گره سیاسی اقتصاد
اگر شکل ساختار سیاسی خیلی مهم نیست و همچنین دموکراسی هر چند مهم، اما دم مسیحایی اقتصاد نمی باشد، پس مشکل سیاست با اقتصاد در چیست؟ چرا بعضی از سیستمهای سیاسی در توسعه و رشد جوامعشان موفق و بسیاری ناموفقند؟
هر جامعه را بطور خیلی کلی میتوان متشکل از چهار نهاد دانست: سیاست، اخلاق ( که شامل دین نیز می شود)، اقتصاد و علم. در صورتی که این چهار نهاد در تعامل عادی با یکدیگر و در تعادل باشند، استعدادهای افراد جامعه شکوفا شده و جامعه شاهد رشد و توسعه خواهد گردید. ولی اگر به هر دلیلی هر نهاد پا را از گلیم خود فراتر نهاده و مدام در حوزه های دیگر دخالت کند و تعادل این چهار حوزه را به هم بزند، جامعه از حالت تعادل خود خارج شده و نیروهایی که دوشادوش هم باید به شکوفایی استعدادها و افراد کمک میکردند، حالا به درگیری با هم افتاده و وقت و انرژی و حرکت هم را از بین برده و خنثی می کنند. در نتیجه جامعه راهی به پیشرفت و توسعه نخواهد یافت.
نهادی که بخاطر قدرت در قانونگذاری و اجرا اغلب میتواند پا را فراتر از گلیم خود گذاشته و در نهادهای دیگر دخالت کند نهادی نیست جز سیاست. مشکل از آنجایی شروع میشود که بین وظایف حوزه سیاست؛ آنچه که هست و آنچه که باید باشد (مدیریت عرفی جامعه) فرق و جدایی افتاده و سیاست به توهم هدایتگری همه جانبه می افتد. در نتیجه فرد، یا گروه صاحب قدرت شروع به دخالت در دیگر حوزه ها کرده و تعادل چهار حوزه را به هم می زند. در نتیجه آنچه که بوجود می آید علم سیاسی، اخلاق سیاسی و اقتصادی سیاسی خواهد بود. حوزه هایی که کارکرد خود را بخاطر دخالتهای سیاست از دست داده اند. در نتیجه استعدادهای جامعه در تمام حوزه ها از علم و تکنولوژی گرفته تا اخلاق و اقتصاد و حتی خود سیاست راهی برای تکامل، توسعه و پیشرفت نخواهند یافت.
در نتیجه اگر هر قانون، چارچوب و سیستم سیاسی که برای جامعه ای طراحی می شود باید راهی بیابد تا درنهایت باقی جامعه را از شر بخش سیاسی نجات داده و آنرا در چارچوب خود محدود نموده و جلوی تمایل بیکران آن برای دخالت در دیگر حوزه ها را بگیرد. در واقع کشوری موفق خواهد بود که بتواند از ارکان و بخشهای جامعه در برابر سیاست حفاظت کند.
هر جامعه ای که بطور سیستماتیک در این مهم موفق شد راه بسوی پیشرفت و توسعه گشود و هر جامعه ای ای که سایه سنگین سیاست را بر دوش همه جنبه های زندگی خود حس کرد غیر از فقر و تباهی چیزی درو ننمود. در واقع ایجاد روشهای دموکراتیک و تقسیم قوا راه حلی برای این مشکل بوده است که بعضی از کشورها با تمرکز بر هدف آن، رفاه و توسعه را برای جامعه خود ایجاد نمودند، اما آنهایی که به این هدف توجه نکردند بجز پوسته ناکارآمدی از دموکراسی نصیبشان نشد و از میوه های توسعه و رشد بهره ای نبردند.