در معنی توسعه
توسعه معنی ای فراتر از رشد اقتصادی داره. در واقع مفهوم رشد اقتصادی جدای از توسعه است. یعنی کشوری که رو به توسعه است بطور متوسط رشد اقتصادی خوبی نیز میتونه داشته باشه، اما در مقابل کشورری هم میتونه رشد اقتصادی داشته باشه بدون اینکه توسعه پیدا کنه. حالتهای رشد بدون توسعه یکی از بلایای کشورهای جهان سومه. یکی از نمونه های این مدل رو میشه پاکستان مثال زد. این قاطی کردن و یکی پنداشتن مفهوم رشد با توسعه یک چیزیه مثل جهل مرکب. اینکه شما فکر میکنید یک چیزیو فهمیدین در حالیکه نفهمیدین. بد فهمی اون باعث میشه کاری هم برای اصلاحش نکنین. بعد برنامه ریزیهای شما در حد کلان باعث خواهد شد کشور بسوی بحران و مشکلات فراوانی سوق پیدا کنه.
رشد اقتصادی یک مفهوم کاملا فیزیکی و مقداریه. شما با سرمایه گذاری مصنوعی دولتی بیشتر، و بازی با سیاستهای پولی و مالی میتونید رشد اقتصادی رو موقتا افزایش بدید. اما اون چیزی که مهمه پایدار بودن اونه. اونوقت اگه جامعه تو مسیر توسعه نباشه این رشد پایدار نمیمونه و بعد چند سال دوباره کاهش پیدا میکنه. اما در مقابل توسعه یافتگی یک کیفیته. هر چند برای مطالعه اون سعی کردند اونو بصورت مقداری اندازه گیری کنند مثلا نرخ با سوادی، یا نرخ مرگ و میر نوزادان و غیره اما بایست دقت کرد اینها نباید ما رو به اشتباه بندازه. اینها همه نمودهای توسعه یافتگیه نه خود اون.
توسعه با پولداری و ثروتمند بودن هم فرق میکنه، کشورهای حاشیه خلیج فارس خیلی ثروتمندند، ولی نمیتونیم اونها رو توسعه یافته به حساب بیاریم.
صف ژاپنیها بعد از سونامی برای گرفتن غذای مورد نیاز روزانه
توسعه یافتگی یک مسئله کاملا انسانی و مرتبط با جهانبینی انسانهای یک جامعه است. در نتیجه ما انسانهای توسعه یافته در یک کشور داریم و نه کشوری تنها توسعه یافته فیزیکی. این یعنی اگه ژاپنی ها یا آلمانیها یا نروژی ها توسعه یافته اند بخاطر اینه که مردمش دیدی توسعه یافته به دنیای پیرامون خودشون ( از طبیعت گرفته تا انسان و جامعه و ...) دارند. نمود بیرونی این توسعه یافتگی میشه ملتی که اون خیابونها، اتومبیلها، صنایع، ابزارآلات، محصولات رو در کشورهاشون ایجاد میکنن (از کوزه همان تراود که در اوست). در واقع رفاه و آسایش و پیشرفت در خلاء و ابتدا به ساکن برای هر کشوری نمیتونه اتفاق بیوفته بلکه بایست مردم یک کشور به توسعه فکری و فرهنگی مشخصی برسند و بعد از مواهب اون خودبخود بهرمند خواهند شد. یک مثالی که همیشه میزنم اینه که فرض کنید مردم ژاپن همه اونچیزی که در کشورشون دارند رو ول کنند و مثلا برن بنگلادش. مردم بنگلادش هم تموم اموال و امکانات کشورشون رو ول کنند و برن ژاپن بعد 50 سال شاهد چه چیزی خواهیم بود؟ قطعا بنگلادش در اون زمان یک کشور بسیار قدرتمند و قوی خواهد بود، اما در ژاپن شاهد یک فاجعه هولناک انسانی خواهیم بود؛ تموم اون صنایع پیشرفته ضایع و مستهلک خواهند شد، ساختمانها، جاده ها و امکانات از بین رفته و بعلت محدودیتهای زمینی و آب و هوایی، قحطی و جنگ و درگیری این جامعه رو با بحران جدی مواجه خواهد کرد. پس این انسانها و مردم یک کشور هستند که میتونن اونو بسازن یا تخریب کنند. ژاپن و آلمان جفتشون شکست خوردگان پس از جنگ جهانی دوم بودند که کشورشون با خاک یکسان شد و با قرض های بین المللی کشورشون رو ساختند. همین قرض به کشورهای افریقایی هم داده شد، اما اونها چکار کردند؟ با اون پولها اسلحه خریدند و بجان هم افتادند و کشورهایشان را نابود کردند. پس این دو رویکرد متفاوت به دنیاست که میتونه یک کشور رو به رفاه و سعادت و پیشرفت بکشونه و دیگری رو درگیر جنگ و خشکسالی و قحطی و فلاکت و بدبختی بکنه.
صف در ایران در شرایط عادی برای گرفتن سبد کالا
اونچیزی که در یک کشور بعنوان رشد و پیشرفت و رفاه و نمو بصورت پایدار هستیم معلول توسعه یافتگی افراد اون جامعه هست. این کلمه پایدار خیلی مهمه. چرا که برنامه ریزان یک جامعه گاهی با ابزارهای مالی، پولی و تکنیکی این رشد و رفاه رو بصورت مصنوعی در جامعه ای ایجاد میکنند و به اون میبالند، غافل از اینکه این نوع رفاه و پیشرفت پایداری نداره و عین یک کش یا فنر بزور کشیده شده، روزی بر میگرده. در واقع کلی از ناآرامیها درگیریهای اجتماعی در میانه برنامه های رشد و توسعه کشورها به همین دلیله.
اما سوال اینه که انسان توسعه یافته چه انسانیه و به چه نوع تفکری توسعه یافته میشه گفت. اینجاست که مرکز و نقطه شروع همه تحلیلها و نقطه تفرق و اختلاف و درگیریهای تموم فلسفه ها ، ادیان، ایسم ها و مسلکهای مختلفه :
پیل اندر خانهٔ تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همیشد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی
(مثنوی دفتر سوم)
در واقع این درک صحیح ما از یک انسان توسعه یافته هست که میتونه کلید ایجاد توسعه و رفاه واقعی در کشور و جامعه باشه. تموم بحثهای ما بعد از این حول همین محور میگرده تا بتونیم تصویر روشنتری از اینکه انسان توسعه یافته چه معنی ای میده پیدا کنیم.