آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

همیشه برای من یک سؤال وجود داشت که چرا فرآیند توسعه و رفاه در ایران این قدر کند و بی هدف طی می شود. این مسئله باعث شد تا رشته ام را به اقتصاد تغییر دهم و در کنار آن مطالبی از باقی شاخه های علوم انسانی و اجتماعی نیز مطالعه کنم. لُب مطلب، آنچه بدست آوردم این شعر حافظ بود که :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
آنچه برای رفاه و توسعه بیشتر نیاز داریم درون دلها و مغزهای ما وجود دارد.
نمی دانم آنچه نوشته خواهد شد اثری هم خواهد داشت یا نه. اما در ریاضی یک تئوری داریم به اسم "اثر پروانه ای" که می گوید: بال زدن پروانه در یک قاره می تواند باعث بوجود آمدن یک گردباد در قاره ای دیگه بشود. امیدوارم این نوشته ها قادر باشند در آیندۀ خودمان و فرزندانمان مؤثر واقع گردند.

۱۲
دی

توسعه معنی ای فراتر از رشد اقتصادی داره. در واقع مفهوم رشد اقتصادی جدای از توسعه است. یعنی کشوری که رو به توسعه است بطور متوسط رشد اقتصادی خوبی نیز میتونه داشته باشه، اما در مقابل کشورری هم میتونه رشد اقتصادی داشته باشه بدون اینکه توسعه پیدا کنه. حالتهای رشد بدون توسعه یکی از بلایای کشورهای جهان سومه. یکی از نمونه های این مدل رو میشه پاکستان مثال زد. این قاطی کردن و یکی پنداشتن مفهوم رشد با توسعه یک چیزیه مثل جهل مرکب. اینکه شما فکر میکنید یک چیزیو فهمیدین در حالیکه نفهمیدین. بد فهمی اون باعث میشه کاری هم برای اصلاحش نکنین. بعد برنامه ریزیهای شما در حد کلان باعث خواهد شد کشور بسوی بحران و مشکلات فراوانی سوق پیدا کنه. 

رشد اقتصادی یک مفهوم کاملا فیزیکی و مقداریه. شما با سرمایه گذاری مصنوعی دولتی بیشتر، و بازی با سیاستهای پولی و مالی میتونید رشد اقتصادی رو موقتا افزایش بدید. اما اون چیزی که مهمه پایدار بودن اونه. اونوقت اگه جامعه تو مسیر توسعه نباشه این رشد پایدار نمیمونه و بعد چند سال دوباره کاهش پیدا میکنه. اما در مقابل توسعه یافتگی یک کیفیته. هر چند برای مطالعه اون سعی کردند اونو بصورت مقداری اندازه گیری کنند مثلا نرخ با سوادی، یا نرخ مرگ و میر نوزادان و غیره اما بایست دقت کرد اینها نباید ما رو به اشتباه بندازه. اینها همه نمودهای توسعه یافتگیه نه خود اون.

توسعه با پولداری و ثروتمند بودن هم فرق میکنه، کشورهای حاشیه خلیج فارس خیلی ثروتمندند، ولی نمیتونیم اونها رو توسعه یافته به حساب بیاریم.


صف ژاپنیها بعد از سونامی برای گرفتن غذای مورد نیاز روزانه

توسعه یافتگی یک مسئله کاملا انسانی و مرتبط با جهانبینی انسانهای یک جامعه است. در نتیجه ما انسانهای توسعه یافته در یک کشور داریم و نه کشوری تنها توسعه یافته فیزیکی. این یعنی اگه ژاپنی ها یا آلمانیها یا نروژی ها توسعه یافته اند بخاطر اینه که مردمش دیدی توسعه یافته به دنیای پیرامون خودشون ( از طبیعت گرفته تا انسان و جامعه و ...) دارند. نمود بیرونی این توسعه یافتگی میشه ملتی که اون خیابونها، اتومبیلها، صنایع، ابزارآلات، محصولات رو در کشورهاشون ایجاد میکنن (از کوزه همان تراود که در اوست). در واقع رفاه و آسایش و پیشرفت در خلاء و ابتدا به ساکن برای هر کشوری نمیتونه اتفاق بیوفته بلکه بایست مردم یک کشور به توسعه فکری و فرهنگی مشخصی برسند و بعد از مواهب اون خودبخود بهرمند خواهند شد. یک مثالی که همیشه میزنم اینه که فرض کنید مردم ژاپن همه اونچیزی که در کشورشون دارند رو ول کنند و مثلا برن بنگلادش. مردم بنگلادش هم تموم اموال و امکانات کشورشون رو ول کنند و برن ژاپن بعد 50 سال شاهد چه چیزی خواهیم بود؟ قطعا بنگلادش در اون زمان یک کشور بسیار قدرتمند و قوی خواهد بود، اما در ژاپن شاهد یک فاجعه هولناک انسانی خواهیم بود؛ تموم اون صنایع پیشرفته ضایع و مستهلک خواهند شد، ساختمانها، جاده ها و امکانات از بین رفته و بعلت محدودیتهای زمینی و آب و هوایی، قحطی و جنگ و درگیری این جامعه رو با بحران جدی مواجه خواهد کرد. پس این انسانها و مردم یک کشور هستند که میتونن اونو بسازن یا تخریب کنند. ژاپن و آلمان جفتشون شکست خوردگان پس از جنگ جهانی دوم بودند که کشورشون با خاک یکسان شد و با قرض های بین المللی کشورشون رو ساختند. همین قرض به کشورهای افریقایی هم داده شد، اما اونها چکار کردند؟ با اون پولها اسلحه خریدند و بجان هم افتادند و کشورهایشان را نابود کردند. پس این دو رویکرد متفاوت به دنیاست که میتونه یک کشور رو به رفاه و سعادت و پیشرفت بکشونه و دیگری رو درگیر جنگ و خشکسالی و قحطی و فلاکت و بدبختی بکنه.


صف در ایران در شرایط عادی برای گرفتن سبد کالا

اونچیزی که در یک کشور بعنوان رشد و پیشرفت و رفاه و نمو بصورت پایدار هستیم معلول توسعه یافتگی افراد اون جامعه هست. این کلمه پایدار خیلی مهمه. چرا که برنامه ریزان یک جامعه گاهی با ابزارهای مالی، پولی و تکنیکی این رشد و رفاه رو بصورت مصنوعی در جامعه ای ایجاد میکنند و به اون میبالند، غافل از اینکه این نوع رفاه و پیشرفت پایداری نداره و عین یک کش یا فنر بزور کشیده شده، روزی بر میگرده. در واقع کلی از ناآرامیها درگیریهای اجتماعی در میانه برنامه های رشد و توسعه کشورها به همین دلیله.

اما سوال اینه که انسان توسعه یافته چه انسانیه و به چه نوع تفکری توسعه یافته میشه گفت. اینجاست که مرکز و نقطه شروع همه تحلیلها و نقطه تفرق و اختلاف و درگیریهای تموم فلسفه ها ، ادیان، ایسم ها و مسلکهای مختلفه : 


پیل اندر خانهٔ تاریک بود                            عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی                       اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود                اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد                  گفت همچون ناودانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید              آن برو چون بادبیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود                گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست                  گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک به جزوی که رسید             فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف                   آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی                اختلاف از گفتشان بیرون شدی

(مثنوی دفتر سوم)


در واقع این درک صحیح ما از یک انسان توسعه یافته هست که میتونه کلید ایجاد توسعه و رفاه واقعی در کشور و جامعه باشه. تموم بحثهای ما بعد از این حول همین محور میگرده تا بتونیم تصویر روشنتری از اینکه انسان توسعه یافته چه معنی ای میده پیدا کنیم.

۱۰
دی

وقتی ارزش تموم کالاها و خدماتی که در طول یکسال در یک کشور تولید میشن رو با هم جمع کنیم، بهش میگن تولید ناخالص داخلی. در یک حالت کلی میشه ارزش تولید ناخالص داخلی رو با درآمد مجموع درآمد افراد یک کشور برابر دونست که بهش درآمد ملی هم میگن. وقتی این تولید ناخالص داخلی رو به تعداد جمعیت کشور تقسیم کنن، نتیجش میشه تولید سرانه داخلی و یا معادل اون درآمد سرانه ملی. 

حالا اگه تغییرات تولید ناخالص داخلی یک کشور رو نسبت به تولید ناخالص داخلی سال قبلش تقسیم کنیم به حاصل اون رشد اقتصادی یک کشور میگن. پس اگه یک کشوری 5 درصد رشد اقتصادی داشته باشه یعنی تولید ناخالص داخلیش نسبت به سال قبلش 5 درصد افزایش پیدا کرده. 

یک نکته خیلی ظریف اینجا وجود داره اونم اینه که از اونجاییکه ارزش این تولیدات از ضرب مقدار تولید در قیمت اون بدست میاد، لذا ممکنه تولیدات شما ثابت بوده باشه و یا حتی کم بشه، اما قیمت اونقدر زیاد بشه که ارزش کل تولیدات رو رو به افزایش نشون بده، لذا باید اول اثر افزایش قیمتها رو خنثی کرد. برای اینکار روشهای ویژه ای تو اقتصاد وجود داره که در نتیجه اون شاخص تولید ناخالص تولید داخلی واقعی بدست میاد. یعنی مقدار تولیدات واقعی یک کشور با حذف اثر تغییرات قیمتی. 

یکی از نکات خیلی مهم در رفاه یک جامعه افزایش تولیدات اونه ، پس افزایش رشد اقتصادی برای این منظور خیلی کلیدیه. اما چطور میشه رشد اقتصادی رو در یک جامعه افزایش داد؟ 

فاکتور کلیدی اینجا Productivity و یا قابلیت تولیده؛ مقدار تولیدی که یک فرد در طول یک ساعت انجام میده. هر چی این قابلیت بیشتر بشه تولید و رفاه مردم یک کشور هم در مجموع افزایش پیدا میکنه. اما چه عواملی باعث میشه قابلت تولید زیاد بشه؟ عوامل تولید یادتون هست؟ در واقع افزایش اون عوامل باعث افزایش قابلیت تولید میشه؛

هر چقدر سرمایه یا ابزار تولید در یک کشوری بیشتر و پیشرفته تر باشه، قابلیت تولید هم افزایش پیدا میکنه. فرض کنید شما یک هکتار زمین داشته باشید برای کشاورزی، حالا با دست خالی تولیداتتون بیشتر میشه، یا با یک بیل؟ با یک گاو و گاو آهن؟ و یا یک تراکتور و ملحقات مورد نیاز اون؟ قطعا هر چقدر این ابزار کار بیشتر و بهتر باشه تولیداتی که یک فرد میتونه انجام بده بیشتر خواهد بود.

 

مورد دیگه کار یا نیروی انسانیه. برای درک بیشتر این بخش رو به سه قسمت دیگه تقسیم میکنم تا بهتر متوجه بشیم که چطور خود نیروی انسانی باعث افزایش قابلیت تولید میتونه باشه. در واقع میشه گفت نیروی انسانی مهمترین عامل رشد یک کشور هست و در درجه اول اهمیت قرار میگیره. این سه قسمت شامل جهانبینی، سرمایه انسانی و سرمایه اجتماعی می باشد. 

 

جهانبینی اینجا به معنی درک انسانهای یک جامعه از اینه که چرخ کل دنیا طی چه مکانیسمی میچرخه؟  نقش انسان تو این وسط چیه؟ و رابطش و تاثیر گذاریش با پدیده های دیگه به چه شکلی هست؟ در اینجا درک مفهوم جهانبینی خیلی اهمیت داره. فرض کنید یک جامعه ای مثلا هند درگیر مفهوم جبرگرایی مطلق باشه. یعنی طی اعتقاد اونها به تسلسل زندگی، هندوها اعتقاد دارند که اگه وضعشون خوبه، اونها تو زندگی قبلیشون آدم خوبی بودند و حالا این پاداش اون نیکی هستش و اگه وضعشون بده و فقیرند، بدین دلیله که تو زندگی قبلیشون آدم بدی بودند و حالا تو این وضعیت بدنیا اومدن تا تنبیه بشن. تو این شرایط و با این اعتقاد یک هندی چه تلاشی برای بهبود وضعیت خودش میکنه؟ هیچی. هر وضعیتی که داشته باشه ازش راضیه. در نتیجه وقتی این اعتقاد عمومیت پیدا کنه، تلاش عمومی برای بهبود شرایط بوجود نمیاد. 

اینو مقایسه کنید با مثلا اعتقادی که ژان پل سارتر _ از نظریه پردازان فلسفه اگزیستانسیالسم _ داره به اینکه اگه یک فرد معلول که پا نداره نتونه تو دوی سرعت اول بشه، فقط تقصیر خودشه. خوب یک همچین فردی با این اعتقاد اونوقت چه عکس العملی در ارتباط با مشکلات و کاستی های دنیای پیرامونش خواهد داشت؟ قطعا 180 درجه با اونچیزی که مثلا هندیها دارند فرق میکنه.

جهانبینی در واقع کیفیت دانش و اعتقادات یک فرد یا جامعه میباشد. چیزی که روشنه اینه که جهانبینی افراد خیلی سخت عوض میشه و جهانبینی والدین و بقیه افراد جامعه اثر بنیادین روش داره. اما بتدریج با تجربه و برخورد با دنیای بیرون و فشارهای محیطی و اقتصادی میتونه بتدریج عوض بشه. اما هیچوقت بزور نمیشه اونها رو تغییر داد بلکه افراد خودشون بایست اونو تعیین و تعریف کنند.

 

تصویر کپی می باشد.

سرمایه انسانی به تخصص، دانش و تجربه افراد گفته میشه در اینکه چقدر بتونند کاری که به عهده گرفتند رو خوب و درست انجام بدن. در واقع مهارت افراد در انجام کارهاشون هست. در اینجا مجموع سیستم آموزشی یک کشور در مقاطع تحصیلی مختلف، دانشگاه ها، کارگاههای آموزشی، کارگاههای فنی و حرفه ای و ... اهمیت بسزایی دارند. افراد ماهرتر قابلیت تولید بیشتری خواهند داشت. اینجا فقط یک نکته ای وجود داره بعدا بطور مفصلتر بهش میپردازیم و اونم اینه که طی یک فرآیند آموزشی تئوریک مثل شرایط حال حاضر ایران، این مهارت آموزی خیلی کم میتونه اتفاق بیوفته به دلایلی که بعدا میگم. در نتیجه اونچه از سیستم آموزشی ما بدست میاد تعداد زیادی از افراد مدرک دار هستند که عملا مهارت خاصی ندارند.

 

و اما سرمایه اجتماعی عاملیه که خیلی کم تو کشورمون بهش توجه شده. افراد یک جامعه و روابطشون تو یک کشور مثل آجرها هستند در یک ساختمون. آجرها همینطوری نمیتونن روی هم سوار بشن و یک ساختمون محکم رو بسازن مگه یک ملات یا سیمانی وجود داشته باشه تا اتصال اونها رو به هم محکم کنه. این ملات سیمانی در جامعه همون سرمایه اجتماعی هستش. چیزی که افراد جامعه رو بهم پیوند میده و یک رابطه قوی و مستحکم بین اونها میسازه. اگه بخوام خیلی خلاصه و مختصر این سرمایه اجتماعی رو تعریف کنم هر عاملی که باعث افزایش حس اعتماد افراد جامعه نسبت به هم بشه بهش سرمایه اجتماعی میگن. در نتیجه صداقت و درستکاری ، یکی از ارکان اون قرار میگیره. هر نُرم رفتاری، عرف اجتماعی، قانون و مقررات و سیستم و روشی که این حس اعتماد رو زیاد کنه باعث افزایش سرمایه اجتماعی میشه. اگه شما نتونید به دیگران اعتماد کنید،مثلا اگه جنسی فروختید آیا پول شما بر میگرده یا نه؟ در نتیجه فروشتون رو کم و محدود میکنید به کسانی که با روشهای مختلف از بازگشت پولشون مطمئن ترید. در نتیجه اگه تو جامعه همه همچین شرایطی داشته باشن، فروش ، تجارت و تولید تو جامعه کم میشه و سطح رفاه همه کاهش پیدا میکنه.

 

در نهایت منابع طبیعی هستش. کشوری که منابع طبیعی بیشتری داشته باشه امکان تولید بیشتری خواهد داشت. هر چند طبق مطالعات و مشاهدات مختلف منابع طبیعی یک نقش دوگانه بازی میکنند. کشورهای زیادی هستند که با داشتن منابع طبیعی فراون بازم خیلی فقیرند مثل کشورهای افریقایی و در عوض کشورهای ثروتمندی داریم که منابع طبیعی خاصی ندارند، مثل ژاپن یا بیشتر کشورهای اروپایی. اثر بد داشتن منابع طبیعی  اینقدر زیاده که تئوری ای بوجود اومده مبنی بر منابع بیرحم با این استدلال که کشورهای صاحب معادن و منابع، مردم یک کشور رو به خام فروشی اونها و تنبلی و عدم استفاده از نیروهای ذهنی و تخصصی شون میکشونه. لذا باعث بدبختی اونها میشه. در نتیجه میگن منابع طبیعی خوب نیست و نداشتنش بهتره. هر چند من به شخصه این استدلال رو نمیپذیرم. کشورهای قدرتمند زیادی هم داریم که منابع زیادی هم دارند: امریکا، کانادا، نروژ، استرالیا از اون جمله اند.

در واقع اینکه منابع طبیعی برای یک کشور خوبه یا بده بر میگرده به جهانبینی و فکر و روش زندگی مردم یک کشور. اگه مردم کشوری تمایل به تفکر، کار، تلاش، تولید و تجارت، خلاقیت و نوآوری نداشته باشند در واقع نداشتن منابع طبیعی هم کمکی به اونها نمیکنه و داشتنش هم اونها رو به خام فروشی و مفتخوری بیشتر میکشونه. 

اما اگه مردم یک کشور افراد کاری و پر تلاشی باشند، منابع طبیعی هم به اونها کمک میکنه و هزینه های تولید، و قدرت رقابت اونها رو بشدت کاهش میده.

۰۸
دی

پس تا اینجا میدونیم مهمترین عامل افزایش رفاه یک جامعه ، کمک به افزایش تولید اون هستش. اما تولید چیه و چه عواملی بر روی اون اثر داره؟

تولید فرآیندی هست که در اون با استفاده از یک یا چند عامل تولید، یک یا چند محصول بوجود میاد. این محصولات میتونن هم کالاها باشن هم خدمات. از یخچال و کامپیوتر و اتومبیل گرفته تا فیلمسازی و موسیقی و خدمات آموزشی، حقوقی و پزشکی همه جزو تولیدات یک کشور هستند. 
اما اگه بخواهیم عوامل تولیدی رو در یک حالت کلی طبقه بندی کنیم شرح اونها به این صورت میشه:
 
1- نیروی انسانی (کار)
2- سرمایه
3- منابع طبیعی
 
تصویر کپی می باشد.
 
در مورد کار، این عامل هم میتونه شامل کار یدی و قدرت بازو باشه هم کار فکری و قدرت ذهن.
سرمایه اینجا به معنی ابزار تولیده و تعریفش با پول در حسابداری فرق میکنه. اگه شما یک بیل ، دفتر کار و یا پیچ گوشتی برای کارتون تهیه کنید شما سرمایه تهیه کردید و به این کارتون سرمایه گذاری میگن. اما اگه شما با پولتون برگه سهام بخرید، یا دلار و یا طلا تا با تغییر قیمت اونها رو بفروشید، هر چند از نظر حسابداری سرمایه گذاری کردید ، اما از دید اقتصادی میگن شما فقط شکل دارایی خودتون رو عوض کردید، چون این کار کمکی به تولید نمیکنه.
مواد اولیه، معادن و انرژی های مورد نیاز تولید هم جزو طبقه سوم یعنی منابع طبیعی دسته بندی میشن.
 
پر واضحه که اگه بخوایم تولید یک کشوری افزایش پیدا کنه بایست این عوامل تولید با نسبتهای متعادلی افزایش پیدا کنند وگرنه تولیدی افزایش پیدا نکرده و به رفاه نیز افزوده نخواهد شد. بعد ها در قسمت رشد اقتصادی بیشتر راجع به جزییات این موضوع صحبت میکنم.
۰۷
دی

همانطور که گفتم، نوع بشر برای زندگی خود نیازهای گوناگونی داره که بایست اونا رو برآورده کنه. انواع و طبقه بندی این نیازها رو میشه مثلا در هرمی که توسط مازلو ارائه شده دید:

 

تصویر کپی می باشد.

 

رفاه بالاتر به معنی محیط و شرایطی هست که فرد هر چه بهتر و راحتتر بتونه این نیازها رو برآورده کنه. 

 

یکی از اشتباهاتی که اغلب آدم میبینه بعضیها تو تحلیلهاشون درگیرش میشن اینه که فکر میکنن هر چی درآمد پولی افراد در یک جامعه بیشتر باشه، رفاه مردم هم بیشتره. برای همین از این استدلالها زیاد میشنویم که اگه پول نفت تو جامعه پخش بشه و به مردم داده بشه و یا اگه فساد اداری و اختلاسها و سو استفاده ها کمتر بشه به نحوی که درآمد نفتی کشور به همه برسه وضع همه بهتر میشه و مردم مرفه تر میشن. موضوع اینه که این یک استدلال غلطه و هیچوقت این اتفاق نمی افته. هر چند کشورهای مرفه سطح درآمدی بالاتری دارند اما الزاما درآمد بالاتر پولی در سطح کلان منتج به رفاه بیشتر نمیشه. موضوع اینه که رفاه یک بحث کالایی و خدماتیه و اصلا ربطی به پول نداره. هر کشوری که سطح تولید کالاها و خدماتش بالاتر باشه رفاه بالاتری هم داره. اون چیزی که در رفاه خیلی کلیدیه تولید هست. شرایطی که تولید بیشتر و بیشتر بشه. فقط به این وسیله هست که میشه سطح رفاه یک جامعه رو افزایش داد.

 

حالا چرا این اشتباه از نظر توجه به درآمد پولی در رفاه اتفاق می افته؟ بنظرم این اشتباه از دو جا ریشه میگیره؛ 

اول اینکه وقتی میخوان راجع به سطح و شرایط کشورها صحبت کنند، در علم اقتصاد نمیشه مجموع مقداری تولیدات کشورها رو با هم جمع کرد (مثلا اینکه چند تن آهن رو با چندین هزار متر پارچه و چند عدد اتومبیل با هم جمع کنید) لذا برای حل این مشکل اومدند و جمع ارزش پولی اونها رو با هم جمع کردند. حالا وقتی شما مجموع ارزش تولیدات یک کشور رو محاسبه کنین و بر تعداد افراد اون کشور تقسیم کنین متوسط ارزش تولیدی که یک فرد در جامعه داره به دست میاد. در اقتصاد کلان تقریبا این ارزش تولیدات هر فرد رو میشه بطور متوسط سطح درآمد افراد تو اون جامعه هم در نظر گرفت. پس وقتی میگیم مثلا متوسط درآمد افراد در سوییس 50 هزار دلاره به معنیه اینه که هر فرد سوییسی در سال تولیدی معادل 50 هزار دلار داره. و مثلا اگه متوسط درآمد در بنگلادش 200 دلاره یعنی یک بنگلادشی در سال بطور متوسط تولیدی به ارزش 200 دلار داره. در نتیجه اینکه متوسط درآمد ایرانی ها اگه مثلا معادل 6 هزار دلاره به معنی این نیست که دولت یا سیستمی میاد و به اونها در سال 6 هزار دلار میده، بلکه به معنی اینه که هر ایرانی تولیدی معادل 6 هزار دلار در سال داره.

 

تصویر کپی می باشد.

 

دوم اینکه یک اشتباه تحلیلی از نظر خرد و کلان در استدلالها اتفاق میوفته. یعنی ما یک تحلیلی برای خودمون از نظر شخصی میکنیم و اونو تعمیم میدیم به جامعه و فکر میکنیم تو جامعه هم همین اتفاق میوفته در حالیکه این غلطه. مثلا میگیم اگه بعنوان یک فرد 1 میلیارد تومن پول دستمون بیاد وضعمون خیلی خوب میشه و به سطح رفاه بالاتری میرسیم. خوب پس چرا به هر نفر در جامعه یک میلیارد تومن ندیم تا وضع همه بهتر بشه؟ موضوع اینه که اگه همه به این پول برسن وضع هیشکی بهتر نمیشه. اما چرا؟

فرض کنین شما تو یک کشتی هستین و دارین مسافرت میکنین. تو اون کشتی صندوق پولی معادل 10 میلیارد دلار وجود داشته باشه. کشتی در وسط مسافرت دچار طوفان شده و غرق میشه. شما وسط آب متوجه یک صندوق میشین و اونو بغل کرده و نجات پیدا میکنین. فردا صبح میبینید به همراه صندوق در ساحل یک جزیره هستین. جزیره ای که توش هیچی نیست و فقط شن و ماسه داره. در صندوق رو باز میکنین و میبینید توش 10 میلیارد دلار اسکناسه. تو اون شرایط اون پولها چه فایده ای براتون داره؟ قطعا هیچی. اگه خیلی زرنگ باشید فقط بتونید اونها رو آتیش بزنین تا از سرما نمیرین. ولی وقتی اون پولها رو تو شهری مثل نیویورک یا لندن داشته باشین اوضاع خیلی فرق میکنه. اما تفاوت تو چیه؟

موضوع اینه که وقتی شما بعنوان یک فرد پول زیادی داشته باشین جامعه تو برآورده کردن نیازهای شما که ممکنه شامل یک یا چند ویلا و ساختمان ، چند اتومبیل و ... باشه مشکل چندانی نداره و اونا رو تامین میکنه. اما اگه 80 میلیون نفر جامعه ایران همشون 1 میلیارد تومن داشته باشن و دنبال ساختمون و ماشین و لباس و ... برن اونوقت چی؟ اونوقت مثل همون مثال فرد تو جزیره خالی از سکنه هست. کشور نمیتونه نیازهای 80 میلیون نفر رو برای خواسته هاشون برآورده کنه و اتفاقای دیگه ای میوفته که الزاما منتج به بهبود شرایط نمیشه. 

پس موضوع رفاه یک جامعه یک بحث پولی نیست، و با دادن پول به افراد وضعشون بهتر نمیشه. والا هر دولتی بر میداشت و یک دستگاه فتوکپی میگرفت و پول چاپ میکرد و بین افراد جامعش پخش میکرد. این دیگه کاری نداشت و نیاز به تحمل اینهمه مشکلات و مطالعات مختلف تو این زمینه نبود.

 

موضوع اینه که فهم این مسئله به درک وظیفه و عملکرد پول تو جامعه و اقتصاد بستگی داره. پول یک نقش بسیار ظریف و کلیدی تو اقتصاد داره. هر چند خیلی مهمه اما خودش هدف نیست و ارزشی نداره. اگه بخوایم مقایسه کنیم میشه اونو با کاتالیزورها تو شیمی مقایسه کرد . کاتالیزورها یک فرآیند شیمیایی رو تسریع و ممکن میکنند بدون اینکه تو فرآیند شرکت داشته باشن. مثلا اگه شما مقداری هیدروژن و نیتروژن رو کنار هم بذارین و حرارت هم بدین اتفاقی نمیوفته. بلکه نیازه علاوه بر دادن حرارت و افزایش فشار هوا، کاتالیزورهای اکسید آهن هم به فرآیند اضافه کنید تا آمونیاک بوجود بیاد. تو اقتصاد هم همینه. نمیشه یک اقتصاد بدون پول رو تصور کرد. اما خود پول به خودی خود هم کمکی نمیکنه بلکه خیلی جاها عین سیل همه چی رو خراب میکنه و میبره.

۰۵
دی

همانطور که در قسمت قبل دیدیم نوع بشر برای زنده ماندن و زندگی کردن به یکسری از کالاها و خدمات نیاز دارد. از خوراک و پوشاک گرفته تا بهداشت و تفریح و امنیت و آموزش. از طرف دیگر تخصصی شدن کارها باعث شد کم کم افراد فقط تولید خیلی زیاد از یک کالا رو بلد باشند و مازاد تولیداتشون رو  با کالاها و خدمات دیگه مبادله کنند. این مبادله ابتدا کالا به کالا بود. اما بتدریج مشکلاتی باعث شد تا به یک واسطه برای این مبادلات احساس نیاز شود. مهمترین این نیازها نرخ برابری کالاها با هم بود. فرض کنید شما پرورش گاو دارید و میخواید برید سلمونی. آیا یک گاو رو بعنوان دستمزد به آقای سلمونی میدید؟ قطعا نه. گاو زنده رو تیکه هم نمیشه کرد. پس نیازه یک واسطه وجود داشته باشه تا همه کالاها و خدمات با اون ارزش گذاری بشن. به این ترتیب پول بعنوان این واسطه بوجود اومد. اوایل پولها از سنگ و چوب و ... بودند. تا اینکه فلزات کشف شدند. در نتیجه از فلزات بعنوان پول استفاده گردید. و بتدریج سکه های طلا، نقره و ... باب گردیدند. 

 

برای هزاران سال این پولهای فلزی بعنوان واسطه مبادله استفاده میشدند. در مبادلات کالاها از شهرها و کشورها به هم اغلب ، کاروانهای تجاری مورد هجوم راهزنان قرار میگرفتند و پول و کالای اونها غارت میشد. برای حل بخشی از این مشکل، در مبدا و مقصد کاروانها صرافی هایی بوجود آمد. افراد در صرافی مبدا پولی را پرداخت میکردند و یک حواله دریافت مینمودند. بعد اون حواله رو در مقصد به صرافی آنجا میبردند و معادل حواله پول دریافت میکردند. به این وسیله دست دزدها از سکه ها کوتاه میشد. بعدها صرافها دیدند همواره مقداری پول در صندوق آنها باقی میماند و تجار با اتکا به همون حواله ها معاملات خود رو انجام میدند. از اینجا بود که صرافها به این فکر افتادند تا این پولها رو وام بدند و درآمد بیشتری کسب کنند. اینطوری بود که بانکها بوجود آمدند. 

 

تصویر کپی می باشد.

 

با ایجاد کاغذ و پا گرفتن صنعت چاپ، این حواله ها که معادل مقدار مشخصی از سکه های طلا بودند بخاطر راحتی حمل و نقل و انجام مبادلات با اون مقبولیت عمومی پیدا کرد و اسکناس بوجود آمد. در ابتدا هر بانکی اسکناس خودش رو داشت که بتدریج بخاطر ناهماهنگیها و مشکلات چاپ اسکناس توسط بانکهای خصوصی از جمله تورم، انحصار چاپ و انتشار اسکناس در هر کشوری در اختیار بانک مرکزی اون کشور درآمد. 

 

بعدها با زیاد شدن تولید کشورها، ارزش تولیدات اونها از ارزش ذخایر طلاشون بیشتر شد. برای همین پشتوانه طلا داشتن اسکناسها از بین رفت و بانکهای مرکزی امروزه میتونن به دلایل سیاستها و اهداف مختلف پولهای کاغذی بدون پشتوانه چاپ کنند. این اختیار اغلب مانند یک شمشیر دو دم عمل میکنه. گاهی شرایط بد یک جامعه رو رو به بهبودی میبره. گاهی نیز جامعه رو به قهقرا میکشونه. همش بر میگرده به اینکه این ابزار چطور استفاده میشه.

۰۴
دی

تعریف بعدی که بهش نیاز داریم اقتصاد و چرخه اقتصادیه. برای اقتصاد هم تعاریف مختلفی شده که خیلی از اونها بر میگرده به علم اقتصاد که با خود اقتصاد متفاوته. دقت کنید علم هر پدیده ای با خود اون پدیده فرق داره. علم شیمی در واقع شناخت ماست نسبت به واکنشهای شیمیایی و مواد، که چیزی جدای از خود اون واکنشها هست. دانسته های ما میتونه درست یا غلط باشه. اما اون واکنشها چه بدونیم و چه ندونیم به کار خودشون ادامه میدن و منتظر شناخت ما از اونها نمیمونن. اینکه شما بدونید یا ندونید تو شیشه کنار حیاط خونتون نفته یا نه، اثری روی عوارض ناشی از نوشیدن اون نداره.

 

اقتصاد به هر گونه تلاش آدم برای امرار معاش و تامین نیازهای روزمره زندگی خود گفته میشه. حال این نیاز میتونه غذا و خوراک ، تامین امنیت ، بهداشت و یا آموزش باشه. وقتی از دید تامین معاش بهش نگاه بشه به اون فعالیت اقتصادی میگن.

 

علم اقتصاد شناخت ما از جوانب مختلف این فعالیتهای منتج به تامین معاشه که بتونه قدرت پیش بینی و کنترل رو به ما بده.

 

موضوع اینه که وقتی نوع بشر پا به حیات گذاشت، مجبور بود همه نیازهای خودشو، خودش تامین کنه. برای همین هر فرد رنج وسیعی از فعالیتهایی رو بلد بود که هیشکدومو خوب نمیتونست انجام بده و کاراش کیفیت بالایی نداشت. وقتی یواش یواش نوع بشر وارد مرحله کشاورزی- دامپروری و ساکن شدن و روستا نشینی شد، تولیدات بیشتر از نیاز هر کس شد و نوع کارها طوری شد که وقت زیادی از افراد میگرفت در نتیجه بتدریج فعالیتها تخصصی شدند و هر کسی در کاری متخصص میشد. این باعث میشد افراد از کالا یا خدماتی که تخصصشو داشتند، زیاد تولید کنند و اونو با با سایر کالاها و خدماتی که نیاز داشتند عوض کنن. به وسیله این همکاری، تعاون و مبادله، افراد میتونستند نیازهای خود رو با کیفیت بالاتر و وقت و هزینه پایینتری برآورده کنن، بدون اینکه نیاز باشه همه چیزهایی که نیاز دارند رو خودشون ایجاد نمایند.

 

این تخصصی شدن کارها و مبادله اونها، اولین چرخه های اقتصادی رو تو جوامع بوجود آورد. افراد از طرفی مجبور بودند که برای تامین نیازهاشون خرید کنند و همچنین کالاهای تولیدی خودشون رو به فروش برسونن، در نتیجه بازار کالاها و خدمات به وجود آمد.

از طرف دیگه افراد گاهی عوامل تولیدی داشتند که میتونستن اونها رو بفروشند مانند نیروی کار خودشون، یک ابزار کار ، زمین و ... و تولید کننده های نیازمند، اونها رو میخریدند که به این ترتیب بازارهای عوامل تولید بوجود اومدند. برای روشنتر شدن موضوع چرخه اقتصادی رو بصورت گرافیکی و تصویری در زیر نشون میدم:

 

تصویر کپی میباشد.

 

با ایجاد شدن جریان مبادله کالاها بتدرج پول بوجود اومد و پا گرفت که بعدا بیشتر راجع بهش صحبت میکنم. در شکل بالا همینطور که میبینید خانواده های برای تامین مایحتاج به بازار میرن و خرید میکنند. کالاها از بازار به خونه میاد و ما به ازاء اون پول پرداخت میشه. اون کالاها رو تولید کنندگان تو بازار عرضه کردند که در ازاء فروش اونها درآمد کسب میکنن. اونها هم برای تولید نیاز به یسری از عوامل تولید دارند که استفاده از اونها هزینه بر هست. لذا اونها رو از کجا تهیه میکنن؟ بازار عوامل تولید و برای اونها پولی میپردازند. حالا کی اون عوامل رو عرضه میکنه؟ خانواده ها که از حاصل عرضه اونها درآمدی کسب میکنند که میتونن باهاش خرید کنند.

 

این که این چرخه به این شکل کشیده شده، برای آسونی درک ماست و به این معنی نیست که یک زمین فوتبال داریم و وسطش خط کشیده باشن و اینورش مصرف کنندگان باشن و اونورش تولید کنندگان و اینها با هم رقابت و دشمنی دارند. بلکه این یک تفکیک ذهنی محضه. والا خانواده ها و تولید کنندگان جفتشون یکی هستند. در واقع همه ما در عین حال که مصرف کننده هستیم، در عین حال در حال تلاش و فعالیت هستیم و بعنوان کشاورز، پزشک، معلم، کارمند و یا سیاستمدار داریم یک کالا و خدماتی رو به جامعه عرضه میکنیم.

 

در نتیجه این عرضه و تقاضا برای هر کالا و خدمات، یک بازار به معنی محل مبادله و معامله برای اون بوجود میاره.

۰۴
دی

قبل اینکه شروع کنم به اینکه چرا به پیش نمیریم و اینقدر حرکت ما کنده بایست یسری واژه ها رو تعریف کرد. واژه هایی چنان روشن که فکر میکنیم تعریفشونو بلدیم. اما موضوع اینه که هر کسی تعریفی برای خودش داره و این ما رو گمراه میکنه، چون راجع به یک کلمه صحبت میکنیم ولی مفهوم ذهنی های متفاوتی مورد نظر ماست. 

 

در ضمن نیاز داریم یک دید از بالا هم داشته باشیم. یعنی مسائل رو از بالا ببینیم تا گمراه نشیم. یکی از مشکلات متخصصین و تحلیلگران تو ایران اینه که اینقدر در گیر جزئیات و فرمولها و ریاضی کار میشن که اصل و هدف و کلیت بحث رو فراموش می کنن.

 

اما نقطه شروع بحثم رو میذارم رو تعریف دانش. اینکه دانش چیه و به چه دردی میخوره. فایدش اینه که باعث میشه هدف و مقصود از تموم صحبتهایی که بعدا میکنیم رو درک کنیم. اینکه برای چی میخوایم به این تحلیل برسیم که چطور بایست راه خود را بسوی آینده بسازیم.

 

دانش قدرت تحلیل روابط علت و معلولی بین پدیده های جاری هستش، که به منظور پیش بینی آینده و کنترل آنها به سمت دلخواه ازش استفاده میشه.

در نتیجه در فرآیند دانش و دانش آموزی چند چیز اتفاق میوفته که بدون اونها کار ما بی نتیجه خواهد بود: اول اینکه مکانیسم علت و معلولی بین دو یا چند پدیده رو درک و تحلیل کنیم. بعد اینکه بتونیم از اون دانسته ها در پیش بینی آینده مون استفاده کنیم. اگه خوب بود که فبها ، اما اگه خوب نبود، از اون دانسته ها استفاده کنیم تا آیندمون رو به اونجایی که دلمون میخواد تغییر بدیم.

 

عکس کپی می باشد.

 

یک نکته ای که وجود داره اینه که دانش بمعنی مجموعه دانسته هایی که در کتابهایی مانند کتابهای دانشگاهی و مرجع هست ولا غیر، اصلا وجود نداره. اونچه که هست تجربه هست. تجربه هزاران سال زندگی بشر که با سعی و خطا بدست اومده و در رشته های مختلف طبقه بندی شده است. تازه در همینها هم کلی ایراد و اشتباه هست که بتدریج دارن کامل میشن. در واقع حجم دانسته های ما نسبت به ندانسته ها و بد دانسته ها تقریبا هیچه. اما حرکت و تکامل ادامه داره. 

 

حال سوال اینجاست که خوب اگه همش تجربه هست، وقتی صحبت از دانش میکنیم دقیقا منظورمون چیه؟ بعلاوه فرق بین دانش و علم در چیست؟ در واقع دانش حاصل روش علمی در تجربه هست. اما روش علمی در تجربه چیه؟ موضوع اینه که در آن واحد بر روی هر معلولی ممکنه چندین عامل اثر بذارن که به دلایل مختلف نشه اثر هر یک رو تحلیل کرد، اندازه گرفت و حتی خیلی وقتها دید. اینه که در روش علمی ما یک محیط آزمایشگاهی درست میکنیم. بعد همه علتهایی رو که درک میکنیم و میبینیم و میتونیم، ثابت نگه میداریم و فقط به یک علت اجازه میدیم تغییر کنه. اونوقت اثرشو رو معلول مشاهده و اندازه گیری میکنیم. اینطوری احتمال و فقط احتمال  خطای ما تو مشاهده و تحلیل نسبت به یک تجربه معمولی و در زندگی عادی کمتر میشه. یک چیزی که بایست دقت کرد اینه که این تجربیات در روش علمی به شیوه استانداردی نگاشته میشن تا هر کسی بتونه در هر جای دنیا اونها رو بارها و بارها تجربه و نتایج بدست اومده رو با دیگران مقایسه کنه. و همه اینها باعث میشه تا علاوه بر اصلاح سریع اشتباهات ما در مشاهده و نتیجه گیری، دانش ما بصورت تصاعدی در دنیا رشد کنه و به تکامل برسه.