف فاصله تکنولوژیک و اجتماعی خیلی زیادی بین شرق و غرب نبود (واینکه شرق در حال نزول بود) و از طرف دیگه سرعت انتقال اطلاعات و ارتباطات کم بود، اونها الزام و الگوی خیلی واضح و روشن خارجی برای قیاس و تقلید نداشتند لذا تموم جنبه های توسعه یافتگی رو متناسب با جامعه و فرهنگ خودشون و برای حل مشکلات موجود خود درست کردند و بوجود آوردند. اما در ایران این اتفاق نیوفتاد و روند توسعه مسیر دیگه ای رو پیمود.

 

همونطور که تو مطلب قبلی هم کمی توضیح دادم، از اونجاییکه متخصصین روشنفکر در اونموقع در کشور کم بودند، تموم فارغ التحصیلان خارجی در اونزمان بسرعت جذب نهادهای دولتی میشدند، و همونها بودند که نیاز به توسعه و تغییر رو حس میکردند درصورتی که ضرورت این مسئله از طرف کف جامعه درک نمیشد. در نتیجه روشنفکران و مقامات دولتی و سیاسی بصورت مصنوعی و اجباری و البته خیلی سریع میخواستند این فاصله رو پر کنند و ایران رو به یک کشور توسعه یافته تبدیل نمایند. بدین سان توسعه در ایران نه یک روند تدریجی تکاملی در بطن جامعه که بصورت یک حرکت اجباری دولتی پدید آمد (بخصوص از زمان رضا شاه به بعد این حالت بیشتر مشهود بود) که حتی گاهی بعلت نارضایتی های عمومی از خدمات دولتی، مورد مخالفت بدنه جامعه نیز قرار میگرفت. از طرف دیگه ایرانیها اما الگوهای واضح و روشنی برای توسعه یافتگی خود داشتند مانند سوییس، انگلیس، فرانسه یا آلمان که به فاصله چند قرن جلوتر از ما بودند و این سیاستمداران روشنفکر میخواستند این فاصله چند قرنی رو هر چی سریعتر طی کرده و پر نمایند. به همین دلیل توسعه در ایران بر مبنای یک انتخاب و حرکت تکاملی طبیعی برای حل مشکلات موجود بوجود نیامد، بلکه مانند یک موجود بی هویت که برای مشابه سازیهای خاصی، دستکاری ژنتیکی شده، ایجاد شد و دیگر هیچ همانندی ای نه به هویت قبلی خود داشت و نه شبیه آنچیزی شد که قرار بود بشود.

 

تصویر کپی می باشد.

دیوار کج دیگری که در این زمان شکل گرفت در همان تعریف توسعه بود. توسعه نه بعنوان یک بعد کیفی انسانی که بعنوان یک موجودیت فیزیکی و ابزاری تعریف شد. بجای شناخت صحیح و درست از آنچه در غرب اتفاق افتاد و درس گرفتن از آن برای حل مشکلات داخلی، این فکر و درک بوجود آمد که اگه جامعه در تموم ارکان خود از ظواهر غربی تقلید کنه و شبیه اونها بشه ما هم توسعه یافته میشیم. یعنی مثلا اگه خانه ها، اتومبیلها، لوازم خانه، پوشاک و ظاهر غربی داشته باشیم خیلی مدرن و پیشرفته خواهیم شد و بالطبع تقلید کورکورانه سرلوحه کارمون قرار گرفت. لذا  با تقلید و کپی برداری از سازمانها و نهادهای غربی، مدارس ، دانشگاهها و حتی رشته های تحصیلی، ساختمانها، راهها و جاده ها و حتی در آرایش و لباس و شکل ظاهری این انتظار بوجود آمد که ما هم پیشرفته و توسعه یافته خواهیم شد. و راهی را رفتیم (و هنوز میرویم) که پس از حدود 190 سال ما رو به مقصد نرساند (و نخواهد رساند). 

متاسفانه بعلت عدم مطالعه و درک صحیح فاکتورهای انسانی مهم در غرب از جمله نظم پذیری، قانونمندی، احساس مسئولیت، پشتکار و سخت کوشی، صداقت رفتاری و گفتاری حرفه ای، حسن نیت، یک رویی و ... هیچوقت مورد توجه قرار نگرفت.

و اما در همون تقلید ظاهری هم در بخش تولید و صنعت و تکنولوژی، یک دیوار کج خیلی بزرگ بنا نهاده شد که هنوز هم وجود داره و هنوز آجرهای جدید توسعه و تکنولوژی بر روی ساختار کج و غلط قبلی چیده میشه بدون اینکه به این اشتباه توجهی بشه که در پست بعدی بیشتر راجع بهش توضیح میدم.

۰۱
بهمن
نکته خیلی مهمی که در روند پیشرفت اروپا در پست قبلی دیدیم این بود که این پیشرفت و توسعه ابتدا در بدنه جامعه اتفاق افتاد، در جهانبینی و فلسفه ها ، روش های علمی و آموزشی، شیوه های تجارت و صنعت و بعنوان آخرین حلقه ساختار سیاسی اروپا طی اتفاق تاریخی و سمبلیک انقلاب فرانسه عوض شد. این تغییرات حدود 440 سال طول کشید.

درک این نکته خیلی اهمیت داره که فرهنگ مردم و افکار عمومی بر روی سیاست و سیاستمداران اثر میگذارد، سیاست نیز از طریق بودجه، قوانین، بخشنامه ها ، آموزش و تبلیغات بر روی مردم و افکار عمومی اثر میگذارد. یک دور علّی که میتونه خوب شونده یا بد شونده باشه. اما اگه این دور از جایی بخواد شروع به خوب شدن بکنه اول از مردمه نه از دولت و سیاستگذاران به چند دلیل. این که فکر کنیم و انتظار داشته باشیم این حلقه اول از طریق سیاستگذاران بخواد بهبود پیدا کنه اشتباه بسیار بزرگیه که بارها امتحان شده و شکست خورده و ناکاراییه خودش رو نشون داده.

اما به چه دلیل این حلقه نمیتونه اول از طرف سیاستگذاران درست بشه؟ به این دلیل که جامعه مثل یک اقیانوسه و سیاست و عاملان اون مانند کف روی اون هستند. اصل و بدنه جامعه هست و کفها روی اون سوارند، اما شما اولین چیزی که تو دریا میبینین همین کفها هستند. در حالیکه بسیار سطحی و معلول آب اقیانوس می باشند. یک سیاستمدار بنده قدرته و میخواد قدرت بدست بیاره در نتیجه روی موجهای احساسی و فکری که در جامعه هست سوار میشه و تندترین شعارها رو بر روی اونها میده تا بتونه پشتوانه برای خودش درست کنه. دقت کنید که یک سیاستمدار چه خوب و چه بد، بدون طرفدار و پشتوانه مردمی هیچ ارزش و قدرتی نداره. در نتیجه سیاستمداران همیشه روی شاخه های تیز موجهای موجود در جامعه نشسته و از اونها بهره برداری میکنند. حالا اگه یک جامعه ای توسعه یافته و متمدن باشه این موجها در جهت پیشرفت و توسعه و امنیت و رونق خواهد بود و اگه جامعه ای عقب مونده باشه، اون موجها در جهت نا امنی و درگیری و سو استفاده و تنش و افزایش نا اطمینانیها عمل خواهند کرد و پشتوانه مردمی خواهند داشت.

ستارخان و فرزندش در کنار یاران و دوستان. تصویر کپی می باشد.

دیگه اینکه سیاستمداران هر جامعه ای اعضا اون جامعه هستند، با همون فرهنگ و طرز فکر و روش زندگی. در نتیجه عکس العمل و روش تحلیل اونها نمیتونه چیزی جدای از افراد اون جامعه باشه. فراموش نکنیم اونها از یک کره دیگه نیومدند. در نتیجه اگه جامعه عوض بشه اونها هم بعنوان اعضا جامعه عوض میشن و اگه جامعه عوض نشه، نمیشه انتظار داشت اونها عوض بشن و یا حتی بیشتر، اینکه انتظار داشته باشیم جامعه ای رو عوض کنند.

در آخر اینکه یک جامعه پشت سر سیاستمداری وایمیسته که حرفهای اونو بزنه نه اینکه بخواد تغییرش بده. جامعه در برابر سیاستمدارانی که بخوان تغییرش بدن مقاومت میکنه و باهاش درگیر میشه. تو ایران اگه دقت کنید سیاستمدارانی که پیشرو بودن مثل امیرکبیر ، قائم مقام فراهانی و یا مصدق خیلی کوتاه مدت تونستند قدرت رو بدست بگیرن و جامعه اونها رو تحمل نکرد و خیلی زود حذف شدند. کسی هم پشت اونها نایستاد و آب هم از آب تکون نخورد. چرا که اجرای درست و صحیح قانون خیلی ها رو با اونها دشمن کرد چون قانونمندی و قانونگرایی از خصوصیات جامعه ما نیست.

اما اولین آجر کج توسعه در ایران بعد از جنگ ایران و روس در زمان قاجاریه با دولتی شدن اون گذاشته شد. بدنه جامعه نیازی به تغییر و توسعه در تفکر و روش زندگی حس نمیکرد. بیسوادی و جهل و خرافات بیش از این حرفها در متن جامعه نفوذ کرده بود. تعدادی از افراد برای تحصیل به خارج از کشور رفتند و تفاوتها رو دیدند و نیاز به تغییرات رو حس کردند اما همواره فکر میکردند این اصلاحات و تغییرات بایست در بدنه دولت اتفاق بیوفتند. و دولت باید جامعه را توسعه یافته کند، بدون اینکه نقش مردم و درک اونها رو از شرایط در نظر بگیرند. سیاستمداران هم همواره با دیده تردید به این نظرها نگاه میکردند چرا که چیزی که برای اونها اهمیت داشت ثبات در قدرت اونها بود و همواره به شرایط سیاسی و ثبات قدرت بعد از تغییرات نا مطمئن و بدبین بودند. لذا انجام تغییرات از ابتدا با مقاومت هم در دولت (تاسیس عدالت خانه و قانون اساسی و ...) و هم در جامعه (مثلا تاسیس مدارس و ...) روبرو شد. لذا این نیاز و دید بسرعت رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت و قبل از اینکه چیزی در جامعه تغییر پیدا کند و پس از زمانی حدود 80 سال بعد از جنگهای ایران و روس، انقلاب مشروطه به پیروزی رسید. به همین دلیل فردای روز انقلاب مشروطه مثل روز قبلش بود و چیزی در جامعه تغییر نکرد و مشکلاتی که از قبل وجود داشت به همون شکل ادامه پیدا کرد و فقط این چهره بازیگران بود که تغییر کرد.
۲۹
دی

گاهی افراد در مطالعه تاریخ در درگیریها و رقابتهای بین افراد، گروهها و کشورها و جزییات اونها، اینکه کی جنایت کرد، کی خیانت و کی فداکاری گیر میوفتند. بعضی دیگه تاریخ رو بخاطر اینکه بهش پز بدن و اثباتی برای برتری نژادیشون باشه، شخم میزنن. شعار اینها اینه: من آنم که رستم بود پهلوان! 

اما موضوع اینه که تاریخ و مطالعه اون در تحلیل اینکه علل صعود و سقوط کشورها و تمدنها چی میتونه باشه خیلی اهمیت داره. اینکه ما از تجارب گذشتگان استفاده کنیم تا آینده خودمون رو بسازیم. اینکه نیاز نباشه تا تموم تجربیات سخت، شکستها و بحرانهای گذشته بشر رو تکرار کنیم.

برای  اینکار و متناسب با هدف بحثمون کاری که میکنیم اینه که تمام جزییات نامربوط تاریخی رو کنار میندازیم تا ترتیب اتفاقات رو برای بررسی این نکته که آیا ارتباطات چه اثری بر روی تمدنها و پیشرفت اونها داره مطالعه کنیم.


جنگهای صلیبی در اوج قرون وسطی از سال 1096 تا سال 1300 میلادی بطول انجامید. طی اینمدت غربیها با تمدن اسلامی آشنا شدند و روش های اونها رو در تجارت، تحقیقات علمی در علوم مختلف، صنعت و ... یادگرفتند و به کشورهای خودشون بردند. جالبه که این آشنایی و شناخت 50 سال بعد اثر خودشو میذاره و در سال 1350 رنسانس شروع میشه. دوران رنسانس تا 1500 ادامه پیدا میکنه. در اواخر دوران رنسانس یعنی 1492 گوتنبرگ دستگاه چاپ رو اختراع میکنه. قدمی بزرگ در ارتباطات و انتقال دانش و تجربیات و افکار. و جالبه که فقط 25 سال بعد این اتفاق بود که جنبش پروتستان در اروپا بر علیه کلیسای کاتولیک به وجود میاد.

در میانه رنسانس یعنی حدود 1400 عصر اکتشافات دریایی در غرب شروع میشه و تا 1600 ادامه پیدا میکنه. تو ایندوره اروپاییها با گسترش سیستمهای کشتی رانی خود سعی کردند که دنیاهای جدید رو کشف کنند. بخشهای زیادی از دنیا از جمله استرالیا و قاره امریکا طی این دوره کشف و شناخته شدند. یکی از اتفاقات مهمی که در این زمان میوفته اینه که در سال 1488 دماغه امید نیک در جنوب قاره افریقا کشف میشه و از طریق اون راه تازه ای برای تجارت و سفر از میون دریا بین اروپا و چین و هند  بوجود میاد. این اتفاق باعث میشه تا بتدریج رونق 1700 ساله جاده ابریشم که تنها راه مواسلاتی بین اروپا و جهان شرق بود از بین بره.


نقشه جاده ابریشم. تصویر کپی می باشد.


جاده ابریشم برای حدود 17 قرن راه تجاری بین شرق دور و اروپا بود. طی اون انواع کالاها و محصولات تجاری و صنعتی بین این کشورها مبادله میشد. یک خاصیت بسیار مهم دیگر جاده ابریشم، تبادل فکرها، فرهنگها ، هنر و جهانبینیها بین تموم کشورهای میون این راه بود. این تضارب فرهنگی بین کشورهای مسیر راه ابریشم باعث میشد تا تموم شهرها و کشورهایی که در مسیر بودند علاوه بر رونق اقتصادی، از نظر تمدنی، رفاه و پیشرفت در بالاترین شرایط روزگار خودشون باشند. از جمله این کشورها، کشورهای اسلامی و البته ایران در اون زمان بود.


در ایران حکومت صفویه در سال 1501 میلادی تشکیل میشه. تقریبا یکسال پس از پایان دوران رنسانس در اروپا و همچنین 13 سال پس از کشف دماغه امید نیک. جامعه ایران هنوز قدرتمند، متمدن و پررونق حاصل مراودات پرسود تجاری ، علمی و فرهنگی راه ابریشم بود و این پیشرفت و توسعه نیز در دوران صفویه ادامه پیدا کرد، اما پس از بیش از دو قرن حکومت صفویه، تا سال 1736 و از بین رفتن راه ابریشم، آن رونق و بالندگی و پیشگامی در علم و صنعت و تکنولوژی جای خودشو به رخوت و سستی و خرافات داد، به حدی که افغانان به ایران حمله کردند و خیلی راحت تا اصفهان پیش تاختند. بعد از آن دوران تا سال 1785 که سلسله قاجار بر ایران حکمفرما شد، ایران روی خوش ثبات رو ندید و در کمتر از 50 سال دو سلسله زندیه و افشاریه آمدند و رفتند و کشور دائم در بینظمی و جنگ داخلی بسر برد. به همراه درگیریهای داخلی برای کسب قدرت، عدم ارتباط با دنیای خارج و فرهنگهای دیگر باعث شد تا رخوت و سستی و جهل و خرافات بر فرهنگ غالب مردم کشور چیره بشه. مرگ و میر زیاد، عدم بهداشت، مریضی، فقرو بیسوادی گسترده حاصل این دوران بود که در سلسله قاجار به اوج خود رسید. 


به موازات این اتفاقات در ایران و نزول فکری و فرهنگی و تمدنی در آن بعلت کاهش و یا عدم مراودات با جهان خارج، گالیله در سال 1600 مرکزیت زمین در کیهان رو زیر سوال میبره، در 1750 انقلاب صنعتی در اروپا شروع میشه که تا 1850 ادامه پیدا میکنه. و بعنوان آخرین حلقه تغییرات اجتماعی در دومینویی از اتفاقات که باعث تغییر در روشهای فکری، جهانبینی، علوم، صنایع و تجارت در اروپا شد، پس از 439 سال از شروع رنسانس، انقلاب فرانسه در سال 1789 به وقوع پیوست و آخرین حلقه از نهادهای یک جامعه که دنیای سیاست است را تغییر داد. و این در حالی بود که کمتر کسی در ایران خبر از این اتفاقات در جهان داشت. و بدتر از همه اینکه جهل عمومی به حدی رسیده بود که مردم  آن وضعیت فلاکت بار را عادی پنداشته و هیچ احساس نارضایتی نسبت به آن شرایط اسفناک زندگی نداشتند. دزدی، راهزنی، زورگیری، بیماری و فقر از تصاویر عادی و روزمره زندگی مردم در آن روزگار به حساب می آمد. 


سان دیدن عباس میرزا از سربازان در جنگ ایران و روس

تا اینکه در نیمه اول قرن نوزدهم سری جنگهای ایران و روس از سال 1803 شروع شد و بعد از 25 سال در 1828 خاتمه یافت. این اولین رویارویی ایران بعد از قرنها با دنیای خارج بود. در آخرین جنگ از این سری لشگر 30 هزار نفری ایران از 2 هزار نفر نظامی روسی شکست خوردند و معاهده ترکمنچای در زمان فتحعلی شاه امضا شد و بخشهای زیادی از خاک ایران از نقشه سیاسی آن جدا گردید. این برخورد همچون سیلی محکمی به جامعه خوابیده و بیهوش ایران بود که بشدت افرادی را در جامعه به فکر فروبرد. چرا که این جنگها تفاوت و فاصله فاحش بین ایران و جامعه خارج از آن را به مردم ما نشان داد.

این مسئله باعث شد تا در فاصله بین 1834-1848 یعنی زمامداری محمد شاه، اولین سری از محصلین ایرانی به اروپا سفر کنند. دستگاه چاپ در این دوره وارد کشور شد و نهضت ترجمه آغاز گردید. در دوره ناصرالدین شاه یعنی 1848-1896 مدارس نوین تاسیس شدند. بتدریج افکار ، ایده ها و مفاهیم جدید وارد کشور شده و منتشر گردید. حاصل این برخوردها، رفت و آمدها و کسب و انتشار افکار و تجربیات جدید این بود که در سال 1907 انقلاب مشروطه پیروز شد و مظفرالدین شاه مجبور گردید قانون اساسی مشروطه را امضا کند.


همانطور که میبینین در تمام این سلسله اتفاقات از قرن 11 میلادی تا اوایل قرن بیستم وجود یا عدم وجود ارتباطات همه جانبه با دنیای خارج چگونه میتونه باعث افت و خیزهای تمدنها، فرهنگها و جوامع بشه. جوامع و فرهنگها مثل آب هستند. در صورتی که جریان داشته باشند زلال، شفاف و پاکیزه میمانند و به محض اینکه در جایی ثابت و ساکن بشوند شروع به کدر، آلوده و لجن شدن میکنند.