آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

همیشه برای من یک سؤال وجود داشت که چرا فرآیند توسعه و رفاه در ایران این قدر کند و بی هدف طی می شود. این مسئله باعث شد تا رشته ام را به اقتصاد تغییر دهم و در کنار آن مطالبی از باقی شاخه های علوم انسانی و اجتماعی نیز مطالعه کنم. لُب مطلب، آنچه بدست آوردم این شعر حافظ بود که :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
آنچه برای رفاه و توسعه بیشتر نیاز داریم درون دلها و مغزهای ما وجود دارد.
نمی دانم آنچه نوشته خواهد شد اثری هم خواهد داشت یا نه. اما در ریاضی یک تئوری داریم به اسم "اثر پروانه ای" که می گوید: بال زدن پروانه در یک قاره می تواند باعث بوجود آمدن یک گردباد در قاره ای دیگه بشود. امیدوارم این نوشته ها قادر باشند در آیندۀ خودمان و فرزندانمان مؤثر واقع گردند.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رشد اقتصادی» ثبت شده است

۱۵
دی

تا اینجا صحبت هایی را که گفتیم، این بود که مبنای توسعه هر جامعه مردم آن کشور هستند و دولت ها در حاشیه قرار میگیرند. این مسئله مثالهای نقضی را به چشم می آورد: مثلا کره شمالی و کره جنوبی و یا آلمان شرقی و آلمان غربی. کشورهایی با فرهنگ و تاریخ یکسان که سرنوشت های بشدت متفاوت و متضادی را تجربه کرده اند. و این شک را به ذهن متبادر می نماید که ظاهرا حکومت و سیاست های آن اثر بیشتری بر توسعه کشورها دارد تا فرهنگ مردم آن. اگر مردم بنیان توسعه باشند پس چرا این سرنوشتهای متفاوت و متضاد بوجود آمده اند؟

انسان و نوع بشر از لحاظ تفکری و درکی یک موجود استاتیک و ثابت در طول زمان نمی باشد. ما با توجه به تجربیات مختلفی که داریم و برداشتمان از محیط خود و تحلیل آنها تفکراتمان عوض می شود. این تغییر ممکن است در جهت درست و مثبت و یا نادرست و منفی باشد. بشر ممکن است اشتباه کند و این بسیار طبیعی است. واضح است که افراد بشر هر یک تفکرات، جهانبینی ها و رفتارهای خاص خود را دارند. هر یک از ما به نوعی در دنیا یگانه و خاص هستیم و هیچ دو نفری نیستند که کاملا شبیه هم بیاندیشند و تحلیل نمایند. اولویتها و ارزشهای ذهنی هر یک از ما، هم منحصر به فرد بوده و هم در طول زمان هر چند اندک تغییر می نماید. منتهی در یک جامعه بطور متوسط افراد ممکن است بطور گروهی نقاط مشترکی را با هم پیدا کرده و دور هم جمع شوند. گاهی تفاوت گروه ها و نوع تحلیل و برداشت آنها و اولویت های ذهنیشان طوری است که می توانند زندگی در کنار هم را تاب بیاورند، و گاهی نیز این انشقاق فکری و تضادهای جهانبینی طوری می شود که نمی توانند کنار هم زندگی نمایند. یا باید یک گروه، دیگری را از بین ببرد و یا اینکه کلا از هم جدا شوند.


عکس کپی می باشد.


بعنوان مثال در حرکت از یک شرایط زندگی سنتی به یک شرایط زندگی صنعتی و مدرن قطعا خیلی از ارزش ها، اولویتها و روشهای تفکر و رفتاری و گفتاری می بایست عوض گردند. خیلی از نهادهای اجتماعی و جایگاهشان تغییر میکند و افراد میبایست خودشان را با شرایط جدید وفق دهند. در این میان ممکن است گروهی به شرایط اولیه به حدی عادت کنند که این تغییرات اجتماعی را نابودکننده تمامی هویت وجایگاه روحی و روانی خود انگاشته با تمام وجود تا سر حد مرگ با این تغییرات مبارزه کنند. و گروهی دیگر نیز به راحتی این تغییرات را بپذیرند. در صورتی که این اختلاف و تفاوت برای دو گروه غیر قابل تحمل شود و نتوانند با هم کنار بیایند، قطعا کار به مبارزه و درگیری و زد و خورد کشیده خواهد شد. یا یک گروه به کلی حذف و نابود می گردد، یا از هم جدا می شوند. 

گاهی نیز ممکن است این دو یا چند گروه تغییر از روش زندگی سنتی خود را پذیرفته باشند، اما اینکه به چه جهتی بایست بروند با هم به توافق نرسیده و تا سر حد حذف و یا جدایی با هم مبارزه کنند. نمونه های موجود در دنیا جنگ داخلی شمال و جنوب در امریکا و شکست جنوب از شمالیها و حذف آنها، جدا شدن کره شمالی و جنوبی و همچنین آلمان غربی و شرقی و پیوستن هر یک به یک بلوک ایدئولوژیک و جهانبینی دنیا  از این جمله می باشند.  واضح است که بعد از جدایی سرنوشت هر یک از کشورها مبتنی بر درستی و یا نادرستی نسبی جهانبینی ای که داشته اند تعیین شده و نسبت به هم فرق خواهد کرد.

لذا این استدلال که مثلا کره صرفا بخاطر رقابت های سیاسی و بین المللی بین امریکا و شوروی و بدون در نظر گرفتن جایگاه مردم کره و پذیرش آنها از هر یک از ایدئولوژیها، از هم جدا شده و مثلا امریکا به دولت کره جنوبی اجازه داده است که توسعه یافته و پیشرفته گردند بشدت نادرست و سهو انگارانه می باشد (دقت کنید که توسعه یک مسئله انسانی است و در این صورت حتی اگر امریکا میخواست، شاید در کره جنوبی رشد اقتصادی اتفاق می افتاد  اما توسعه ای در آن مشاهده نمی شد و چیزی مشابه مصر، عربستان و یا پاکستان را در آن شاهد بودیم که پایداری در آن وجود نداشت). این تحلیل به این سوال که چرا این اجازه مثلا به دولت پینوشه در شیلی و دیگر کشورهای امریکای جنوبی و افریقایی تحت سلطه خود داده نشده است و اینکه چرا ژاپن که شکست خورده جنگی در جنگ جهانی دوم بوده می بایست اجازه پیدا کند که چنان پیشرفتی بکند، نمی تواند پاسخ دهد.  این گونه تحلیل ها بیشتر بعلت اشتباه ناشی از تداخل و اشتباه تعریفها از رشد اقتصادی و توسعه می باشد.

۱۰
دی

وقتی ارزش تموم کالاها و خدماتی که در طول یکسال در یک کشور تولید میشن رو با هم جمع کنیم، بهش میگن تولید ناخالص داخلی. در یک حالت کلی میشه ارزش تولید ناخالص داخلی رو با درآمد مجموع درآمد افراد یک کشور برابر دونست که بهش درآمد ملی هم میگن. وقتی این تولید ناخالص داخلی رو به تعداد جمعیت کشور تقسیم کنن، نتیجش میشه تولید سرانه داخلی و یا معادل اون درآمد سرانه ملی. 

حالا اگه تغییرات تولید ناخالص داخلی یک کشور رو نسبت به تولید ناخالص داخلی سال قبلش تقسیم کنیم به حاصل اون رشد اقتصادی یک کشور میگن. پس اگه یک کشوری 5 درصد رشد اقتصادی داشته باشه یعنی تولید ناخالص داخلیش نسبت به سال قبلش 5 درصد افزایش پیدا کرده. 

یک نکته خیلی ظریف اینجا وجود داره اونم اینه که از اونجاییکه ارزش این تولیدات از ضرب مقدار تولید در قیمت اون بدست میاد، لذا ممکنه تولیدات شما ثابت بوده باشه و یا حتی کم بشه، اما قیمت اونقدر زیاد بشه که ارزش کل تولیدات رو رو به افزایش نشون بده، لذا باید اول اثر افزایش قیمتها رو خنثی کرد. برای اینکار روشهای ویژه ای تو اقتصاد وجود داره که در نتیجه اون شاخص تولید ناخالص تولید داخلی واقعی بدست میاد. یعنی مقدار تولیدات واقعی یک کشور با حذف اثر تغییرات قیمتی. 

یکی از نکات خیلی مهم در رفاه یک جامعه افزایش تولیدات اونه ، پس افزایش رشد اقتصادی برای این منظور خیلی کلیدیه. اما چطور میشه رشد اقتصادی رو در یک جامعه افزایش داد؟ 

فاکتور کلیدی اینجا Productivity و یا قابلیت تولیده؛ مقدار تولیدی که یک فرد در طول یک ساعت انجام میده. هر چی این قابلیت بیشتر بشه تولید و رفاه مردم یک کشور هم در مجموع افزایش پیدا میکنه. اما چه عواملی باعث میشه قابلت تولید زیاد بشه؟ عوامل تولید یادتون هست؟ در واقع افزایش اون عوامل باعث افزایش قابلیت تولید میشه؛

هر چقدر سرمایه یا ابزار تولید در یک کشوری بیشتر و پیشرفته تر باشه، قابلیت تولید هم افزایش پیدا میکنه. فرض کنید شما یک هکتار زمین داشته باشید برای کشاورزی، حالا با دست خالی تولیداتتون بیشتر میشه، یا با یک بیل؟ با یک گاو و گاو آهن؟ و یا یک تراکتور و ملحقات مورد نیاز اون؟ قطعا هر چقدر این ابزار کار بیشتر و بهتر باشه تولیداتی که یک فرد میتونه انجام بده بیشتر خواهد بود.

 

مورد دیگه کار یا نیروی انسانیه. برای درک بیشتر این بخش رو به سه قسمت دیگه تقسیم میکنم تا بهتر متوجه بشیم که چطور خود نیروی انسانی باعث افزایش قابلیت تولید میتونه باشه. در واقع میشه گفت نیروی انسانی مهمترین عامل رشد یک کشور هست و در درجه اول اهمیت قرار میگیره. این سه قسمت شامل جهانبینی، سرمایه انسانی و سرمایه اجتماعی می باشد. 

 

جهانبینی اینجا به معنی درک انسانهای یک جامعه از اینه که چرخ کل دنیا طی چه مکانیسمی میچرخه؟  نقش انسان تو این وسط چیه؟ و رابطش و تاثیر گذاریش با پدیده های دیگه به چه شکلی هست؟ در اینجا درک مفهوم جهانبینی خیلی اهمیت داره. فرض کنید یک جامعه ای مثلا هند درگیر مفهوم جبرگرایی مطلق باشه. یعنی طی اعتقاد اونها به تسلسل زندگی، هندوها اعتقاد دارند که اگه وضعشون خوبه، اونها تو زندگی قبلیشون آدم خوبی بودند و حالا این پاداش اون نیکی هستش و اگه وضعشون بده و فقیرند، بدین دلیله که تو زندگی قبلیشون آدم بدی بودند و حالا تو این وضعیت بدنیا اومدن تا تنبیه بشن. تو این شرایط و با این اعتقاد یک هندی چه تلاشی برای بهبود وضعیت خودش میکنه؟ هیچی. هر وضعیتی که داشته باشه ازش راضیه. در نتیجه وقتی این اعتقاد عمومیت پیدا کنه، تلاش عمومی برای بهبود شرایط بوجود نمیاد. 

اینو مقایسه کنید با مثلا اعتقادی که ژان پل سارتر _ از نظریه پردازان فلسفه اگزیستانسیالسم _ داره به اینکه اگه یک فرد معلول که پا نداره نتونه تو دوی سرعت اول بشه، فقط تقصیر خودشه. خوب یک همچین فردی با این اعتقاد اونوقت چه عکس العملی در ارتباط با مشکلات و کاستی های دنیای پیرامونش خواهد داشت؟ قطعا 180 درجه با اونچیزی که مثلا هندیها دارند فرق میکنه.

جهانبینی در واقع کیفیت دانش و اعتقادات یک فرد یا جامعه میباشد. چیزی که روشنه اینه که جهانبینی افراد خیلی سخت عوض میشه و جهانبینی والدین و بقیه افراد جامعه اثر بنیادین روش داره. اما بتدریج با تجربه و برخورد با دنیای بیرون و فشارهای محیطی و اقتصادی میتونه بتدریج عوض بشه. اما هیچوقت بزور نمیشه اونها رو تغییر داد بلکه افراد خودشون بایست اونو تعیین و تعریف کنند.

 

تصویر کپی می باشد.

سرمایه انسانی به تخصص، دانش و تجربه افراد گفته میشه در اینکه چقدر بتونند کاری که به عهده گرفتند رو خوب و درست انجام بدن. در واقع مهارت افراد در انجام کارهاشون هست. در اینجا مجموع سیستم آموزشی یک کشور در مقاطع تحصیلی مختلف، دانشگاه ها، کارگاههای آموزشی، کارگاههای فنی و حرفه ای و ... اهمیت بسزایی دارند. افراد ماهرتر قابلیت تولید بیشتری خواهند داشت. اینجا فقط یک نکته ای وجود داره بعدا بطور مفصلتر بهش میپردازیم و اونم اینه که طی یک فرآیند آموزشی تئوریک مثل شرایط حال حاضر ایران، این مهارت آموزی خیلی کم میتونه اتفاق بیوفته به دلایلی که بعدا میگم. در نتیجه اونچه از سیستم آموزشی ما بدست میاد تعداد زیادی از افراد مدرک دار هستند که عملا مهارت خاصی ندارند.

 

و اما سرمایه اجتماعی عاملیه که خیلی کم تو کشورمون بهش توجه شده. افراد یک جامعه و روابطشون تو یک کشور مثل آجرها هستند در یک ساختمون. آجرها همینطوری نمیتونن روی هم سوار بشن و یک ساختمون محکم رو بسازن مگه یک ملات یا سیمانی وجود داشته باشه تا اتصال اونها رو به هم محکم کنه. این ملات سیمانی در جامعه همون سرمایه اجتماعی هستش. چیزی که افراد جامعه رو بهم پیوند میده و یک رابطه قوی و مستحکم بین اونها میسازه. اگه بخوام خیلی خلاصه و مختصر این سرمایه اجتماعی رو تعریف کنم هر عاملی که باعث افزایش حس اعتماد افراد جامعه نسبت به هم بشه بهش سرمایه اجتماعی میگن. در نتیجه صداقت و درستکاری ، یکی از ارکان اون قرار میگیره. هر نُرم رفتاری، عرف اجتماعی، قانون و مقررات و سیستم و روشی که این حس اعتماد رو زیاد کنه باعث افزایش سرمایه اجتماعی میشه. اگه شما نتونید به دیگران اعتماد کنید،مثلا اگه جنسی فروختید آیا پول شما بر میگرده یا نه؟ در نتیجه فروشتون رو کم و محدود میکنید به کسانی که با روشهای مختلف از بازگشت پولشون مطمئن ترید. در نتیجه اگه تو جامعه همه همچین شرایطی داشته باشن، فروش ، تجارت و تولید تو جامعه کم میشه و سطح رفاه همه کاهش پیدا میکنه.

 

در نهایت منابع طبیعی هستش. کشوری که منابع طبیعی بیشتری داشته باشه امکان تولید بیشتری خواهد داشت. هر چند طبق مطالعات و مشاهدات مختلف منابع طبیعی یک نقش دوگانه بازی میکنند. کشورهای زیادی هستند که با داشتن منابع طبیعی فراون بازم خیلی فقیرند مثل کشورهای افریقایی و در عوض کشورهای ثروتمندی داریم که منابع طبیعی خاصی ندارند، مثل ژاپن یا بیشتر کشورهای اروپایی. اثر بد داشتن منابع طبیعی  اینقدر زیاده که تئوری ای بوجود اومده مبنی بر منابع بیرحم با این استدلال که کشورهای صاحب معادن و منابع، مردم یک کشور رو به خام فروشی اونها و تنبلی و عدم استفاده از نیروهای ذهنی و تخصصی شون میکشونه. لذا باعث بدبختی اونها میشه. در نتیجه میگن منابع طبیعی خوب نیست و نداشتنش بهتره. هر چند من به شخصه این استدلال رو نمیپذیرم. کشورهای قدرتمند زیادی هم داریم که منابع زیادی هم دارند: امریکا، کانادا، نروژ، استرالیا از اون جمله اند.

در واقع اینکه منابع طبیعی برای یک کشور خوبه یا بده بر میگرده به جهانبینی و فکر و روش زندگی مردم یک کشور. اگه مردم کشوری تمایل به تفکر، کار، تلاش، تولید و تجارت، خلاقیت و نوآوری نداشته باشند در واقع نداشتن منابع طبیعی هم کمکی به اونها نمیکنه و داشتنش هم اونها رو به خام فروشی و مفتخوری بیشتر میکشونه. 

اما اگه مردم یک کشور افراد کاری و پر تلاشی باشند، منابع طبیعی هم به اونها کمک میکنه و هزینه های تولید، و قدرت رقابت اونها رو بشدت کاهش میده.