اگه بطور سیستماتیک یک حکومتی بخواد شروع به تغییر در مسیر توسعه و بهبود شرایط بکنه، قطعا اولین جایی که باید بهش توجه بشه آموزش پرورشه. برای اینکه ببینیم چه تغییراتی نیازه اول بایست ببینیم آموزش و پرورش ایران برای رسیدن به چه هدفی طراحی و ساخته شده و بعد یذره فکر میکنیم که چه نیازهایی برای یک کشور توسعه یافته نیاز داریم. اینکه چکار بایست کرد خودش، خودبخود روشن میشه.
از وقتی که از سال 1217 هجری شمسی اولین مدرسه نوین ایران در ارومیه توسط میرزا حسن خان رشدیه تاسیس شد، در واقع آنچه که نیاز جامعه آنروزبه حساب می آمد، تامین افراد با سواد جهت استخدام کارمندان مورد نیاز در ادارات جدید دولتی و همچنین مهندسین ، کارشناسان و پزشکان مورد نیاز جامعه بود تا از فاصله زیاد بین ایران و فرنگ کاسته بشه. سیل کارخونجات و کارگاهها و دستگاههای مدرن میومدن و نیاز به افرادی بود که بتونن با اونها کار کنن و وظیفه تولید و تعمیر و نگهداری اونها رو بعهده بگیرن.
در واقع اون برداشت نادرست از توسعه که در بخش دوم از دیوار کج مدرنیته شرح داده بودم، باعث شد بجای اینکه هدف از آموزش و پرورش تولید انسانهای توسعه یافته ای باشه که قادر به حل مشکلات خودشون باشن، تدریس و تولید انسانهای مدرک داری شد که صرفا قادر به خواندن و نوشتن هستن و از یکسری علوم طبیعی و مهندسی مثل مکانیک، فیزیک، شیمی و یا زیست شناسی سر در میارن. و این آدمها بر اساس مدرکی که میگیرن موقعیتهای شغلی مناسبی در ادارات دولتی و شرکتها و کارخونه ها و بیمارستانها پیدا میکردند. بخاطر پتانسیل اشتغال زایی و درآمد زاییِ مدارک، محیط جامعه هم این حالت رو پذیرا شد و دارنده مدرک صاحب یک طبقه و احترام اجتماعی شد که در موقعیتهای مختلف گره از کارها میگشود. در واقع طبق اون دید، انسانها یکی از ابزارهای تولید بودن مثل چرخ دنده و یا آچار که اونها رو از طریق سیستم آموزشی برای تولید و خدمات فنی و اداری در کشور بایست آماده و تربیت می کردند.
در نتیجه روش تدریسی که بنیان گذاشته شده مبتنی بود بر تکرار بیکران مطالب نگاشته شده در کتاب و جزوه و حفظ کردن اونها و گذشتن از امتحانات کتبی و گرفتن مدرک. در چنین سیستمی رشته ها بر اساس پتانسیل درآمدزایی شون اهمیت پیدا کردن: رشته های پزشکی و مهندسی در صدر قرار گرفتن و علوم انسانی و هنر و هنرستان در رتبه های بعدی و شاگردان هم بر اساس تلاش و استعداد و نمره ای که در امتحانات میگرفتن و میگیرن از رتبه های بالا به رشته های ریاضی و تجربی منتقل میشن و دانش آموزان رده های پایینتر از نظر تلاش، استعداد و یا قدرت تجزیه و تحلیل به رشته های علوم انسانی، هنر و بعد هم هنرستان و فنی و حرفه ای راه پیدا میکنن.
در یک همچین سیستمی اونوقت ریاضیات، فیزیک، شیمی و زیست شناسی جزو درسهای مهم طبقه بندی میشه و درسهایی مثل ادبیات، انشا و املا، ورزش و هنر جزو درسهای بی اهمیت و فانتزی. در نتیجه با سیستم آموزشی ای مواجه ایم که از همون دوران ابتدایی شروع میکنه به آموزش یکسری از مفاهیم سنگین علوم پایه و طبیعی به دانش آموزان بدون توجه به درک اونها و کارایی و توانایی ای که بایست ایجاد کنه برای آماده کردن اونها برای آزمون ورودی دانشگاه و دستیابی دانش آموزان به موقعیتهای شغلی و احترام اجتماعی پس از کسب مدارک در هر مرحله. در واقع اونها آماده میشن تا در سیستم دیوانی کشور بعنوان کارمند، تکنسین، تعمیرکار، اوپراتور و پزشک وارد بازار کار بشن.
شاگردان مدرسه ای در ارومیه، سال 1328 شمسی. عکس کپی می باشد.
برای همین وقتی که دیپلم میگیریم، در ریاضی مشتق و حد و انتگرال، مثلثات و هندسه سر فصلهای زیادی رو گذرونده ایم، در فیزیک راجع به قوانین ترمودینامیک اطلاعات زیادی داریم و در شیمی راجع به متوازن کردن یک واکنش شیمیایی و تبدیل مول به لیتر فرمولهای زیادی بلدیم و حجم زیادی از مغزمون با این مطالب پر شده. حتی زبان انگلیسی و عربی ای که میخونیم فقط هجم زیادی از فرمولهای شبه ریاضیه که برای آدم کر و لالی خوبه که فقط بخواد کاتالوگ کالاهای وارداتی رو بخونه و نه بیشتر. و در مورد زبان فارسی ، خدا رو شکر که قبل از مدرسه در منزل اونو یاد گرفتیم والا قطعا چیز زیادی بهمون اضافه نشد و باز هم هجم زیادی از مطالب بدون کاربرد در مغز و فکرمون پر کرد. اما سوال بزرگ اینجاست که همه اینها برای کسی که بخواد بره فروشنده بازار بشه چه فایده ای داره؟ برای یک راننده تاکسی و کامیون چی؟ و یا شاید برای یک کشاورز؟ قصاب؟ نجار؟ جوشکار؟ تاجر عمده فروش؟ صادر و وارد کننده؟ هیچی. حتی برای یک مهندس هم بجز موارد خاص و معدود شاید تا آخر عمرش نیازی نباشه. اینو که چرا خیلی از مطالب حتی دانشگاه ها در ایران اینقدر بی کاربرد و بی فایده هست رو تو بخش سوم از دیوار کج مدرنیته شرح دادم. حالا اینو اضافه کنید به روش آموزشی حفظی و متکی به امتحان ما که باعث میشه همین مطالب، فردای روز امتحان از ذهنمون پاک شه و همشو فراموش کنیم.
به موازات این پدیده ها یک مشکل دیگه هم دوشادوش، جامعه رو از طریق سیستم آموزشی تحت تاثیر قرار میده: اینکه افراد مستعد تر و پر تلاشتر به رشته های مهندسی و پزشکی میرن و با کاهش سطح توانایی افراد در گرفتن نمره، در رشته های انسانی جابجا میشن. رشته های انسانی شامل حقوق، مدیریت، اقتصاد، علوم اجتماعی، علوم سیاسی و ... بعد هنگامی که مشاغل مرتبط با هر رشته بایست جابجا بشن، دانش آموزانی که یا استعداد و یا تلاش و پشتکار کمتری داشتن و در نهایت به احتمال زیاد قدرت تجزیه و تحلیل و استنتاج کمتری دارن، به لحاظ تخصصی امکان جذب در مشاغل مدیریتی بالادست مانند مدیریت، کارشناسی و سیاستگذاریهای اقتصادی، سیاسی، بین المللی، قضایی و ... رو بدست میارن و افرادی که دارای استعداد و قدرت تحلیل و استنتاج بالاتری بودند به شرکتها ، کارخانجات و بیمارستانهای تابعه و فرودست منتقل میشن.
و احیانا اگه از افراد گروه اول کسانی علاقه داشته باشه که در مدیریتهای کلان اقتصادی، سیاسی، حقوقی جامعه دخالت کنه تخصص و بینش لازم رو برای اینکار نداره. برای همین جامعه بشدت دچار چالش مدیریتی و برنامه ریزی و سیاستگذاری میشه و ما وارد یک بازی دوسر باخت میشیم و فاجعه اجتماعی خودشو نشون میده و میبینیم اونچه رو که میبینیم.
در نتیجه مشکل اصلا این نیست که آیا سیستم آموزش پرورش ما مثل سیستم تیمهای فوتبال 6-6 بوده و یا 5-3-4 و یا 5-3-3-1 و یا هر چی دیگه. و مشکل این نیست که قبلا کتابهای ریاضی دبیرستان شامل جبر و هندسه و ریاضیات جدید و مثلثات بوده ولی بعد اسمشو گذاشتن حسابان و یا ریاضی 1 و ریاضی 2 و ... مشکل خیلی عمیقتر و مهمتر از این حرفهاست. مشکل در زاویه و نگاه ما به انسان، جامعه و آموزشه.