آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

همیشه برای من یک سؤال وجود داشت که چرا فرآیند توسعه و رفاه در ایران این قدر کند و بی هدف طی می شود. این مسئله باعث شد تا رشته ام را به اقتصاد تغییر دهم و در کنار آن مطالبی از باقی شاخه های علوم انسانی و اجتماعی نیز مطالعه کنم. لُب مطلب، آنچه بدست آوردم این شعر حافظ بود که :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
آنچه برای رفاه و توسعه بیشتر نیاز داریم درون دلها و مغزهای ما وجود دارد.
نمی دانم آنچه نوشته خواهد شد اثری هم خواهد داشت یا نه. اما در ریاضی یک تئوری داریم به اسم "اثر پروانه ای" که می گوید: بال زدن پروانه در یک قاره می تواند باعث بوجود آمدن یک گردباد در قاره ای دیگه بشود. امیدوارم این نوشته ها قادر باشند در آیندۀ خودمان و فرزندانمان مؤثر واقع گردند.

۱۴ مطلب با موضوع «سیاست» ثبت شده است

۰۶
شهریور

در یکی از پستهای تلگرامی آقای ایرانمهر داستانی نقل شده از هرودوت درباره بحثهایی که بین نجبا بعد قیامی سیاسی برای کنترل اداره سیاسی کشور شده است. کاری به اینکه چه نتیجه ای گرفته اند ندارم. فقط همینکه در 2500 سال پیش افرادی راجع به این مسائل فکر میکرده اند و صحبت میشده کافی است تا علت تسلط و قدرت هخامنشیان را دریابیم. همیشه اعتقاد داشته ام که یک حکومت قوی از دل ملتی ضعیف نمی تواند بوجود بیاید و هر حکومت قوی ای حتما بر شانه های مردمی بسیار قوی و دانا و فرهنگی پیشرو سر برآورده است. بحث هایی که در ادامه می آید حتما دارای پشتوانه علمی و فضای فکری ای بوده که در جامعه رواج داشته و این مسئله برای 2500 سال پیش بسیار بسیار پیشروانه بوده است:

...پنج روز پس از استقرار آرامش، هفت نجیب زاده که علیه "گئومات"قیام کرده بودند، شورایی برای بحث در پیرامون وضع آتیه کشور تشکیل دادند. نطق های آنان به نظر بعضی یونانیها باورنکردنی می آید ولی این امر از حقیقت بودن آن چیزی نمی کاهد.
«اوتانوس» نجبای پارسی را تشویق کرد تا قدرت حکومت را در اختیار عموم مردم گذارند. وی اظهار داشت: «به نظر من بعد از این نباید اداره کشور را به یک فرد واحد تفویض نمود. سلطنت مطلقه نه خوشایند و نه دلپذیر است. بر شما معلوم است که کمبوجیه تا چه حد گستاخ شده بود و نیز گستاخی گئوماتای غاصب (بردیا) را خودتان آزموده اید. چگونه می توان سلطنت مطلقه را یک حکومت خوب دانست. سلطان هستید هر چه میخواهد، میکند بدون اینکه درباره اعمال خود به هیچ مقامی گزارش دهد. پرهیزگارترین مردم، اگر به این مقام عالی برسد، بزودی تمام صفات حسنه خود را از دست خواهد داد ولی در حکومت دموکراتیک چنین نیست.

اولا آن را «ایزونوسی» می گویند که به معنی تساوی قوانین و توزیع مساوی عدل و داد است؛ این زیباترین نامهاست. ثانیا در حکومت دموکراتیک هیچیک از بینظمی هایی که باسلطنت مستبده ملازمه دارد بوجود نمی آید. قاضی در آنجا با قرعه انتخاب می شود. سازمان های اداری باید حساب پس بدهند و همه محاسبات به نحو علنی به عمل می آید. بنابراین من عقیده دارم که حکومت دموکراتیک را برقرار نماییم، زیرا همه چیز ناشی از مردم است.»

 

تصویر کپی می باشد.

 

پس از آنکه سخن اوتانوس به پایان رسید، «مکابیز» آغاز سخن نمود و نجبای پارسی را به انتخاب اولیگارشی (یعنی حکومت چند نفری ) دعوت کرد. وی گفت: «من با اوتانوس در مخالفت با حکومت استبدادی همداستانم و آنچه را وی دراین باره گفت تأیید می کنم ولی هنگامی که ما را تشویق کرد که حکومت را به دست مردم بسپاریم، از راه صواب خارج شد. هیچ چیز نامعقولتر و گستاختر از یک جمع مخرب و زیانبخش نیست. آیا چیزی تحمل ناپذیرتر از این وجود دارد که برای اجتناب از گستاخی یک سلطان مستبد، خود را تابع ظلم و استبداد مردمی لجام گسیخته سازیم ! اگر شاه دست به اقدامی برند، از روی اطلاع است؛ مردم برعکس، نه عقل دارند نه شعور. واقعا هم چگونه مردمی که نه تعلیماتی دیده و نه دارای قوه تمیز هستند، می توانند عقل و شعور داشته باشند. این مردم چشم و گوش بسته و بدون قضاوت خود را در هر امری وارد می کنند؛  بهتر است بجای توصیه دشمنان پارس،به حکومت دموکراسی افراد پاکیزه را انتخاب کنیم و حکومت را به آنان بسپاریم.

پس از پایان سخن کابیز، «داریوش» آغاز سخن کرد و چنین گفت: نظریاتی که مکابیز برضد دموکراسی بیان کرد، به نظر من درست و پرمعنی بود ولی نظریاتی که به سود حکومت اولیگارشی بیان نمود، درست نیست. اگر هر سه نوع حکومت قابل پیشنهاد یعنی دموکراسی، اولیگارشی، و سلطنتی به حد کمال خود برسند، به نظر من، حکوست سلطنتی بر دو نوع حکومت دیگر بسیار مرجح است. زیرا بطور قطع، هیچ حکومتی بهتر از حکومت فرد واحد نیست؛ درصورتی که آن فرد صالح و خیراندیش باشد. چنین فردی قادر است بر اتباع خود به نحوی حکومت کند که قابل ایراد نباشد. مذاکرات صورت مخفی دارد و دشمنان هیچگونه اطلاعی از آن حاصل نمی کنند، اما در حکومت اولیگارشی چنین نیست. از طرف دیگر هنگامی که حکومت و فرمانروایی با مردم باشد، محال است بی نظمیهای بیشماری در کشور اتفاق نیفتد. همینکه فساد برقرار شد این امر هیچگونه کینه و نفرتی بین افراد رذل و شریر ایجاد نمی کند و برعکس، آنان را با رشته های دوستی، صمیمانه متحد می سازد. زیرا آنها که کشور را بر باد می دهند با هماهنگی کار می کنند و از یکدیگر متقابلا حمایت می نمایند. این افراد مرتبا به تبهکاری ادامه می دهند تا زمانی که شخصیتی بزرگ برخیزد و آنان را سرکوب نماید و سلطه خود را بر مردم مستقر سازد. 
ولی در خاتمه، برای آنکه در یک جمله حق مطلب را ادا کنم، از شما سؤال می کنم: آزادی ما از کجا آمده است؟ این آزادی را از چه کسی گرفته ایم؟ از مردم، از اولیگارشی، یا از سلطان؟ بنابراین چون صحیح است که فرد واحد ما را از اسارت نجات داده، به عقیده من باید حکومت فرد واحد را بپذیریم. بعلاوه ما نباید قوانین کشور را هنگامی که این قوانین خردمندانه است، لگدمال کنیم. این کاری است خطرناک .»

به این ترتیب همه راه ها پیشنهاد شد و نظر داریوش از طرف چهار نفر دیگر که تا کنون اظهاری نکرده بودند، تصویب شد. همچنین تصمیم گرفتند آنکه اسبش در طلوع خورشید زودتر شیهه بکشد، به پادشاهی برگزیده خواهد شد اما آنکه از حکومت مردم سخن گفته بود مایوسانه کنار کشید و داریوش پادشاه شد.

تاریخ هردوت .ج 3. ترجمه محمد حسین تمدن

@sahandiranmehr

۲۴
مرداد

در بخشهای قبلی مقاله ای را از داگلاس نورث گذاشته بودم که تشریح کننده نوع ظالمانه ای از سیستم های حکومتی بود که به آن کلپتوکراسی اطلاق می شود. در واقع اگر کتاب انسان و  انتخاب دشوار را مطالعه کرده باشید، بر پایه مثلث کارپمن متوجه می شوید این بخش از سیستم حکومتی متناظر با نقش "آزارگر" در آن تئوری می باشد. در مقاله قبلی از فرهاد قنبری در ارتباط با جامعه قیم طلب به روشنی شرح داده شد که این جامعه قیم طلب است که پذیرنده نقش آزارگری یک فرد یا گروه در حکومت می شود و خود را در نقش "قربانی" می پذیرد. و در این بین افرادی نیز خود و زندگیشان را برای آزادی و بهبود زندگی "قربانی" ها فدا می کنند و نقش "ناجی" را می پذیرند. طبق این تئوری هر سه بعد این مثلث به بیماری مسئولیت گریزی دچار شده اند و باید برای رهایی این افراد از این مشکل چاره اندیشی کرد. اینکه چگونه باید این مشکل حل شود به تخصص رشته های روانشناسی، جامعه شناسی و روانشناسیِ اجتماعی نیاز دارد، اما در نشانه های آن که همچین جامعه ای دچار مسئولیت گریزی شده است شکی وجود ندارد. و این مسئولیت گریزی توضیح دهنده  خیلی از شکستهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جامعه ما از زمان مشروطیت به بعد می باشد.

 

تصویر کپی می باشد.

۲۴
مرداد

اگر به کنشگری سیاسی در ایران نگاهی اجمالی داشته باشیم، متوجه این مسئله می شویم که اکثریت مردم ایران نگاهی ماقبل مدرن و پدرسالارانه به حاکم و سیاست مدار دارند و در دنیای ذهنی خود رابطه شهروند با حاکم و نظام سیاسی را رابطه ای از جنس رابطه بنده و معبود یا عاشق و معشوق تصور می کنند. این نوع نگاه تقریبا در بین تمامی مردم وجود دارد و تفاوتی میان حامی وضع موجود یا مخالف سیستم حاکم وجود ندارد. به عنوان مثال سلطنت طلب امروز نه حامی اصول سلطنت مشروطه، بلکه حامی شاهزاده ای منزه با اختیارات تام است که قرار است در جایگاه "پدر ملت " ظهور می کند و کسی حق کوچکترین نقدی به کردار و عملکرد او ندارد‌. در این دیدگاه سوژه سلطنت طلب نه سوژه ای آگاه که خود را حامی یک نوع خاص نظام سیاسی می داند، بلکه فردی ذوب شده و مستهلک در شخصی به نام شاه و شاهزاده است. 
این نوع نگاه در بین تمام نیروهای سیاسی حاضر در عرصه سیاسی ایران در یک قرن اخیر قابل مشاهده است. از حامیان و اعضاء مجاهدین خلق تا... حامیان احمدی و.... به جریان سیاسی مورد حمایت خود نه به عنوان یک امکان سیاسی در جهان مدرن بلکه به عنوان منجی و پدرسالار می نگرند و رهبر یا رهبران گروه، فرقه یا حزب خود را افرادی منزه و قهرمانی معصوم می پندارند که قرار است همچون کاوه آهنگر درفش کاویانی خود را برافراشته و سفره عدالت و آزادی و خیر همگانی را بگستراند.

 

تصویر کپی می باشد

این شیوه نگاه به سیاست باعث ایجاد و بازتولید نظام سیاسی می شود که در ادبیات سیاسی از آن به عنوان نظام پاتریمونیال یا پدر شاهی یاد می شود. حکومت پاتریمونیال گونه ای از حکومت است که در آن دست طبقات و اقشار مختلف جامعه از قدرت کوتاه است و حاکم می تواند جان و مال و کار افراد... را بدون هشدار قبلی از آنان بگیرد. در این نظام سیاسی وفاداری ارتش به حاکم است نه به کشوری که در آن زندگی می کنند. 
در نظام پاتریمونیال تفکیک حوزهٔ خصوصی و عمومی معنایی ندارد و میان منافع شخصی صاحب منصب و منافع عمومی که به نحوی با منصب او ارتباط داشته باشند تمایزی وجود ندارد. در چنین نظامی شایسته‌سالاری معنی ندارد و تنها وفاداری فرد به صاحب‌ منصب بالاتر و شخص حاکم یا پدرسالار معیار گزینش و انتخاب افراد است.
حکومت پاتریمونیال فاقد دستگاه اداری و دولت به معنای مدرن است و علارغم ظاهر امروز آن ، نوعی حکومت خان‌ خانی و ملوک الطوایفی در جریان است.  نظام پاتریمونیال گرچه در ظاهر تمام مولفه های دولت مدرن را داراست اما در واقع میزان ارادت به شخص حاکم عامل اصلی توزیع قدرت و شکل دهی به ساختار سیاسی به شمار می رود.

این شیوه حکومت در واقع برداشت اکثریت مردم از سیاست و حکومت داری است و بر اساس چنین الگویی است که بسیاری معتقدند افراد حق انتقاد از کسی که به او رای داده و را انتخاب کرده اند ندارند.

نگارنده: فرهاد قنبری

برگرفته از پیج تلگرامی:

https://t.me/tahlyleejtemaaey

۲۰
مرداد

 مجتبی لشکربلوکی

علی نام شخصیتی است که بعد از پیامبر، مشهورترین شخصیت جهان اسلام است. اما بخش مهمی از تاریخ وی سانسور شده است. اصولا برخی دوست ندارند این بخش از تاریخ تبیین شود. حتی صفویان که مذهب رسمی این کشور را شیعه اعلام کردند فقط جنبه هایی خاص از زندگی و حکمرانی وی را برجسته کرده اند. تصویری که از وی برای ما نشان داده شده؛ قهرمانی جنگ آور، فاتحی قدرتمند و حاکمی مقتدر است که دوران کوتاه حکومتش بیشتر به جنگ گذشت. نام وی با شمشیر و خون و ذوالفقار گره خورده. بگذارید چند تصویر کاملا متفاوت از این شخصیت را با هم مرور کنیم:

1- روز بیعتش مردی از میان جمع برخاست و علنا گفت: با تو بیعت می کنم اما اگر رفتار نامناسبی داشته باشی، تو را خواهیم کشت. بدون اینکه حتی اخمی به ابرو بیاورد فقط یک کلمه گفت: قبول!

2- برخی افراد از بیعت او سر باز زدند، با مدارای تمام با آنان به گفتگو نشست و هیچ گونه فشاری تحمیل نکرد. برخی بیعت کردند و برخی نه! او امنیت کسانی که بیعت نکردند را تضمین کرد.

3- در زمان جنگ ها، همه چیز امنیتی می شود و هر کسی که همراهی نکرد می شود خائن. اما در یکی از جنگ ها، به مردم کوفه چنین نوشت: من یا ستمکارم یا ستمدیده. اگر مرا نیکوکار یافتید، یاری ام کنید و اگر خطاکارم دیدید، به سوی مسیر حق بازم گردانید. ذره ای لحن آمرانه در نوشتار او می یابید؟ فقط یک مورد نمونه مشابه در تاریخ می توان پیدا کرد؟

4- خودتان را جای یک فرمانده ارشد جنگ قرار دهید. عده ای می آیند و میگویند که ما با شما به میدان جنگ می آییم. آنجا حقیقت که بر ما معلوم شد تصمیم می گیریم که با شما باشیم یا با دشمنان شما. صادقانه چه می کنید؟ به او چنین پیشنهادی شد! نه تنها دلگیر نشد بلکه این سنجشگری و عقلانیت را پسندید و آنان را به چنین داوری ای تشویق کرد

5- به مردمش می گفت: اگر فرامین من را در راستای پیروی خدا دیدید بر شما لازمست که همراهی کنید اما اگر در فرمان من، نافرمانی خدا نهفته بود چه از سوی من باشد و چه غیر من هرگز فرمان نبرید!! او از مردم اطاعت نمی خواست، شجاعت حقیقت طلبی را ترویج میکرد

6-  او خود را در حلقه محدودی از یاران (خودیها) محصور نمیکرد. موارد متعددی در تاریخ گزارش شده که مردم را به گفتگو و مشورت فراخوانده آنهم در مهمترین امور مانند تصمیم گیری در مورد معاویه. به ویژه در باب جنگ ها، هم با بزرگان و سران قبایل و هم با مردم عادی به گفتگو می نشست.

7- وی متوجه شد که برخی نمیتوانند شکایات و خواسته هایشان را با وی در میان بگذارند یا به واسطه عدم دسترسی یا شرم یا ترس، برای اولین بار مکانیزمی طراحی کرد به نام «بیت القصص» تا مردم مستقیما با او در تماس باشند.

8- در یکی از سخنرانیها یکی از سپاهیان بپاخاست و اظهاراتی کرد آمیخته به تملق. او سخنانش را چنین ادامه داد: ... من بیزارم از این که درباره من اینگونه بیاندیشید که تعریف و تمجید شما را دوست دارم. ... با سخنان زیبا از من تعریف نکنید و توصیه کرد که با گفتن «سخن حق» مرا ترک کنید

9-  انتقاد از خود را خط قرمز جامعه نکرد. در حکومتش پاسخ سخن هرچقدر تلخ بود فقط با سخن داده می شد! بسیاری از مخالفانش در مسجدی که نماز می خواند جمع میشدند اعتراض می کردند دشنامش میدادند. اما یک روز هم سهمشان از بیت المال حذف نشد. مخالفت با حکومت هزینه نداشت.

10-  در برخوردهای قهری آن مقدار شکیبایی می‌ورزید و بر گفتگو، تعامل و مدارا تاکید می ورزید که برخی او را به تردید و ترس متهم می کردند (برداشت آزاد از دکتر صابر اداک، اخلاق زمام داری)

 

تصویر کپی می باشد.

تحلیل و تجویز راهبردی


این ها بخشی از «تاریخ تاریک» است که کمتر برای ما گفته شده. اینها کنار صدها واقعیت تاریخی پنهان داشته شده نشان می دهد که او حکومتش را بر سه اصل بنا کرد:
1-  اصل عقلانیت: حاکم خدا نیست. مردم باید جرات فکر کردن و سنجیدن داشته باشند و فرامین حاکمان باید با حق سنجیده شود. پیروی وفادارانه ارزشمند نیست. استدلال و سنجشگری است که باید مبنای انتخاب باشد و خرد جمعی مبتنی بر همین عقلانیت است که باید مبنای حکومت حاکمان باشد.
2-  اصل آزادی: آزادی یعنی آنکه افراد بتوانند متفاوت فکر کنند و آزادانه عقاید خود را با یکدیگر گفتگو کنند. «یکسان اندیشی»، استبداد می آورد و رکود و «متفاوت اندیشی» پویایی می آورد و رهایی.
3-  اصل اخلاق: حاکمان جایز نیستند به هیچ بهانه ای حتی جنگ، اصول آزادی و عقلانیت را لگدمال خودحق پنداری کنند.

او فقط فاتح خیبر نبود. مهمترین فتح او باز کردن چشمان ما به الگوی جدیدی از حکمرانی است که بر مدار انعطاف، مداراجویی، عقلانیت ورزی، آزادمنشی و مشارکت جویی است. او فاتح همیشگی سرزمین عقلانیت و آزادگی است.
چه یک خانواده را اداره میکنیم چه یک شهر یا یک شرکت بین المللی اصول سه گانه فوق الهام بخش است.

 

https://t.me/Dr_Lashkarbolouki

۰۴
تیر

وقتی میگوییم "حکومت"، منظور تمام نهادهایی هستند که طبق قانون اساسی، قدرت و بودجه بین آنها تقسیم شده و در ازاء آن، وظایفی بعهده آنها گذاشته شده است. لذا منظور فقط دولت (قوه مجریه) نمی باشد. سوال مهمی که بصورت تئوری حداقل دو قرن  بسیاری از متفکران را بخود مشغول کرده – هر چند بطور عملی بشر هزاران سال است که با انواع حکومتها به آن جواب داده-  آنست که وظیفه حکومت چیست و مرزهای وظایف، مسئولیتها و دخالتهای آن کجا باید باشد؟ یا بطور عامه حکومت تا کجا می تواند و حق دارد پای خود را دراز کند یا به عبارت دیگرگلیم حکومت باید چند متری باشد؟ این سوال بسیار مهمی است که رسیدن جواب و تصمیم گیری برای آن عاقبت و سرنوشت بسیاری از کشورها را تغییر خواهد داد.  

اگر بخواهیم تصویری از این مطلب نمایش دهیم آنست که فرض کنید اصلا حکومتی وجود نداشته باشد و مردم به زندگی خود ادامه دهند. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آزادی و البته هرج و مرج کامل. منافع افراد و آزادی هایشان بسیاری از جاها با هم تلاقی خواهد کرد و رفع این تعارضها راهی نخواهد داشت مگر با جنگ و کشت و کشتار. در نهایت آدمی،  که برای زندگی خود نیاز به تقسیم کار، زندگی مشترک  و زندگی جمعی دارد، تنها شده و به دوران ما قبل تاریخ باز خواهد گشت (اگر شانس آورده و نسل بشر منقرض نشود). حد نهایی آنور طیف آنست که در این دعواها و کشمکشها بر سر منافع و قدرت، آنی که قویتر است بر جان، مال و ناموس همگی تسلط یافته و باقی افراد – جان و مال و ناموسشان- جزو امتیازاتی باشد که فرد قوی به آنها ارزانی کرده است و مردم هیچ حق و اختیاری از خود نداشته باشند. 

اگر حالت اول را جامعه ای با عدم وجود حکومت ، حکومتی با اختیارات صفر و یا "هرج و مرج" کامل بنامیم، آن سر طیف میشود جامعه ای با آزادی عمل و اختیارات صفر و حکومتی با اختیارات و آزادی عمل بینهایت که آنرا "دیکتاتوری" نامگذاری می نماییم. حال در بین این دو حد نهایی آزادی عمل و محدودیت بین جامعه و حکومت، طیف و درجات مختلفی از تقسیم اختیارات و قدرت عمل  بین جامعه (اشخاص بعنوان شهروندان) و حکومت وجود دارد: از هرج و مرج کامل که بسمت دیکتاتوری کامل میرویم از آزادی ، اختیار و قدرت اشخاص کمتر شده و به اختیارات، قدرت ، وظایف و آزادی عمل حکومت اضافه می گردد.  حال سوال اینجاست که مزایا و معایب هر یک از انتخابها و طیفهای موجود در این محدوده چیست؟ قطعا هر جامعه و افراد آن باید روی این مسئله فکر کرده و بهترین و مناسبترین مورد را انتخاب نمایند.  


تصویر کپی می باشد.

در جوامع و فرهنگ غربی از اروپا و امریکا لیبرال ها و دیگر طرفداران بازار آزاد یا لِسه فِر، عموما مداخلات دولت را به دلیل قانون عواقب ناخواسته، اعتقاد به ناتوانی دولت در مدیریت موثر نگرانی های اقتصادی و سایر ملاحظات، مضر می دانند.

با این حال، لیبرال های مدرن (در ایالات متحده) و سوسیال دموکرات های معاصر (در اروپا) تمایل دارند که از مداخله گرایی حمایت کنند و مداخلات اقتصادی دولت را به عنوان ابزار مهمی برای گسترش  برابری درآمدی  بیشتر و رفاه اجتماعی مورد توجه قرار دهند.

علاوه بر این، بسیاری از گروه های راستگرای میانه مانند گولیست ها، محافظه کاران حمایتگرا و دموکرات مسیحی ها از مداخله گرایی اقتصادی دولت برای ترویج نظم اجتماعی و ثبات حمایت می کنند.

محافظه کاران ملی نیز اغلب مداخله گرائی اقتصادی را به عنوان وسیله ای برای حفاظت از قدرت و ثروت یک کشور یا مردم خود، به ویژه از طریق مزایای اعطا شده به صنایع مؤثر در سطح ملی، حمایت می کنند. چنین مداخلات دولتی معمولا زمانی انجام می شود که مزایای بالقوه بیش از هزینه های خارجی باشد.

از سوی دیگر، مارکسیست ها اغلب احساس می کنند که برنامه های رفاه دولتی ممکن است از ترس سرنگونی سرمایه داری و جایگزینی آن با سوسیالیسم با مشکل مواجه شود؛ زیرا دولت رفاه، سرمایه داری را برای یک کارگر متوسط قابل تحملتر می کند.

سوسیالیست ها اغلب از مداخله گرایی (که توسط سوسیال دموکرات ها و لیبرال های اجتماعی حمایت می شود) انتقاد می کنند که غیر قابل دفاع  و قادر به ایجاد تحریف ها و اعوجاج های اقتصادی در بلندمدت هستند. از این منظر، هر گونه تلاش برای تضعیف تضادهای سرمایه داری منجر به تحریف در اقتصاد در جاهای دیگر خواهد شد، به طوری که تنها راه حل واقعی و پایدار، کاملا جایگزین سرمایه داری با یک اقتصاد سوسیالیستی است.

در ایران اما بلحاظ تاریخی برای هزاران سال سیستم سلطنتی حاکم بود که طبق آن اختیار مطلق شخص شاه یا سلطان را بر جان، مال و ناموس مردم تضمین میکرد. ابعاد این قدرت و اختیار و نقاط ضعف و قدرت آن در کتاب "ایران، جامعه کوتاه مدت و سه مقاله دیگر" نوشته آقای محمد علی همایون کاتوزیان آمده است. در این سیستم هیچ فردی حقی بر جان و مال خود نداشت و همه آنها امتیازی بود که شاه به افراد می داد وهر وقت دوست داشت آنرا می ستاند. شاه نیز صرفا به خداوند پاسخگو بود و در باب عملکرد خود نیاز نداشت تا به فردی از جامعه پاسخ پس بدهد. تمام زمینها، معادن، تجارتها و صنایع سودآور و بزرگ متعلق به شاه بود و کسی حقی بر تملک آنها نداشت مگر اینکه شخص شاه آنرا به فردی که دوست داشت و صلاح می دید تفویض میکرد و البته هروقت دوست داشت دوباره پس میگرفت.


تصویر کپی می باشد.

بموازات انقلاب مشروطه در دوران قاجاریه سعی شد این اختیار نامحدود و قدرت بینهایت تا حدی محدود گشته و دخالت شاه (حکومت) در جامعه تابع یکسری از قوانین گردد. لذا تا آن زمان کلمه ای بنام قانون در جامعه وجود نداشت و در پی سعی و تلاش آحاد ملت برای مشروطه بود که این کلمه وارد قاموس فرهنگ مردم گردید. اما اینکه این تلاشها تا چه حد موفق گردید و سرانجامش به کجا رسید داستانی است که تاریخ ما را ساخت و میتوانید آنرا در این کتاب بخوانید.

 این حرکت بعدها در حکومت پهلوی ها ادامه پیدا کرد تا در دهه چهل شمسی با انحلال وزارت بازرگانی و آزادسازی فعالیتهای اقتصادی و عدم دخالت حکومت بالاترین رشد اقتصادی را در تاریخ ایران در آن دهه رقم زده و خیلی از شرکتهای بزرگ و شناخته شده در آن برهه زمانی پا به عرصه وجود گذاردند. این سیاست اما در دهه پنجاه با افزایش شدید درآمدهای نفتی ادامه پیدا نکرد و توهمات سیاسی باعث دخالت حکومت در بازار گردید بشکلی که تورم دورقمی شد و نرخ رشد اقتصادی کاهش پیدا کرد تادر نهایت باعث سرنگونی حکومت گردید. مباحث و کوششها برای ترویج آزادی و اختیار بیشتربرای جامعه و محدود کردن حکومت ادامه پیدا کرد تا به انقلاب اسلامی منتهی گردید. اما بخاطر هزاران سال زندگی مردم در شرایط سلطنت و دیکتاتوری مطلقه آحاد جامعه تصوری از زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آزاد نداشته برای همین در دهه های قبل از انقلاب افکار سوسیالیستی و کمونیستی که بنوعی و با بیانی دیگر قدرت و اختیار مطلق و حق مالکیت را از افراد گرفته و به حکومت می داد و از نظر اقتصادی نزدیکی خاصی با روشهای سلطنتی گذشته داشت، نفوذ زیادی در روشنفکران آن زمان، مبارزان سیاسی و حتی بخشهایی از جامعه پیدا کرد، بطوری که حتی بخش قابل توجهی از مبارزین مسلمان نیز از نظر اقتصادی تحت تاثیر این افکار قرار گرفتند. در نتیجه پس از انقلاب اسلامی در ایران در قانون اساسی میتوان گفت حداقل از نظر اقتصادی، آزادی چندانی به مردم و فعالیتهای اقتصادی آنها داده نشد و تمامی صنایع و تجارتهای بزرگ ملی و دولتی اعلام گردید. لذا کشور بعد از آن نیز دچار مشکلات و کاستیهای فراوانی گردید که بعدها سعی شد با متمم ها و اصلاح اصلهایی از قانون اساسی آنرا جبران کنند. ولی عادت و قالب بندی شدن تفکر و دیدگاه اغلب مردم و دولتمردان و حاکمان به هزاران سال سیستم قدرت و اختیارات مطلقه طبقه حاکم باعث شد در عمل اما این آزادسازیهای فضای اجتماعی و اقتصادی خیلی راحت اتفاق نیافتد بطوری که در حال حاضر نیز بمحض مشاهده هر گونه مشکل مرتبط و غیر مرتبط در جامعه همگی انتظار دارند که دولت راه حلی برای آن پیدا کند و هیچ فرد و گروهی به این فکر نمی کند که خودمان چگونه این مشکل را حل بنماییم. 

اینکه در آینده چه اتفاقی بی افتد وابسته به این است که اولا یک سیستم اقتصادی فکر شده و هماهنگ با دیگر سیستمهای سیاسی، اداری اجتماعی و فرهنگی طراحی شده و در آن به این سوال مهم جواب درستی داده شود که حد نهایی دخالت حکومت در اقتصاد کجاست؟ و اینکه حکومت تا کجا میتواند و حق دارد پای خود را دراز کند؟ و دوم اینکه اجماع نظری بر روی این سیستم بوجود آمده و بدرستی اجرا گردد تا جامعه فضایی یافته و به حرکت رو بجلوی خود ادامه دهد.


۱۷
خرداد

تا حالا شده کتابی بخوانید و یک حس شادی غیرقابل وصف به شما دست بدهد؟ یک کشف جدید. اثباتی از اندیشه هایتان. اکتشافی از زوایای تاریک تاریخ کشور. کمکتان کند تا مانند عکسهای هوایی گوگل ، بجای طول و عرض جغرافیایی، روی مرزها و پهنه تاریخی کشور بر روی زمان حرکت کنید و دریابید برای چه آنجایی ایستاده اید که الان هستید؟ قطعا در پوست خود نمی گنجید. برای من کتاب "ایران، جامعه کوتاه مدت و 3 مقاله دیگر" نگاشته شده توسط محمدعلی همایون کاتوزیان همچین حسی داشته است. در پازل هرم فکری، کمکم کرد چند تکه مشکل را بهم وصل کنم. چیزی از متن کتاب اضافه نمی کنم تا شیرینی خواندنش برایتان باقی بماند و فقط به خود توضیح ناشر بسنده میکنم که: 



"چهار مقاله‌ای که در این کتاب می‌خوانید هریک به‌نوعی مشکلات تاریخی توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی ایران را بررسی می‌کند. فقدان امنیت برای مالکیت خصوصی و در نتیجه عدم انباشت سرمایه در دست بخش خصوصی، انحصار ثروت و قدرت اقتصادی در دست حکومت‌ها که خود به انحصار قدرت سیاسی می‌انجامید و سرعت و شدت تحولات سیاسی و اجتماعی که جامعه را از چهارچوب قانونی باثبات که لازمه‌ی رشد و توسعه‌ی اقتصادی است محروم می‌کرد، در دو مقاله اول بررسی می‌شود. تلاش برای استقرار قانون و نظم قانونی که به انقلاب مشروطه انجامید و علل ناکامی‌ها و کمبودهای این جنبش مضمون مقاله‌ی سوم است و در مقاله‌ی چهارم که به معنایی دنباله‌ی مقاله سوم است شرحی از زندگی و آثار ملک‌الشعرای بهار می‌خوانیم که از کوشندگان راه مشروطه بود و انسانی فرهیخته و آزادی‌خواه و متجدد که می‌کوشید در فضای بسته و خطرخیز دیکتاتوری در عین وفادارماندن به آرمان‌های خود از تندروی‌های ویرانگر بپرهیزد و در محیطی که کمتر کسی هوادار اعتدال و خرد بود به اعتدالی خردمندانه برسد."

۱۱
خرداد

اریک فروم (1900-1980) روانشناس اجتماعی آلمانی الاصل امریکایی که در دانشگاه کلمبیای نیویورک مشغول به تدریس و پژوهش بود، کتابی دارد به اسم گریز از آزادی. یکی از شاهکارهای روانشناسی، اجتماعی - سیاسی که بازگو کننده چرایی بعضی از رفتارهای کلیدی ما از نظر اجتماعی و سیاسی است. فکر کنم توضیح مختصری راجع به این کتاب در این مقطع خالی از لطف نباشد. 


تصویر کپی می باشد.

فروم در این کتاب سعی میکند از نظر روانشناسی شرح دهد که چرا و چگونه افراد برخلاف شعار و ماسک و ژستشان برای داشتن آزادی، از آن گریزانند و علت خیلی از مشکلات ما در جامعه نیز به همین دلیل است. وی در نهایت نتیجه میگیرد این ترس بشر از بعهده گرفتن مسئولیت سرنوشت خود است که وی را به گریز از آزادی می کشاند. در حالتهای غیر آزاد ما همواره دلیل و نشانه ای برای گرفتن جهت انگشت اتهام خود برای متهم ساختن دیگران بعنوان علت همه شکستها و ناکامیهای خود داریم. ولی در شرایط آزاد مسئولیت خیر و شر سرنوشت ما بعهده خودمان خواهد بود و دیگر دلیلی برای برونفکنی و متهم کردن دیگران نخواهیم داشت و این از نظر روانی بسیار ترسناک و دلهره آور خواهد بود. لذا نوع بشر از نظر روانی تمایل به سیستمهای دیکتاتوری دارد تا مسئولیت شکستها، ناکامیها و مشکلات خود را بگردن وی اندازد و خود را از زیر بار مسئولیت و ترس این شکستها فراری دهد.

۱۰
خرداد

یکی از سوالاتی که مطرح می شود اینست که اگر یک تعادل سیاسی دموکراتیک برای ایجاد ثبات، افزایش قابلیت پیش بینی آینده، حفظ حق مالکیت و رشد و توسعه پایدار مورد نیاز است پس چرا خیلی از کشورها در رسیدن به آن شکست می خورند؟ بعنوان نمونه در کشور خودمان بعد از دوبار انقلاب (مشروطه و اسلامی) باز مشاهده میشود نوع مشکلات موجود، خواستها و حرکتهای جامعه هنوز مشابهت زیادی با زمان قبل از مشروطه دارد و بعد از اینهمه سال و تلاش جامعه، مشکلات چندانی در این زمینه حل نشده  و هنوز به آن شرایط تعادلی دموکراتیک آرامش بخشی که مورد نظر بوده نرسیده ایم.

هر جامعه ای از تعداد بسیار زیادی افراد تشکیل می شود که هر یک منافع، اعتقادات، تعلقات فکری، فرهنگی و سلیقه ای خود را دارند. قطعا هیچ دو نفری در یک جامعه پیدا نمی شوند که صددرصد مشابه هم باشند. هر یک از این انسانها افکار ، منافع ، منش و سلیقه خود را بحق دانسته و در به کرسی نشاندن آنها تلاش و رقابت می کند. وجود این تفاوتها و رقابتهاست که در فرآیند پیشی گرفتن و بدست آوردن قدرت و منافع باعث شناخت بیشتر انسان از خود، جامعه و دنیا شده و باعث حرکت تکاملی کل جامعه می گردد.

در این میان افراد با علائق، منافع ، اعتقادها یا سمت و سو های مشترک، هم را یافته و جهت تاثیر گذاری، هم افزایی و حفظ جایگاه و منافع،  گروههای مختلف را تشکیل میدهند. در نتیجه احزاب، اصناف، گروهها و انجمن های گوناگونی تشکیل میشوند. از احزاب سیاسی لیبرال و دموکرات از یک طرف تا سوسیالیست و کمونیست در طرف دیگر. از احزاب و گروههای مذهبی مانند اسلامی، مسیحی ، هندو و ... گرفته تا احزابی مانند حزب کارگر انگلیس که کاملا صنفی بوده و برای حفظ منافع طبقه خود فعالیت سیاسی مینمایند،یا شرکتها و صنایع مثلا نفت یا اسلحه سازی که در احزاب سیاسی مختلف راه پیدا میکنند. بهمین شکل دوستداران محیط زیست، حقوق مصرف کننده، معمارها و ... هر یک حزب و نهاد خود را تشکیل میدهند و بدنبال منافع خود میگردند.

در این مرحله بازی منفعت و قدرت مانند هر بازی و رقابت دیگری شکل میگیرد. در اینجا دو راه وجود دارد: یا هر گروهی به هر بهانه، توجیه و راهی، گروههای دیگر را تا حد مرگ ضعیف و نابود کند تا خود برنده شده و در راس هرم باقی بماند. در این روش باقی گروهها به دلایل مختلفی هیچگاه کامل حذف نمی شوند بلکه فقط کمین کرده و در اولین فرصت شخص یا گروه راس قدرت را به فنا و تباهی کشانده و خود قدرت را بدست میگیرند. در نتیجه جامعه دائم در یک سیکل شورش و خشونت - حذف و خونریزی - ثبات دیکتاتوری - کمین و توطئه و درنهایت شورش و خشونت مجدد وارد می شود. جامعه در این شرایط یک گروه خیلی پرقدرت و باقی گروههای بسیار ضعیف و ناتوان دارد. این شیوه همان مشکلات پیش گفته را دارد که در نهایت مانع ورود کشور به یک روند باثبات رشد و توسعه میگردد.

راه دوم آنست که دقیقا مانند فوتبال یا هر بازی دیگری، قانون بیطرفانه و عادلانه ای (بدون هیچگونه تبعیض به هر بهانه) بوجود آورد تا هیچ گروهی نتواند و اجازه نداشته باشد تا رقبای خود را نیست و نابود کرده و از هستی و زندگیشان ساقط کند. در واقع جان ، مال، ناموس و فضای فعالیتی مغلوب را در برابر غالب حفظ نماید و در مقابل نیز اجازه کینه ورزی و رفتار خشونت آمیز و انتقام جویانه را به طرف مغلوب ندهد.  واضح است که فقط در این شرایط است که رقابت سیاسی در حد یک بازی حفظ شده و جان و مال و ناموس و انرژی جامعه سر آن رقابت از بین نخواهد رفت و نتایج مورد نیاز برای حفظ مالکیت ، قابلیت پیش بینی شدن آینده و در نهایت رشد و توسعه پایدار بدست خواهد آمد. 

بخش بزرگی از قانون این بازی که باعث حفظ گروههای مغلوب در برابر گروه غالب میگردد، آزادی عقیده، بیان، مطبوعات، ایجاد تشکل و فعالیتهای مدنی و سیاسی، تجمع، اعتراض و ... می باشد که بطور کلی بعنوان آزادی از آن یاد می شود. لذا همیشه در حرکتها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی تاکید فراوانی بر روی واژه آزادی می باشد و آنرا به وفور در اشعار، مقالات، شعارها، آثار هنری، کتابها و سخنرانیهای روشنفکرانه و ... مشاهده میکنیم. اما سوال مهم در اینجاست که چرا در خیلی از کشورها پس از درگیریها و خشونتهای فراوان و در مثال ایران پس از دو انقلاب و صرف کلی انرژی و هزینه هنوز به نتیجه دلخواه نرسیده ایم؟ حلقه مفقوده و سختی کار کجاست که اجازه ورود کشورها را به تعادل دموکراتیک نمیدهد؟



مشکل آنجاست که جامعه بر روی خطی از منفی بینهایت (دیکتاتوری مطلق) تا مثبت بینهایت (دموکراسی کامل) قرار دارد که نقطه صفر آن  هرج و مرج است. وقتی جامعه دچار خشونت و فروپاشی سیستم سیاسی قبلی میشود اولین ایستگاهی که به آنجا میرسد، نه دموکراسی که هرج و مرج خواهد بود. هرج و مرج یک آزادی بینهایت است که هر کسی هر کاری دلش خواست انجام می دهد لذا جان و مال و ناموس هیچ فردی در امنیت قرار نمیگیرد. این حالت  یک شرایط غیر تعادلی است که سنگ روی سنگ بند نشده و همه افراد شرایط دیکتاتوری را به آن ترجیح میدهند و این همانجایی است که افراد آرزوی بازگشت دیکتاتورها را میکنند. 

چیزی که تا کنون راجع به آن صحبت نشده آنست که در واقع دموکراسی دو بال دارد: آزادی و مسئولیت پذیری.

راجع به آزادی خیلی حرف و صحبت شنیده ایم ولی تا کنون کسی راجع به مسئولیت پذیری سخنی نگفته است. اما مسئولیت پذیری در چه معنایی؟ مسئولیت پذیرش زندگی آزادانه. مسئولیت پذیرش نتایج تصمیمات و اقدامات و عدم فرافکنی. مسئولیت عدم سوء استفاده از آن آزادی در تغییر تبعیض آمیز قانون بازی و اهداف مورد نظر دموکراسی. یعنی یکنوع خود کنترلی، پرهیزگاری و تقوی و تکامل انسانی _جهت کنترل درونی_ از یک طرف  و تعادل قوا (بین احزاب ، گروهها و دستجات) _ برای کنترل بیرونی_ نیاز است تا افراد از پتانسیل های موجود در آزادی جامعه در سوء استفاده جهت شکستن و یا تقلب در قانون بازی و ایجاد تبعیض بکار نگرفته و نتوانند استفاده کنند. 

در صورتیکه در این مرحله مسئولیت پذیری در افراد وجود داشته باشد، جامعه بسادگی و با صرف انرژی کمتری به آن سمت نقطه صفر _ که هرج و مرج است _ یعنی دموکراسی خواهد رسید والا افراد ترجیح میدهند تا دوباره به حالت تعادلی بهتر اولیه خود یعنی دیکتاتوری بازگردند. برای همین است که از میان اینهمه خشونتهای سیاسی تعداد اندکی به آنطرف مرزهای هرج و مرج و ساحل دموکراسی میتوانند پرواز نمایند و تعداد زیادی از آنها در چرخه دیکتاتوری و هرج و مرج گرفتار میشوند. 

اینجا نکته خیلی ظریفی وجود دارد که عدم توجه به آن اغلب جامعه ما را دچار مشکل کرده است و آنهم جایگاه آزادی است؛ ما در روند زندگی اجتماعی خود در دو مرحله قرار میگیریم. اول مرحله تصویب قانون و دوم مرحله اجرای آن. در مرحله اول راجع به "چه قانونی باید نگاشته و تصویب شود" بحث ، تبادل نظر و چانه زنی می کنیم. در این مرحله است که تمام منافع فردی، جمعی، ایده آلها، نظرات، علوم، مصالح، اختلافات و تفاوتها به میان می آیند و راجع به آنها بحث می شود. وقتی راجع به آزادی و مسئولیت پذیری صحبت می کنیم دقیقا در این مرحله است. هیچ نوع محدودیت و خط قرمزی بغیر از صفات مذموم انسانی نظیر تهمت، تقلب، دسیسه چینی ، ایجاد ترس و آزاررسانی به دیگران جهت تغییر رای و نظر جامعه و بدست آوردن قدرت چانه زنی نباید وجود داشته باشد. آزادی فکر، بیان، انتقاد، اجتماعات و ... همگی در این مرحله است که موضوعیت پیدا می کند. والا پس از تصویب قانون و در اجرای آن مشخص است که دیگر آن قانون بدون هیچ تبعیض و کم و کاستی ای باید اجرا گشته و جایی برای آزادی در اجرا یا نحوه اجرای آن باقی نمی گذارد. هر چند در حوزه بحث و نظر همچنان باید فضا برای ارزشیابی و تحلیل نتایج و اصلاح یا تغییر قوانین در آینده آزاد باقی گذاشته شود.


۰۸
خرداد

اگر شکل ساختار سیاسی خیلی مهم نیست و همچنین دموکراسی هر چند مهم، اما دم مسیحایی اقتصاد نمی باشد، پس مشکل سیاست با اقتصاد در چیست؟ چرا بعضی از سیستمهای سیاسی در توسعه و رشد جوامعشان موفق و بسیاری ناموفقند؟ 

هر جامعه را بطور خیلی کلی میتوان متشکل از چهار نهاد دانست: سیاست، اخلاق ( که شامل دین نیز می شود)، اقتصاد و علم. در صورتی که این چهار نهاد در تعامل عادی با یکدیگر و در تعادل باشند، استعدادهای افراد جامعه شکوفا شده و جامعه شاهد رشد و توسعه خواهد گردید. ولی اگر به هر دلیلی هر نهاد پا را از گلیم خود فراتر نهاده و مدام در حوزه های دیگر دخالت کند و تعادل این چهار حوزه را به هم بزند، جامعه از حالت تعادل خود خارج شده و نیروهایی که دوشادوش هم باید به شکوفایی استعدادها و افراد کمک میکردند، حالا به درگیری با هم افتاده و وقت و انرژی و حرکت هم را از بین برده و خنثی می کنند. در نتیجه جامعه راهی به پیشرفت و توسعه نخواهد یافت.



نهادی که بخاطر قدرت در قانونگذاری و اجرا  اغلب میتواند پا را فراتر از گلیم خود گذاشته و در نهادهای دیگر دخالت کند نهادی نیست جز سیاست. مشکل از آنجایی شروع میشود که بین وظایف حوزه سیاست؛ آنچه که هست و آنچه که باید باشد (مدیریت عرفی جامعه) فرق و جدایی افتاده و سیاست به توهم هدایتگری همه جانبه می افتد. در نتیجه فرد، یا گروه صاحب قدرت شروع به دخالت در دیگر حوزه ها کرده و تعادل چهار حوزه را به هم می زند. در نتیجه آنچه که بوجود می آید علم سیاسی، اخلاق سیاسی و اقتصادی سیاسی خواهد بود. حوزه هایی که کارکرد خود را بخاطر دخالتهای سیاست از دست داده اند. در نتیجه استعدادهای جامعه در تمام حوزه ها از علم و تکنولوژی گرفته تا اخلاق و  اقتصاد و حتی خود سیاست راهی برای تکامل، توسعه و پیشرفت نخواهند یافت.

در نتیجه اگر هر قانون، چارچوب و سیستم سیاسی که برای جامعه ای طراحی می شود باید راهی بیابد تا درنهایت باقی جامعه را از شر بخش سیاسی نجات داده و آنرا در چارچوب خود محدود نموده و جلوی تمایل بیکران آن برای دخالت در دیگر حوزه ها را بگیرد. در واقع کشوری موفق خواهد بود که بتواند از ارکان و بخشهای جامعه در برابر سیاست حفاظت کند.

هر جامعه ای که بطور سیستماتیک در این مهم موفق شد راه بسوی پیشرفت و توسعه گشود و هر جامعه ای ای که سایه سنگین سیاست را بر دوش همه جنبه های زندگی خود حس کرد غیر از فقر و تباهی چیزی درو ننمود. در واقع ایجاد روشهای دموکراتیک و تقسیم قوا راه حلی برای این مشکل بوده است که بعضی از کشورها با تمرکز بر هدف آن، رفاه و توسعه را برای جامعه خود ایجاد نمودند، اما آنهایی که به این هدف توجه نکردند بجز پوسته ناکارآمدی از دموکراسی نصیبشان نشد و از میوه های توسعه و رشد بهره ای نبردند.

۰۲
خرداد

بعد از رنسانس در اروپا و بوجود آمدن طبقه مستقلِ تجار یا بورژوا ها و بتدریج ورود آنها به عصر مدرن و صنعتی و آغاز انقلاب صنعتی، نیاز به ثبات سیاسی ، کاهش نااطمینانی ها و حفظ حق مالکیت برای افزایش داد و ستد، تجمع سرمایه و افزایش سرمایه گزاری مورد توجه قرار گرفت. ایراد سیستم دیکتاتوری در این است که تجمع و تمرکز قدرت فارغ از اینکه فرد یا حزب راس هرم کیست، بطور سیستماتیک فساد انگیز بوده و موجب سو استفاده و درنهایت تغییر و تطبیق مقررات و قوانین و روشها برای سواستفاده بیشتر گشته که این مسئله در دراز مدت منجر به ایراد در سرویس دهی به جامعه و خواه ناخواه ایجاد نارضایتی می گردد. از طرف دیگر ختم شدن تمام تغییرات در قوانین، روشها، سیستمها، اولویتهای جامعه و حتی افراد در نهایت به خواست فرد دیکته کننده (سلطان، پادشاه ، فرمانده، ...) و نه مردم، باعث می شود تا بین مردم و حکومت شکافی ایجاد شده و جامعه دچار آشوب و شورش گردد و  تنها راه باقی مانده روشهای خشونت آمیز در تغییر حکومت همچون خونریزی، انقلاب، کودتا، شورش و جنگهای داخلی خواهد بود. که تمام اینها منجر به بی ثباتی ، عدم امکان پیش بینی آینده و از بین رفتن حق مالکیت شده و در نتیجه امکان تجمع ثروت و سرمایه مورد نیاز جهت سرمایه گذاری اتفاق نیافتاده و شاهد اتفاقی بعنوان رشد و یا توسعه نخواهیم بود.

آیا دموکراسی الزما منتهی به رشد و توسعه بیشتر میگردد؟ قطعا خیر. یادمان نرود که برای رشد و توسعه بطور سیستماتیک نیاز به گرفتن تصمیمات درست و اجرای آن به شکل صحیح داریم. در دموکراسی  شرایط برای اشتباه جامعه وجود دارد. یک جامعه دموکرات میتواند تصمیمات نادرستی بگیرد و یا تصمیمات نادرستش را بشکل نادرستی اجرا کند. حتی فرایند کند تصمیم گیری میتواند حرکت یک جامعه دموکرات را کندتر نماید. کما اینکه این اشتباهات در سیستمهای مخالف دموکراسی هم میتواند وجود داشته باشند با این تفاوت که در دموکراسی امکان رفع خطا با هزینه کمتر و بدون خشونت و خونریزی وجود خواهد داشت. مزیت مهمی که آنرا از سیستمهای غیر دموکراتیک جدا کرده و برتری می بخشد. دموکراسی جامعه را به حد متوسط خود تطبیق میدهد. اگر متوسط جامعه رو به رشد باشد جامعه نیز رشد خواهد کرد و اگر متوسط جامعه در اشتباه و رو به سقوط باشند، جامعه سقوط خواهد نمود. 


تصویر کپی میباشد.

پس از دموکراسی نباید انتظار معجزه داشته باشیم و در آن سیستم اتفاق خارق العاده ای قرار نیست بی افتد مگر چند اتفاق خیلی مهم و کلیدی: 1- ثبات سیاسی و دوری از خشونت در تصمیم گیریهای جامعه

2- قابل پیش بینی تر شدن آینده جامعه در ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی 3- حفظ و ثبات حق مالکیت در معنی کلی و عمیق خود. 4- تقسیم و محدود شدن قدرت افراد و گروهها در چارچوب قانون و در نتیجه امکان سیستماتیک کمتر برای فساد و سواستفاده

که تمام این موارد بعنوان زمینه لازم برای رشد و توسعه اقتصادی حیاتی هستند. 

اما الزاما این به معنی حرکت حتمی جامعه بسمت پیشرفت نمی باشد. برای بهتر درک کردن این مسئله میتوانم از یک ماشین مسابقه مثال بزنم که برای رسیدن به حداکثر سرعت خود نیاز به یک راه صاف و آسفالت دارد. ولی الزاما وجود آن راه با کیفیت به معنی تصمیم حتمی راننده به حرکت با نهایت سرعت خود نمی باشد. 

پس در صورتی که جامعه تصمیم به حرکتی در جهت پیشرفت بگیرد وجود دموکراسی آن حرکت را باثبات و پایدار کرده و رشد آن موقت نخواهد بود بلکه برای سالیان درازی وجود آنرا تضمین خواهد نمود.