آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

این صفحه به بررسی راههای پیش روی ایران برای رشد و توسعه می پردازد

آینده ما

همیشه برای من یک سؤال وجود داشت که چرا فرآیند توسعه و رفاه در ایران این قدر کند و بی هدف طی می شود. این مسئله باعث شد تا رشته ام را به اقتصاد تغییر دهم و در کنار آن مطالبی از باقی شاخه های علوم انسانی و اجتماعی نیز مطالعه کنم. لُب مطلب، آنچه بدست آوردم این شعر حافظ بود که :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
آنچه برای رفاه و توسعه بیشتر نیاز داریم درون دلها و مغزهای ما وجود دارد.
نمی دانم آنچه نوشته خواهد شد اثری هم خواهد داشت یا نه. اما در ریاضی یک تئوری داریم به اسم "اثر پروانه ای" که می گوید: بال زدن پروانه در یک قاره می تواند باعث بوجود آمدن یک گردباد در قاره ای دیگه بشود. امیدوارم این نوشته ها قادر باشند در آیندۀ خودمان و فرزندانمان مؤثر واقع گردند.

۲۲ مطلب با موضوع «تعریفهای اولیه» ثبت شده است

۲۰
بهمن

در درجه اول دقت کنید که وقتی صحبت از سرمایه گذاری می شود دو نوع سرمایه گذاری در ذهن شکل می بندد: سرمایه گذاری در دارایی های دیگر مانند ارز، طلا، ملک و سهام، به منظور استفاده از تغییرات قیمت آنها. در اقتصاد به این فعالیت ها تغییر شکل دارایی و نه سرمایه گذاری گفته می شود. سرمایه گذاری به فعالیتی گفته می شود که در نتیجه آن کالا یا خدمات جدیدی به جامعه عرضه شود. آن چیزی که موتور محرکه رشد رفاه و اشتغال زایی در کشور می باشد، این معنی اقتصادی از آن می باشد.

دوم آنکه همانطور که در قبل گفته شد، هدف افزایش سرمایه گذاری بخش خصوصی و نه دولتی می باشد. واضح است که در سرمایه گذاری دولتی اغلب اولویت ها، شاخص ها و معیارهای اقتصادی مطرح نبوده و کار بر اساس بخش نامه و روابط و رایزنی های سیاسی تصمیم گیری، تامین بودجه و اجرا می شود.

طبق تئوری های اقتصادی دو عامل اصلی تعیین کننده در سرمایه گذاری، درآمد و نرخ بهره می باشند. بدین معنی که هر چه سطح درآمد سرانه کشوری بیشتر باشد توانایی آن کشور در پس انداز و سرمایه گذاری افزایش می یابد. قطعا بخشی از این توانایی به مسائل فرهنگی و عادات یک جامعه باز میگردد: اینکه هر خانواده ای چه مقدار تمایل دارد تا از هر ریال درآمد خود، آن را پس انداز و سرمایه گذاری نماید؟ هر چقدر تمایل خانواده ها به مصرف گرایی بیشتر باشد، توانایی آنها برای سرمایه گذاری کاهش خواهد یافت.

هر چند تغییرات نرخ بهره در بازارهای مالی بشدت تاثیرگذار می باشد، اما اثر آن بر بخش سرمایه گذاری های تولیدی در هاله ای از ابهام قرار دارد. ایده کلی آنست که هر چقدر نرخ بهره بعنوان هزینه استفاده از منابع مالی و وام افزایش یابد، تمایل به سرمایه گذاری کاهش خواهد یافت. هر چند این فرضیه به لحاظ تئوری بسیار منطقی بنظر می رسد اما از نظر تجربی هیچگاه به اثبات نرسیده است.

نکته ای که بایست دقت کرد آنست که بر خلاف کشورهای غربی که دهه هاست مشکلات مربوط به ساختارها و نهادهای اقتصادی و غیر اقتصادی مورد نیاز برای یک فعالیت اقتصادی سالم (سیاسی، اجتماعی ، فرهنگی و اخلاقی، حقوقی) و سرمایه گذاری را حل کرده اند، این مشکلات هنوز برای کشوری مانند ایران حل نشده باقی مانده است. در مقایسه مانند کشاورزی است که باید خواص و جنس خاک زمین را متناسب با نوع کشت خود اصلاح و آماده نماید، والا حتی با بهترین مراقبت و آبیاری نیز محصولی با کیفیت و کمیت مورد دلخواه بدست نخواهد آمد.

تصویر کپی می باشد.

در ارتباط با سرمایه گذاری این عوامل محیطی و زمینه ای بینهایت مهم به دو گروه تقسیم می شوند: فضای کسب و کار و نا اطمینانی ها.

فضای کسب و کار بمعنی شرایط و کیفیت آندسته از مولفه ها و نهادهایی است که یک صاحب کسب و کار کنترلی بر آنها نداشته ولی آنها بشدت بر کسب و کار وی اثر می گذارند. ایده کلی در این شاخص آنست که یک فرد یا گروه برای اینکه وارد یک صنعت و بازار بشوند، آنرا اداره کنند و در نهایت خارج گردند، عوامل محیطی موثر بر آنها چقدر از وقت ، هزینه و انرژی آنها را میگیرد. برای اندازه گیری اینکار مولفه های مختلفی را انتخاب کرده و تعداد مراحل، زمان اجرای آن و هزینه آنها را اندازه گیری و امتیاز دهی می نمایند. این مولفه ها شامل ثبت شرکت، اخذ مجوزهای ساختمانی، ثبت دارایی، اخذ اعتبار، حمایت از سهامداران جزء، پرداخت مالیات، تجارت خارجی، اجرا و الزام آور بودن قراردادها، استخدام و اخراج نیروی کار و انحلال کسب و کار می باشند. قطعا هر چقدر مراحل، وقت و هزینه کمتری از فعالین اقتصادی گرفته شود، تمایل به سرمایه گذاری و فعالیت در اقتصاد افزایش خواهد یافت.

نا اطمینانی ها مربوط به توانایی بازیگران اقتصادی در پیش بینی شرایط آینده می باشد. وقتی سرمایه گذار می خواهد راجع به یک پیشنهاد اقتصادی تصمیم گیری کند، جریانهای درآمدی و هزینه ای آن پروژه رابا توجه به طول عمر آن پیش بینی کرده و بر اساس فرمولهای مختلفی که وجود دارند راجع به خوبی و بدی آن پروژه قضاوت می نماید. مسئله اصلی آنست که آن پیش بینی ها تا چه اندازه درست می باشند. در صورتی که یک جامعه  در جنبه های مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و بین المللی خود، بسیار با ثبات باشد می توان با اطمینان کامل نسبت به پیش بینی ها اعتماد کرد. به این شرایط تصمیم گیری تحت شرایط اطمینان گفته می شود. اگر نوسانات متعادلی در جنبه های مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی با درصد احتمالات قابل اندازه گیری وجود داشته باشند، تصمیم گیری ما تحت شرایط ریسک خواهد بود. اما اگر این تغییرات چنان شدید باشد که قابلیت پیش بینی و اعتماد به آنها از بین برود ما در شرایط نا اطمینانی قرار خواهیم داشت. در یک شرایط نا مطمئن نه تنها سرمایه گذاری کاهش می یابد بلکه ماهیت سرمایه گذاری ها نیز تغییر خواهد کرد که راجع به آن در پست های بعدی صحبت خواهم کرد.


۰۷
بهمن

تورم به افزایش مداوم سطح عمومی قیمتهای کالاها و خدمات در یک دوره زمانی گفته می شود. از آنجایی که در تورم کالاها و خدمات گران میشوند، با هر واحد پول مقدار کمتری از کالاها و خدمات را میشود خرید، لذا تورم باعث کاهش قدرت خرید می گردد.
تورم از طریق محاسبه تغییرات نسبی دورهای شاخص قیمت کالاها و خدمات مصرفی محاسبه می شود. شاخص قیمت کالاها و خدمات مصرفی خود حاصل تقسیم متوسط وزنی قیمت در یک سال بخصوص به قیمت در سالی بعنوان سال پایه می باشد. در واقع تورم را میشود با سرعت مقایسه کرد. تورم صفر به معنی آنست که متوسط قیمت های آنسال نسبت به سال قبل تغییری نکرده است. هر گونه تورم بالای صفر، نشان دهنده افزایش قیمت نسبت به سال گذشته می باشد. تورم منفی نشان دهنده کاهش قیمتها نسبت به سال قبل می باشد. حالت تورم حاد به شرایطی گفته می شود که نرخ تورم می تواند به بالای یک میلیون درصد در سال برسد. بعنوان مثال آلمان در سال 1923 تورمی معادل 25/3 میلیون درصد در ماه را تجربه کرد. یکی از دلایل قدرت گرفتن هیتلر و جنگ جهانی دوم را همین تورم لجام گسیخته در آلمان دانسته اند. در سال 2008 زیمباوه به رکورد تورم 6/79 میلیارد درصد در ماه رسید. یعنی قیمت ها هر 24 ساعت 98 درصد افزایش پیدا می کرد.


تصویر کپی می باشد.
حالت تورم رکودی به شرایطی گفته میشود که در اقتصاد تورم و رکود با هم اتفاق می افتد. در اغلب موارد قبل از افزایش قیمت کالاها و خدمات مصرفی، قیمت عوامل تولید (سوخت، دستمزدها، مواد اولیه و ...) افزایش می یابد. در واقع افزایش عمومی قیمتها بخاطر تورم در هزینه تولید می باشد، در این شرایط حالت تورمی به همراه ورشکستگی شرکتها، موج چک های برگشتی و بیکاریهای انبوه همراه خواهد بود.


بطور عمومی دولت ها اجازه ایجاد تورم منفی (کاهش قیمت ها) را نمی دهند چرا که اینکار کشور را به رکود و افزایش بیکاری می کشاند. یک تورم بین صفر تا سه درصد در سال یک نرخ نرمال برای تورم خواهد بود. تورم های بالا در درجه اول باعث افت ارزش پول در هر سال شده، در نتیجه نرخی را که هر سرمایه گذاری بایست سودآوری داشته باشد، تا سرمایه گذار را مشتاق به سرمایه گذاری کند، افزایش خواهد داد. لذا از میزان انتخاب های سرمایه گذاری کاسته شده، بیکاری افزایش می یابد.


از طرف دیگر افزایش تورم و غیر قابل پیش بینی بودن آن باعث می شود نااطمینانی ها در اقتصاد افزایش یافته و بازیگران آن بسمت سرمایه گذاری های بلند مدت نروند (در مورد نا اطمینانی ها بعدا توضیح خواهم داد).
شاید بعضی به اشتباه تصور کنند که سیاست های تورم زای دولت (که منجر به تورم های بالا می شود) باعث ایجاد رونق در نتیجه کاهش بیکاری گردد، در حالیکه این فقط یک برداشت اشتباه، بی دقت و سادهانگارانه از قانون عرضه بوده و هیچگاه نه از لحاظ تئوری و نه از لحاظ تجربی ثابت نگردیده است.


۲۴
دی

در سلسله مباحثی که از این به بعد ارائه می دهم، سعی می نمایم با زبانی ساده نهادهای مختلفی که در اقتصاد وجود داشته و برداشت نادرستی از آنها در جامعه می شود را شرح داده و روشن نمایم که چگونه این برداشتهای نادرست در نهایت به ضرر و زیان خودمان تمام خواهد شد.


اولین اشتباهی که در برداشت و درک ما وجود دارد آنست که قیمت هر کالایی کلیدی دارد که کنترلش دست دولت است. وقتی دلش خواست آنرا بسمت گرانی می پیچاند و اگر تصمیم بگیرد به راحتی می تواند آنرا بسمت ارزانی بچرخاند! همانطور که در بخش "اقتصاد و چرخه اقتصادی " گفته شد در هر بازاری دو بخش عرضه و تقاضا وجود دارد. متقاضیان یک کالا و یا خدمات بعلت نیازی که دارند در بازار، کالای مورد نظر خود را جستجو کرده و خریداری می نمایند. واضح است که هر چقدر قیمت کالایی ارزانتر باشد (بدون توجه به نوع کالا، درآمد متقاضی، کالاهای مرتبط دیگر، فرهنگ و جغرافیای متقاضی و ...) تمایل به خرید آن کالا بیشتر می باشد. با گران شدن قیمت کالایی، تمایل و خیلی از اوقات توانایی خرید آن (بعلت محدودیت درآمد) کاهش خواهد یافت. پس بعنوان یک قانون کلی یک خریدار به دنبال آن است که کالایی با قیمت هر چه ارزانتر خریداری کند و در یک حالت استثنائی چه بهتر که آن کالا مجانی باشد. قطعا اگر کالایی مجانی عرضه شود کسی نخواهد پرسید هزینه های تولید آن از کجا تامین گشته و یا دستمزد سازندگان آن چگونه تامین شده است. خریدار سرمست از خرید مجانی خود، کالا را مصرف کرده و به احتمال زیاد به هدر خواهد داد.


از طرف دیگر یک تولید و عرضه کننده برای عرضه محصول بایست هزینه هایی را برای استفاده از عوامل تولید و توزیع بپردازد . پس در قیمتهایی ارزانتر از هزینه تمام شده، کالایی عرضه نخواهد شد. در قیمتهای بالاتر از هزینه تمام شده، هرچقدر قیمت کالا گرانتر باشد تمایل تولید کننده به تولید و فروش بیشتر خواهد گشت، زیرا سود بیشتر کسب خواهد شد. قطعا اگر تولید کننده برای ماژیکی که هزینه تولیدش 1000 تومان بوده، مشتری به قیمت یک میلیون تومان بیابد، آنرا خواهد فروخت و هیچوقت فکر نخواهد کرد که به مشتری ظلم و اجحافی می شود. اگر مشتری تمایل و یا درآمدی نداشت آنرا نمی خرید و دیگر مشتری نبود. یک تولید کننده از یک کالا آنقدر زیاد تولید نمیکند که در انبارهایش باقی بماند و آنقدر گران نمی دهد که نتواند کالایش را بفروشد. پس هر عرضه کننده ای کالایش را به گرانترین قیمتی که برایش مشتری پیدا شود خواهد فروخت.


عکس کپی می باشد.

حال در یک بازار (با فرض یکسری از فروض بسیار مهم که اینجا ذکر نمی کنم) یک قیمت برای هر کالا وجود خواهد داشت که در آن تولید کننده ها همان مقدار کالایی را حاضرند تولید بنمایند، که مصرف کنندگان حاضر به خرید آن می باشند. در نتیجه هیچ کالایی در انبار، فروش نرفته باقی نخواهد ماند. به این قیمت، قیمت تعادلی گفته و همان است که بعنوان قیمت یک کالا مثلا در بازار مرغ، تخم مرغ، برنج و میوه ها می بینیم.

 

در صورتی که فروشنده ای بی دلیل قیمت جنس در بازار را گران کند، در درجه اول خریداران به فروشنده هایی با قیمت ارزانتر رجوع کرده، شخص گرانفروش با عدم توانایی فروش متضرر شده مجبور به پایین آوردن قیمتها خواهد گردید. اگر همه فروشنده ها بی دلیل قیمت کالایی را گران کنند، از طرفی هجوم برای تولید و عرضه محصول زیاد شده، از طرف دیگر تمایل به خرید آن کاهش می یابد، پس فروشندگان از طریق عدم توانایی فروش و انباشت موجودی انبار متضرر گشته، مجبور می شوند هم قیمتها را پایین آورده و هم تولید را کاهش دهند تا قیمتها دوباره به سطح تعادلی باز گردد.


اگر قیمتها بی دلیل در بازار ارزان شوند، آنگاه بازار با هجوم خریداران مواجه گشته، اما تمایل تولید کنندگان به تولید کاهش می یابد، در نتیجه رقابتی بین مصرف کنندگان جهت خرید کالا بوجود می آید و تعدادی برای بدست آوردن آن کالا حاضر به خرید گرانتر خواهند شد. در نتیجه قیمت محصول بتدریج گران گشته تا به حد تعادلی برگردد.


پس در درجه اول اینکه قیمت یک سیستم می باشد و کلیدی نیست که به راحتی خاموش و روشن گردد. دوم آنکه اگر هیچ دولتی هم نباشد که قیمتها را کنترل کند، قیمتها به سطح تعادلی خود رسیده و ثابت باقی خواهند ماند، و اینطور نیست که تا بینهایت افزایش یابند. سوم آنکه اگر دولت بخواهد قیمتی را کنترل کند، باید از طریق همین سیستم و مکانیزم اینکار را انجام دهد، والا دچار عوارض ناخواسته بدی خواهد شد که بعدا آنرا بیشتر توضیح خواهم داد.


آخر اینکه مطالب ذکر شده در بالا کلا با تورم و افزایش عمومی قیمتها فرق داشته و برای زمانی است که سطح تورم در جامعه صفر باشد. تورم یک بیماری دیگری است با صورت مشابه گرانی که علل دیگری دارد که بعدا راجع به آن بیشتر شرح می دهم.

۲۹
آذر

نهادها یا نهادهای اجتماعی "به الگوهای رفتاریِ تکرار شونده، ارزشی و با ثبات" گفته می شه. همچون ساختار و مکانیزمهای نظم اجتماعی، اونا هم "رفتار" گروهی از افراد، داخل یک جامعه مشخص رو راهبری می کنند. نهادها بوسیله قوانینی که "رفتار" رو راهبری میکنن، با یک هدف اجتماعی، افراد پیشِ رو و مقاصد خاص خود شناخته می شن.

عبارت "نهاد" هم برای نهادهای غیر رسمی مانند روسوم و یا الگوهای رفتاری که برای جامعه مهمه بکار میره و هم برای نهادهای رسمی مانند دولت و خدمات عمومی. نهادهای اولیه اونایی هستن که به اندازه کافی وسعت و گستردگی دارن تا بقیه نهادها رو تحت تاثیر خود قرار بدن مث نهاد "خانواده".


نهادها اغلب بصورت اورژانسی و بدون تعمد، فکر و برنامه ریزی قبلی برای رسیدن به یک مقصود و یا حل یک مشکل توسط الگویی از سیستم خود_ سازماندهی اجتماعی بوجود میان.


نهادهای اولیه همانطوری که گفته شد با خیلی از نهادهای دیگه تداخل و همپوشانی پیدا میکنه. خانواده، دولت، اقتصاد، تحصیلات و مذهب جزو نهادهای ابتدایی هستن. مثلا نهاد پول با خیلی از سازمانها مثل بانکها ، دولتها و بورس سروکار داره، بعلاوه تجربیات ذهنی افراد که راهنمای مردم برای رسیدن به منافع شخصیشون میشه.  نهادهای قوی قادرند تا به یک اسکناس کاغذی نفوذ کنن و باعث بشن تا میلیونها نفر رو همگام با اقتصاد به تولید و تجارت وابدارن. تجربه ذهنی نهاد "پول" بقدری فراگیر و متقاعد کننده است که اقتصاددانان از اون به "توهم پول" نام برده اند و دائما تلاش میکنن تا شاگردهاشونو از این اشتباه آگاه کنند و دربیارن.


تصویر کپی می باشد.

از نهادها موجود در یک جامعه میشه از مذهب، گروههای دوستان، سیستمهای اقتصادی، سیستمهای حقوقی و قضایی، سیستمهای مجازات، زبان، رسانه های جمعی، یادگیری، تحصیلات رسمی، جامعه محققین و پژوهشگران، پزشکان و سیستمهای بهداشتی و درمانی، نیروهای نظامی، صنعت و تجارت، جامعه شهروندی و در یک دید فراتر میتوان از فرهنگ و هنر و حکومت های دولتی هم نام برد.


تحقیقاتی پیرامون اینکه نهادها در یک جامعه بر چه اساسی باقی میمونن و یا تغییر پیدا میکنند انجام شده که یکی از جالبترینشون تئوری انتخاب طبیعیه که توسط یان لوستیک ارائه شده. یان معتقده تو علوم اجتماعی برای توضیح اینکه چرا نهادها تغییر میکنند، از مفهوم انتخاب طبیعی در زیست شناسی میشه بهره برد. با مطابقت نهادها با موجودات در یک چشم انداز صلاحیت، اصلاحات اندک نهادها رو میشه به همون تغییرات اندک ژنتیکی شبیه کرد. این تغییرات جزیی در نهایت میتونه منجر به یک بهبود نسبی و گیر کردن در اون بهبود نسبی در کل نهاد بشه و اجازه نده تا نهاد به شرایط بهبود مطلق برسه. چون قبلش نیازه تا مقداری از درجه صلاحیت و سزاواری خودشو کاهش بده (مثلا سیاستگذاریهایی رو بکار بگیره تا بطور موقت زیانهایی رو به اعضائش وارد کنه). تمایل به گیرکردن در اون نقطه بهبود نسبی میتونه شرح بده که چرا بعضی از نهادها سیاستهایی رو انتخاب کنند که برای اعضاش و حتی خود نهاد زیانباره، در حالیکه همه اعضای نهاد و حتی رهبرانش از این زیانباری و خسارات خبر دارن و ناراضی هستند.


برای مثال لوستیک به پژوهشی اشاره میکنه که اقتصاد ژاپن را مطالعه کرده است. ژاپن طی مدتی رشد تدریجی ای داشته و بعد آن یک افت ناگهانی را تجربه میکنه که بهش " دهه خسران" هم گفته میشه. این در حالیه که متخصصین ژاپنی از این رکود و شرایط بد پیشِ رو بیخبر نبودند، منتهی سیاستگذاران برای بازگشت اقتصاد ژاپن به مسیر سودآوری و ترقی، مجبور بودند سیاستهایی رو اجرا کنند تا به مردم و دولت ژاپن در کوتاه مدت صدمه میزد. در نتیجه تحت این شرایط سیاستگذاران فقط به شرایط بهبود نسبی چسبیدند که منتهی به یک شرایط رشد تدریجی در دهه های 1970 و 80 میلادی گردید. بدون تغییر در انعطاف پذیری نهادها، ژاپن قادر به انطباق با شرایط متغییر نبود. اگر چه متخصصین میدونستند که چه تغییراتی نیازه، اما اونها بشدت در اجرای اون تغییرات مورد نیاز، در قالب نهادهای سیاستی که بخاطر زیانهای کوتاه مدتشون بشدت غیر مردمی و بدون پشتوانه اجتماعی بودن، ناتوان گشتن. در نتیجه ژاپن به ناگاه وارد دهه خسران و رکود بزرگ میشه که از سال 1991 تا 2000 طول میکشه. 


برای اینکه کشوری راه رشد و ترقی و توسعه رو پیدا کنه، نهادهای مختلف و زیادی بایستی متناسب با اون رشد و پیشرفت شکل بگیره و یا اصلاح بشه. دولت و حوزه وظایفش، نهادهای اجتماعی (نظیر اتحادیه ها، سندیکاها، جوامع تجاری و صنفی و صنعتی) ، بوروکراسی و چرخش کارهای دولتی، سیستم قضایی، سیاست خارجی، فرهنگ عمومی (مثلا در زمینه کار،نظم، قانونگرایی، تعهد، تجارت و مبادله)،  قانونگذاری و اصلاح قانونهای قبلی بخصوص در زمینه حق مالکیت، آموزش و پرورش، تحقیق و پژهش و ...


بدون نهاد های متناسب قطعا حرکت در مسیر پیشرفت، ترقی و توسعه ناممکن خواهد بود. و این نهادها ایجاد و اصلاح نخواهند شد مگر تک تک افراد جامعه اولا به ضرورت وجود و تغییرات نهادها آگاه شده و  ثانیا ضرر و زیانهای موقتی ناشی از این تغییرات رو بپذیرند.


تصویر کپی می باشد.

بعنوان مثال یکی از راههای بهبود شرایط اقتصادی ورود به دنیای تجارت بین المللی و اقتصاد آزاده، چیزی که در کشور به اسم استراتژی توسعه صادرات ازش یاد میشه که در برابر استراتژی حمایت از صنایع داخلی و محدودیت واردات قرار میگیره. تجربه کشورهای مختلف ثابت کرده که کشورهایی که استراتژی اقتصاد آزاد رو در پیش گرفتند و دولت دخالتی تو صادرات و واردات کالاها نداشته موفق تر بودن و به رفاه بالاتری دست پیدا کردند. 

منتهی اگه در شرایط فعلی این سیاست بکار گرفته بشه چی پیش میاد؟ در ابتدا تعداد زیادی از شرکتهای ایرانی ورشکست میشن و سیلی از بیکاری و مشکلات ناشی از ورشکستگی های زیاد در جامعه اتفاق میوفته و یک موج یاس و نا امیدی رو ایجاد میکنه. این بخاطر اینه که بدوتاً خیلی از شرکتها توانایی رقابت با رقبای خارجی رو ندارن و این هزینه ایه که مردم برای اصلاح امور بایست بپردازن. منتهی بعد یک مدت تعدادی از افراد به فکر فرو میرن و برای کسب سود به دنبال موقعیتهایی که توانایی رقابت در سطح بین المللی دارن، میگردند. مثلا فرض کنید در زمینه سنگهای تزیینی. شاید دهها شرکت به موازات هم با روشهای مختلفی کارشون رو شروع میکنن و از میون اونها شاید یک یا دو شرکت بتونن سرپا وایستند. منتهی همون دو شرکت کل دنیا رو فتح میکنند و کل کشور رو دنبال خودشون میکشن و از دل اونها دهها و شاید صدها شرکت دیگه دربیاد که دیگه این مجموعه شرکتها در طوفان رقابت بین المللی به این سادگیها نمی لرزند. در واقع شرکتهایی مثل ال جی و یا سامسونگ به همین شکل از دل صدها شرکت مشابه تو کره جنوبی سربرآوردند و رشد کردند. در حالیکه اگه کره جنوبی میخواست مرزهای کشورشو به هوای حمایت از صنایع داخلی ببنده تا صدها سال دیگه همچین شرکتهایی در اونجا بوجود نمیومدند و رشد نمیکردند.

۲۰
بهمن

یک سیستم طبق تعریف به مجموعه ای از اجزاء وابسته و یا در حال تعامل با هم گفته میشه که یک کل پیچیده تر رو شکل میدن. هر سیستم با مرزهای فضایی و زمانی که توسط محیط دوروبرش محصور گشته محدود میشه. سیستمها بوسیله ساختار و اهدافش تعریف گشته و بوسیله عملکردش به نمایش در میاید.

سیستمهای اجتماعی بعنوان مجموعه ای از قواعد، عرفها، نرمها و قوانین نگاشته شده یا نشده بین افراد، گروهها و نهادها هستند که یک ساختار و یا رفتار را شکل میدهند. اگه بخوام ساده تر بیان کنم سیستمها مانند یک جوی و یا رودخانه هست که مسیر جریان آب رو تعیین میکنه. در هر سیستم اجتماعی راههای رسیدن به منافع مورد نظر شکل داده میشه. برای هر فرد، هدف در زندگی اجتماعیش چیه؟ رسیدن به منافع مالی و ثروت و دارایی بیشتر (به جهت کسب رفاه و اغنا حس سودجویی بالاتر) و همچنین دستیابی به موقعیت، احترام و قدرت اجتماعی برتر. حالا یک سیستم اجتماعی راههای رسیدن به این دو هدف ثروت اندوزی و قدرت طلبی رو شکل میدن. اینکه چطور شما میتونین طی اون خودتو تو جامعه بالا بکشین : وضعتون بهتره بشه و مورد احترام جامعه قرار بگیرین. حالا سیستم اجتماعی راهها و کانالهایی هستند که به شما میگه از چه روشها و طریقی میتونین این مسیرها رو  طی کنین. فرهنگ، عرف، قوانین، نهادها و ساختار دولتی، نهاد های اجتماعی، روشهای اداری ، روشهای قضایی و رفع اختلاف و ... همه اینها بعنوان بخش و اجزائی از سیستم اجتماعی هستند که به رفتارهای انسانهای اون جامعه شکل میدن. یک سیستم اجتماعی چه خوب باشه و چه بد، افراد زندگی و رفتارشون رو با اون تطبیق میدن تا به منافع بیشتری برسن. حالا اگه یک سیستم خوب طراحی بشه، افراد با تفکرات و رفتار درست به منافع بیشتری میرسن و منافع فردی و اجتماعی همسو میشه و اگه یک سیستم بد طراحی بشه رفتار و اندیشه های بد رو تشویق میکنه و با اونها افراد به منافع بیشتری دست پیدا میکنن. در نتیجه منافع فرد با جامعه اختلاف پیدا میکنه و دنباله روی منافع فردی به زیان منافع اجتماعی منتهی میشه.


چه بخواهیم و چه نخواهیم سیستمها تو یک جامعه ایجاد میشن و عملکردشونو بر افراد اون جامعه تحمیل میکنند. اگه موقع طراحی این سیستمها دقت و فکر بشه شما به اهداف خودتون از اون سیستم خواهید رسید، اما اگه بدون تفکر و یا با بی دقتی و یا هر دلیل دیگه ای شما سیستمی طراحی نکنید و یا یک سیستم بد پایه گذاری کنید، سیستمی هرز شکل گرفته و قطعا نتیجه های ناخواسته خواهید گرفت. یک مطلب دیگه اینه که شما نتیجه ای که میگیرید ناشی از سیستمهایی هست که واقعا داره تو جامعه کار میکنه و نه اونی که صرفا رو کاغذ اومده و یا اهداف و آرزوهایی که شما فقط شعارشو میدید. گاهی اجزاء مختلف یک سیستم ممکنه با هم هماهنگ و هم جهت نباشند، اونوقته که وقت و انرژی جامعه گرفته میشه و جامعه دچار تشتت، سردرگمی و تنش میشه.


تصویر کپی می باشد.


مشکلاتی نظیر اینکه چرا توسعه پایدار بشکل خودجوش و با سرعت دلخواه اتفاق نمیوفته، مشکل ترافیکی ما چرا حل نمیشه؟ چرا سرمایه گذاری تو مملکت کمه؟ چرا فعالیتهای تولیدی داره کم و دلالی زیاد میشه؟ چرا بیکاری زیاده؟ چرا نهادهای دولتی اینقدر بهره وری پایینی دارند و خوب سرویس نمیدن؟ چرا کارمندها وجدان کاری ندارن و بجای کار راه اندازی بدتر دنبال عقده گشایی هستند و وقت و شخصیت و هزینه ارباب رجوع رو زیر پا له میکنن؟ چرا شایسته سالاری تو نهادهای دولتی اتفاق نمیوفته و افراد نالایق به مقامات بالاتر میرسن؟ چرا نظم اجتماعی در ایران کمه؟ چرا تو جامعه بهداشت رعایت نمیشه؟ چرا هیچوقت نوبت دادن در مطب پزشکها سروسامان نداره و به وقت مریضها ارزش داده نمیشه؟ چرا بی مسئولیتی در خدمات پزشکی بیداد میکنه و خطاهای انسانی در مراکز پزشکی زیاده؟ چرا کلاهبرداری و چک برگشتی زیاده؟ چرا دزدی زیاده؟ چرا رشوه گیری، فساد اداری و اختلاس زیاده؟ و هزاران چرای دیگه رو فقط از طریق تحلیلهای سیستمی میشه پاسخ داد. جواب کلی بهشون (فارغ از روابط علت و معلولی و مکانیسمهای هر یک که فرق میکنن) یکیه: اینکه سیستم طراحی شده تو هر کدام از آنها به نوعیه که تشویق کننده اون رفتارهاست و سرکوب کننده رفتارهای درست مورد انتظار.

برای اینکه موضوع روشن بشه چندتا مثال میزنم. مثلا تو یکی از فروشگاهها فرانسه برای اینکه شما چرخ خرید رو ببرید و سرجاش بذارید، منتظر ارتقا فرهنگ شما نمیشینن، بلکه اونها رو با زنجیرهایی به هم متصل کردن که با پرداخت یک سکه از هم باز میشن. حالا اگه شما دنبال سکه تونید باید چرخ رو ببرید سرجاش و زنجیر کنید تا بتونید اونو بدست بیارید. تو استخرها برنامه مشابهی رو برای کلیدهای کمد لباسها درست کردند تا انگیزه کافی برای نبردن کلید با خودتون داشته باشید. تو امریکا برای اینکه جلوی فساد اداری رو بگیرن، در درجه اول برای مخبرِ اون، امنیت قضایی درست کردن و اسمشو هم فاش نمیکنند. در ثانی بخشی ( فک کنم یک سوم) از مبلغ اون سو استفاده رو به مخبر میدن. تو اغلب کشورهای توسعه یافته برای اینکه فعالیتهای پژوهشی و تحقیقاتی رو تشویق کنن، از یک تا چهار برابر مخارج در اون بخش رو هنگام مالیات ستانی تخفیف میدن.

منتهی همیشه کار با پول درست نمیشه. گاهی عرف و فشار اجتماعی ، اونچه که بعنوان آبرو در یک جامعه مطرحه میتونه فشار بیشتری از جریمه نقدی وارد کنه و رفتار فرد رو تغییر بده. تو یک مدرسه ای پدر مادرها 10 دقیقه دیرتر از ساعتی که باید دنبال فرزندانشون بیان می اومدن. برای اینکه سروقت بیان تصمیم میگیرن اونها رو به ازای هر دقیقه مقداری جریمه کنن. فکر میکنین چه نتیجه ای بدست اومد؟ والدین  حالا با خیال راحت نیم ساعت دیر میومدن. چون فکر میکردن که به کارهاشون میرسن و برای تاخیر پیش اومده به راحتی جریمشو میپردازن. بعد اون جریمه برداشته شد اما رفتار والدین به حالت اول برنگشت و تاخیرهای نیم ساعتی ثابت موند، چون حالا والدین به شرایط جدید عادت کرده بودن و یادگرفتن که پس نیم ساعت هم میشه تاخیر داشت. در نتیجه در صورت طراحی اشتباه یک سیستم ممکنه به نتایج ناخواسته برسیم و از اونور دیگه نتونیم اون رفتار ناخواسته رو به حالت اول برگردونیم.


نکته ای که وجود داره تو هر سیستمی _ چه خوب و چه بد _ انسانها به اون سیستم عادت میکنن و رفتارهاشونو جهت بهره برداری از اون و کسب منافع و کاهش مضرات تنظیم میکنن. این عادت و تنظیم منافع نسبت به شرایط موجود باعث میشه تا اونها در مقابل هر گونه تغییر در سیستم _ چه خوب و چه بد _ مقاومت کنند. برای همین اغلب دیده میشه کارمندان ادارات و شرکتها همواره نسبت به تغییر ساختار اداری ناراحتند و مقاومت میکنند. همینجور که در برابر اتوماسیون مقاومت میکنن. پدر و مادرها در برابر استفاده از تکنولوژی مقاومت میکنند همانطور که تجار و تولیدکنندگان در برابر تغییر در روشهای فروش و یا حسابداری مقاومت نشون میدن.



۱۲
دی

توسعه معنی ای فراتر از رشد اقتصادی داره. در واقع مفهوم رشد اقتصادی جدای از توسعه است. یعنی کشوری که رو به توسعه است بطور متوسط رشد اقتصادی خوبی نیز میتونه داشته باشه، اما در مقابل کشورری هم میتونه رشد اقتصادی داشته باشه بدون اینکه توسعه پیدا کنه. حالتهای رشد بدون توسعه یکی از بلایای کشورهای جهان سومه. یکی از نمونه های این مدل رو میشه پاکستان مثال زد. این قاطی کردن و یکی پنداشتن مفهوم رشد با توسعه یک چیزیه مثل جهل مرکب. اینکه شما فکر میکنید یک چیزیو فهمیدین در حالیکه نفهمیدین. بد فهمی اون باعث میشه کاری هم برای اصلاحش نکنین. بعد برنامه ریزیهای شما در حد کلان باعث خواهد شد کشور بسوی بحران و مشکلات فراوانی سوق پیدا کنه. 

رشد اقتصادی یک مفهوم کاملا فیزیکی و مقداریه. شما با سرمایه گذاری مصنوعی دولتی بیشتر، و بازی با سیاستهای پولی و مالی میتونید رشد اقتصادی رو موقتا افزایش بدید. اما اون چیزی که مهمه پایدار بودن اونه. اونوقت اگه جامعه تو مسیر توسعه نباشه این رشد پایدار نمیمونه و بعد چند سال دوباره کاهش پیدا میکنه. اما در مقابل توسعه یافتگی یک کیفیته. هر چند برای مطالعه اون سعی کردند اونو بصورت مقداری اندازه گیری کنند مثلا نرخ با سوادی، یا نرخ مرگ و میر نوزادان و غیره اما بایست دقت کرد اینها نباید ما رو به اشتباه بندازه. اینها همه نمودهای توسعه یافتگیه نه خود اون.

توسعه با پولداری و ثروتمند بودن هم فرق میکنه، کشورهای حاشیه خلیج فارس خیلی ثروتمندند، ولی نمیتونیم اونها رو توسعه یافته به حساب بیاریم.


صف ژاپنیها بعد از سونامی برای گرفتن غذای مورد نیاز روزانه

توسعه یافتگی یک مسئله کاملا انسانی و مرتبط با جهانبینی انسانهای یک جامعه است. در نتیجه ما انسانهای توسعه یافته در یک کشور داریم و نه کشوری تنها توسعه یافته فیزیکی. این یعنی اگه ژاپنی ها یا آلمانیها یا نروژی ها توسعه یافته اند بخاطر اینه که مردمش دیدی توسعه یافته به دنیای پیرامون خودشون ( از طبیعت گرفته تا انسان و جامعه و ...) دارند. نمود بیرونی این توسعه یافتگی میشه ملتی که اون خیابونها، اتومبیلها، صنایع، ابزارآلات، محصولات رو در کشورهاشون ایجاد میکنن (از کوزه همان تراود که در اوست). در واقع رفاه و آسایش و پیشرفت در خلاء و ابتدا به ساکن برای هر کشوری نمیتونه اتفاق بیوفته بلکه بایست مردم یک کشور به توسعه فکری و فرهنگی مشخصی برسند و بعد از مواهب اون خودبخود بهرمند خواهند شد. یک مثالی که همیشه میزنم اینه که فرض کنید مردم ژاپن همه اونچیزی که در کشورشون دارند رو ول کنند و مثلا برن بنگلادش. مردم بنگلادش هم تموم اموال و امکانات کشورشون رو ول کنند و برن ژاپن بعد 50 سال شاهد چه چیزی خواهیم بود؟ قطعا بنگلادش در اون زمان یک کشور بسیار قدرتمند و قوی خواهد بود، اما در ژاپن شاهد یک فاجعه هولناک انسانی خواهیم بود؛ تموم اون صنایع پیشرفته ضایع و مستهلک خواهند شد، ساختمانها، جاده ها و امکانات از بین رفته و بعلت محدودیتهای زمینی و آب و هوایی، قحطی و جنگ و درگیری این جامعه رو با بحران جدی مواجه خواهد کرد. پس این انسانها و مردم یک کشور هستند که میتونن اونو بسازن یا تخریب کنند. ژاپن و آلمان جفتشون شکست خوردگان پس از جنگ جهانی دوم بودند که کشورشون با خاک یکسان شد و با قرض های بین المللی کشورشون رو ساختند. همین قرض به کشورهای افریقایی هم داده شد، اما اونها چکار کردند؟ با اون پولها اسلحه خریدند و بجان هم افتادند و کشورهایشان را نابود کردند. پس این دو رویکرد متفاوت به دنیاست که میتونه یک کشور رو به رفاه و سعادت و پیشرفت بکشونه و دیگری رو درگیر جنگ و خشکسالی و قحطی و فلاکت و بدبختی بکنه.


صف در ایران در شرایط عادی برای گرفتن سبد کالا

اونچیزی که در یک کشور بعنوان رشد و پیشرفت و رفاه و نمو بصورت پایدار هستیم معلول توسعه یافتگی افراد اون جامعه هست. این کلمه پایدار خیلی مهمه. چرا که برنامه ریزان یک جامعه گاهی با ابزارهای مالی، پولی و تکنیکی این رشد و رفاه رو بصورت مصنوعی در جامعه ای ایجاد میکنند و به اون میبالند، غافل از اینکه این نوع رفاه و پیشرفت پایداری نداره و عین یک کش یا فنر بزور کشیده شده، روزی بر میگرده. در واقع کلی از ناآرامیها درگیریهای اجتماعی در میانه برنامه های رشد و توسعه کشورها به همین دلیله.

اما سوال اینه که انسان توسعه یافته چه انسانیه و به چه نوع تفکری توسعه یافته میشه گفت. اینجاست که مرکز و نقطه شروع همه تحلیلها و نقطه تفرق و اختلاف و درگیریهای تموم فلسفه ها ، ادیان، ایسم ها و مسلکهای مختلفه : 


پیل اندر خانهٔ تاریک بود                            عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی                       اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود                اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد                  گفت همچون ناودانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید              آن برو چون بادبیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود                گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست                  گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک به جزوی که رسید             فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف                   آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی                اختلاف از گفتشان بیرون شدی

(مثنوی دفتر سوم)


در واقع این درک صحیح ما از یک انسان توسعه یافته هست که میتونه کلید ایجاد توسعه و رفاه واقعی در کشور و جامعه باشه. تموم بحثهای ما بعد از این حول همین محور میگرده تا بتونیم تصویر روشنتری از اینکه انسان توسعه یافته چه معنی ای میده پیدا کنیم.

۱۰
دی

وقتی ارزش تموم کالاها و خدماتی که در طول یکسال در یک کشور تولید میشن رو با هم جمع کنیم، بهش میگن تولید ناخالص داخلی. در یک حالت کلی میشه ارزش تولید ناخالص داخلی رو با درآمد مجموع درآمد افراد یک کشور برابر دونست که بهش درآمد ملی هم میگن. وقتی این تولید ناخالص داخلی رو به تعداد جمعیت کشور تقسیم کنن، نتیجش میشه تولید سرانه داخلی و یا معادل اون درآمد سرانه ملی. 

حالا اگه تغییرات تولید ناخالص داخلی یک کشور رو نسبت به تولید ناخالص داخلی سال قبلش تقسیم کنیم به حاصل اون رشد اقتصادی یک کشور میگن. پس اگه یک کشوری 5 درصد رشد اقتصادی داشته باشه یعنی تولید ناخالص داخلیش نسبت به سال قبلش 5 درصد افزایش پیدا کرده. 

یک نکته خیلی ظریف اینجا وجود داره اونم اینه که از اونجاییکه ارزش این تولیدات از ضرب مقدار تولید در قیمت اون بدست میاد، لذا ممکنه تولیدات شما ثابت بوده باشه و یا حتی کم بشه، اما قیمت اونقدر زیاد بشه که ارزش کل تولیدات رو رو به افزایش نشون بده، لذا باید اول اثر افزایش قیمتها رو خنثی کرد. برای اینکار روشهای ویژه ای تو اقتصاد وجود داره که در نتیجه اون شاخص تولید ناخالص تولید داخلی واقعی بدست میاد. یعنی مقدار تولیدات واقعی یک کشور با حذف اثر تغییرات قیمتی. 

یکی از نکات خیلی مهم در رفاه یک جامعه افزایش تولیدات اونه ، پس افزایش رشد اقتصادی برای این منظور خیلی کلیدیه. اما چطور میشه رشد اقتصادی رو در یک جامعه افزایش داد؟ 

فاکتور کلیدی اینجا Productivity و یا قابلیت تولیده؛ مقدار تولیدی که یک فرد در طول یک ساعت انجام میده. هر چی این قابلیت بیشتر بشه تولید و رفاه مردم یک کشور هم در مجموع افزایش پیدا میکنه. اما چه عواملی باعث میشه قابلت تولید زیاد بشه؟ عوامل تولید یادتون هست؟ در واقع افزایش اون عوامل باعث افزایش قابلیت تولید میشه؛

هر چقدر سرمایه یا ابزار تولید در یک کشوری بیشتر و پیشرفته تر باشه، قابلیت تولید هم افزایش پیدا میکنه. فرض کنید شما یک هکتار زمین داشته باشید برای کشاورزی، حالا با دست خالی تولیداتتون بیشتر میشه، یا با یک بیل؟ با یک گاو و گاو آهن؟ و یا یک تراکتور و ملحقات مورد نیاز اون؟ قطعا هر چقدر این ابزار کار بیشتر و بهتر باشه تولیداتی که یک فرد میتونه انجام بده بیشتر خواهد بود.

 

مورد دیگه کار یا نیروی انسانیه. برای درک بیشتر این بخش رو به سه قسمت دیگه تقسیم میکنم تا بهتر متوجه بشیم که چطور خود نیروی انسانی باعث افزایش قابلیت تولید میتونه باشه. در واقع میشه گفت نیروی انسانی مهمترین عامل رشد یک کشور هست و در درجه اول اهمیت قرار میگیره. این سه قسمت شامل جهانبینی، سرمایه انسانی و سرمایه اجتماعی می باشد. 

 

جهانبینی اینجا به معنی درک انسانهای یک جامعه از اینه که چرخ کل دنیا طی چه مکانیسمی میچرخه؟  نقش انسان تو این وسط چیه؟ و رابطش و تاثیر گذاریش با پدیده های دیگه به چه شکلی هست؟ در اینجا درک مفهوم جهانبینی خیلی اهمیت داره. فرض کنید یک جامعه ای مثلا هند درگیر مفهوم جبرگرایی مطلق باشه. یعنی طی اعتقاد اونها به تسلسل زندگی، هندوها اعتقاد دارند که اگه وضعشون خوبه، اونها تو زندگی قبلیشون آدم خوبی بودند و حالا این پاداش اون نیکی هستش و اگه وضعشون بده و فقیرند، بدین دلیله که تو زندگی قبلیشون آدم بدی بودند و حالا تو این وضعیت بدنیا اومدن تا تنبیه بشن. تو این شرایط و با این اعتقاد یک هندی چه تلاشی برای بهبود وضعیت خودش میکنه؟ هیچی. هر وضعیتی که داشته باشه ازش راضیه. در نتیجه وقتی این اعتقاد عمومیت پیدا کنه، تلاش عمومی برای بهبود شرایط بوجود نمیاد. 

اینو مقایسه کنید با مثلا اعتقادی که ژان پل سارتر _ از نظریه پردازان فلسفه اگزیستانسیالسم _ داره به اینکه اگه یک فرد معلول که پا نداره نتونه تو دوی سرعت اول بشه، فقط تقصیر خودشه. خوب یک همچین فردی با این اعتقاد اونوقت چه عکس العملی در ارتباط با مشکلات و کاستی های دنیای پیرامونش خواهد داشت؟ قطعا 180 درجه با اونچیزی که مثلا هندیها دارند فرق میکنه.

جهانبینی در واقع کیفیت دانش و اعتقادات یک فرد یا جامعه میباشد. چیزی که روشنه اینه که جهانبینی افراد خیلی سخت عوض میشه و جهانبینی والدین و بقیه افراد جامعه اثر بنیادین روش داره. اما بتدریج با تجربه و برخورد با دنیای بیرون و فشارهای محیطی و اقتصادی میتونه بتدریج عوض بشه. اما هیچوقت بزور نمیشه اونها رو تغییر داد بلکه افراد خودشون بایست اونو تعیین و تعریف کنند.

 

تصویر کپی می باشد.

سرمایه انسانی به تخصص، دانش و تجربه افراد گفته میشه در اینکه چقدر بتونند کاری که به عهده گرفتند رو خوب و درست انجام بدن. در واقع مهارت افراد در انجام کارهاشون هست. در اینجا مجموع سیستم آموزشی یک کشور در مقاطع تحصیلی مختلف، دانشگاه ها، کارگاههای آموزشی، کارگاههای فنی و حرفه ای و ... اهمیت بسزایی دارند. افراد ماهرتر قابلیت تولید بیشتری خواهند داشت. اینجا فقط یک نکته ای وجود داره بعدا بطور مفصلتر بهش میپردازیم و اونم اینه که طی یک فرآیند آموزشی تئوریک مثل شرایط حال حاضر ایران، این مهارت آموزی خیلی کم میتونه اتفاق بیوفته به دلایلی که بعدا میگم. در نتیجه اونچه از سیستم آموزشی ما بدست میاد تعداد زیادی از افراد مدرک دار هستند که عملا مهارت خاصی ندارند.

 

و اما سرمایه اجتماعی عاملیه که خیلی کم تو کشورمون بهش توجه شده. افراد یک جامعه و روابطشون تو یک کشور مثل آجرها هستند در یک ساختمون. آجرها همینطوری نمیتونن روی هم سوار بشن و یک ساختمون محکم رو بسازن مگه یک ملات یا سیمانی وجود داشته باشه تا اتصال اونها رو به هم محکم کنه. این ملات سیمانی در جامعه همون سرمایه اجتماعی هستش. چیزی که افراد جامعه رو بهم پیوند میده و یک رابطه قوی و مستحکم بین اونها میسازه. اگه بخوام خیلی خلاصه و مختصر این سرمایه اجتماعی رو تعریف کنم هر عاملی که باعث افزایش حس اعتماد افراد جامعه نسبت به هم بشه بهش سرمایه اجتماعی میگن. در نتیجه صداقت و درستکاری ، یکی از ارکان اون قرار میگیره. هر نُرم رفتاری، عرف اجتماعی، قانون و مقررات و سیستم و روشی که این حس اعتماد رو زیاد کنه باعث افزایش سرمایه اجتماعی میشه. اگه شما نتونید به دیگران اعتماد کنید،مثلا اگه جنسی فروختید آیا پول شما بر میگرده یا نه؟ در نتیجه فروشتون رو کم و محدود میکنید به کسانی که با روشهای مختلف از بازگشت پولشون مطمئن ترید. در نتیجه اگه تو جامعه همه همچین شرایطی داشته باشن، فروش ، تجارت و تولید تو جامعه کم میشه و سطح رفاه همه کاهش پیدا میکنه.

 

در نهایت منابع طبیعی هستش. کشوری که منابع طبیعی بیشتری داشته باشه امکان تولید بیشتری خواهد داشت. هر چند طبق مطالعات و مشاهدات مختلف منابع طبیعی یک نقش دوگانه بازی میکنند. کشورهای زیادی هستند که با داشتن منابع طبیعی فراون بازم خیلی فقیرند مثل کشورهای افریقایی و در عوض کشورهای ثروتمندی داریم که منابع طبیعی خاصی ندارند، مثل ژاپن یا بیشتر کشورهای اروپایی. اثر بد داشتن منابع طبیعی  اینقدر زیاده که تئوری ای بوجود اومده مبنی بر منابع بیرحم با این استدلال که کشورهای صاحب معادن و منابع، مردم یک کشور رو به خام فروشی اونها و تنبلی و عدم استفاده از نیروهای ذهنی و تخصصی شون میکشونه. لذا باعث بدبختی اونها میشه. در نتیجه میگن منابع طبیعی خوب نیست و نداشتنش بهتره. هر چند من به شخصه این استدلال رو نمیپذیرم. کشورهای قدرتمند زیادی هم داریم که منابع زیادی هم دارند: امریکا، کانادا، نروژ، استرالیا از اون جمله اند.

در واقع اینکه منابع طبیعی برای یک کشور خوبه یا بده بر میگرده به جهانبینی و فکر و روش زندگی مردم یک کشور. اگه مردم کشوری تمایل به تفکر، کار، تلاش، تولید و تجارت، خلاقیت و نوآوری نداشته باشند در واقع نداشتن منابع طبیعی هم کمکی به اونها نمیکنه و داشتنش هم اونها رو به خام فروشی و مفتخوری بیشتر میکشونه. 

اما اگه مردم یک کشور افراد کاری و پر تلاشی باشند، منابع طبیعی هم به اونها کمک میکنه و هزینه های تولید، و قدرت رقابت اونها رو بشدت کاهش میده.

۰۸
دی

پس تا اینجا میدونیم مهمترین عامل افزایش رفاه یک جامعه ، کمک به افزایش تولید اون هستش. اما تولید چیه و چه عواملی بر روی اون اثر داره؟

تولید فرآیندی هست که در اون با استفاده از یک یا چند عامل تولید، یک یا چند محصول بوجود میاد. این محصولات میتونن هم کالاها باشن هم خدمات. از یخچال و کامپیوتر و اتومبیل گرفته تا فیلمسازی و موسیقی و خدمات آموزشی، حقوقی و پزشکی همه جزو تولیدات یک کشور هستند. 
اما اگه بخواهیم عوامل تولیدی رو در یک حالت کلی طبقه بندی کنیم شرح اونها به این صورت میشه:
 
1- نیروی انسانی (کار)
2- سرمایه
3- منابع طبیعی
 
تصویر کپی می باشد.
 
در مورد کار، این عامل هم میتونه شامل کار یدی و قدرت بازو باشه هم کار فکری و قدرت ذهن.
سرمایه اینجا به معنی ابزار تولیده و تعریفش با پول در حسابداری فرق میکنه. اگه شما یک بیل ، دفتر کار و یا پیچ گوشتی برای کارتون تهیه کنید شما سرمایه تهیه کردید و به این کارتون سرمایه گذاری میگن. اما اگه شما با پولتون برگه سهام بخرید، یا دلار و یا طلا تا با تغییر قیمت اونها رو بفروشید، هر چند از نظر حسابداری سرمایه گذاری کردید ، اما از دید اقتصادی میگن شما فقط شکل دارایی خودتون رو عوض کردید، چون این کار کمکی به تولید نمیکنه.
مواد اولیه، معادن و انرژی های مورد نیاز تولید هم جزو طبقه سوم یعنی منابع طبیعی دسته بندی میشن.
 
پر واضحه که اگه بخوایم تولید یک کشوری افزایش پیدا کنه بایست این عوامل تولید با نسبتهای متعادلی افزایش پیدا کنند وگرنه تولیدی افزایش پیدا نکرده و به رفاه نیز افزوده نخواهد شد. بعد ها در قسمت رشد اقتصادی بیشتر راجع به جزییات این موضوع صحبت میکنم.
۰۷
دی

همانطور که گفتم، نوع بشر برای زندگی خود نیازهای گوناگونی داره که بایست اونا رو برآورده کنه. انواع و طبقه بندی این نیازها رو میشه مثلا در هرمی که توسط مازلو ارائه شده دید:

 

تصویر کپی می باشد.

 

رفاه بالاتر به معنی محیط و شرایطی هست که فرد هر چه بهتر و راحتتر بتونه این نیازها رو برآورده کنه. 

 

یکی از اشتباهاتی که اغلب آدم میبینه بعضیها تو تحلیلهاشون درگیرش میشن اینه که فکر میکنن هر چی درآمد پولی افراد در یک جامعه بیشتر باشه، رفاه مردم هم بیشتره. برای همین از این استدلالها زیاد میشنویم که اگه پول نفت تو جامعه پخش بشه و به مردم داده بشه و یا اگه فساد اداری و اختلاسها و سو استفاده ها کمتر بشه به نحوی که درآمد نفتی کشور به همه برسه وضع همه بهتر میشه و مردم مرفه تر میشن. موضوع اینه که این یک استدلال غلطه و هیچوقت این اتفاق نمی افته. هر چند کشورهای مرفه سطح درآمدی بالاتری دارند اما الزاما درآمد بالاتر پولی در سطح کلان منتج به رفاه بیشتر نمیشه. موضوع اینه که رفاه یک بحث کالایی و خدماتیه و اصلا ربطی به پول نداره. هر کشوری که سطح تولید کالاها و خدماتش بالاتر باشه رفاه بالاتری هم داره. اون چیزی که در رفاه خیلی کلیدیه تولید هست. شرایطی که تولید بیشتر و بیشتر بشه. فقط به این وسیله هست که میشه سطح رفاه یک جامعه رو افزایش داد.

 

حالا چرا این اشتباه از نظر توجه به درآمد پولی در رفاه اتفاق می افته؟ بنظرم این اشتباه از دو جا ریشه میگیره؛ 

اول اینکه وقتی میخوان راجع به سطح و شرایط کشورها صحبت کنند، در علم اقتصاد نمیشه مجموع مقداری تولیدات کشورها رو با هم جمع کرد (مثلا اینکه چند تن آهن رو با چندین هزار متر پارچه و چند عدد اتومبیل با هم جمع کنید) لذا برای حل این مشکل اومدند و جمع ارزش پولی اونها رو با هم جمع کردند. حالا وقتی شما مجموع ارزش تولیدات یک کشور رو محاسبه کنین و بر تعداد افراد اون کشور تقسیم کنین متوسط ارزش تولیدی که یک فرد در جامعه داره به دست میاد. در اقتصاد کلان تقریبا این ارزش تولیدات هر فرد رو میشه بطور متوسط سطح درآمد افراد تو اون جامعه هم در نظر گرفت. پس وقتی میگیم مثلا متوسط درآمد افراد در سوییس 50 هزار دلاره به معنیه اینه که هر فرد سوییسی در سال تولیدی معادل 50 هزار دلار داره. و مثلا اگه متوسط درآمد در بنگلادش 200 دلاره یعنی یک بنگلادشی در سال بطور متوسط تولیدی به ارزش 200 دلار داره. در نتیجه اینکه متوسط درآمد ایرانی ها اگه مثلا معادل 6 هزار دلاره به معنی این نیست که دولت یا سیستمی میاد و به اونها در سال 6 هزار دلار میده، بلکه به معنی اینه که هر ایرانی تولیدی معادل 6 هزار دلار در سال داره.

 

تصویر کپی می باشد.

 

دوم اینکه یک اشتباه تحلیلی از نظر خرد و کلان در استدلالها اتفاق میوفته. یعنی ما یک تحلیلی برای خودمون از نظر شخصی میکنیم و اونو تعمیم میدیم به جامعه و فکر میکنیم تو جامعه هم همین اتفاق میوفته در حالیکه این غلطه. مثلا میگیم اگه بعنوان یک فرد 1 میلیارد تومن پول دستمون بیاد وضعمون خیلی خوب میشه و به سطح رفاه بالاتری میرسیم. خوب پس چرا به هر نفر در جامعه یک میلیارد تومن ندیم تا وضع همه بهتر بشه؟ موضوع اینه که اگه همه به این پول برسن وضع هیشکی بهتر نمیشه. اما چرا؟

فرض کنین شما تو یک کشتی هستین و دارین مسافرت میکنین. تو اون کشتی صندوق پولی معادل 10 میلیارد دلار وجود داشته باشه. کشتی در وسط مسافرت دچار طوفان شده و غرق میشه. شما وسط آب متوجه یک صندوق میشین و اونو بغل کرده و نجات پیدا میکنین. فردا صبح میبینید به همراه صندوق در ساحل یک جزیره هستین. جزیره ای که توش هیچی نیست و فقط شن و ماسه داره. در صندوق رو باز میکنین و میبینید توش 10 میلیارد دلار اسکناسه. تو اون شرایط اون پولها چه فایده ای براتون داره؟ قطعا هیچی. اگه خیلی زرنگ باشید فقط بتونید اونها رو آتیش بزنین تا از سرما نمیرین. ولی وقتی اون پولها رو تو شهری مثل نیویورک یا لندن داشته باشین اوضاع خیلی فرق میکنه. اما تفاوت تو چیه؟

موضوع اینه که وقتی شما بعنوان یک فرد پول زیادی داشته باشین جامعه تو برآورده کردن نیازهای شما که ممکنه شامل یک یا چند ویلا و ساختمان ، چند اتومبیل و ... باشه مشکل چندانی نداره و اونا رو تامین میکنه. اما اگه 80 میلیون نفر جامعه ایران همشون 1 میلیارد تومن داشته باشن و دنبال ساختمون و ماشین و لباس و ... برن اونوقت چی؟ اونوقت مثل همون مثال فرد تو جزیره خالی از سکنه هست. کشور نمیتونه نیازهای 80 میلیون نفر رو برای خواسته هاشون برآورده کنه و اتفاقای دیگه ای میوفته که الزاما منتج به بهبود شرایط نمیشه. 

پس موضوع رفاه یک جامعه یک بحث پولی نیست، و با دادن پول به افراد وضعشون بهتر نمیشه. والا هر دولتی بر میداشت و یک دستگاه فتوکپی میگرفت و پول چاپ میکرد و بین افراد جامعش پخش میکرد. این دیگه کاری نداشت و نیاز به تحمل اینهمه مشکلات و مطالعات مختلف تو این زمینه نبود.

 

موضوع اینه که فهم این مسئله به درک وظیفه و عملکرد پول تو جامعه و اقتصاد بستگی داره. پول یک نقش بسیار ظریف و کلیدی تو اقتصاد داره. هر چند خیلی مهمه اما خودش هدف نیست و ارزشی نداره. اگه بخوایم مقایسه کنیم میشه اونو با کاتالیزورها تو شیمی مقایسه کرد . کاتالیزورها یک فرآیند شیمیایی رو تسریع و ممکن میکنند بدون اینکه تو فرآیند شرکت داشته باشن. مثلا اگه شما مقداری هیدروژن و نیتروژن رو کنار هم بذارین و حرارت هم بدین اتفاقی نمیوفته. بلکه نیازه علاوه بر دادن حرارت و افزایش فشار هوا، کاتالیزورهای اکسید آهن هم به فرآیند اضافه کنید تا آمونیاک بوجود بیاد. تو اقتصاد هم همینه. نمیشه یک اقتصاد بدون پول رو تصور کرد. اما خود پول به خودی خود هم کمکی نمیکنه بلکه خیلی جاها عین سیل همه چی رو خراب میکنه و میبره.

۰۵
دی

همانطور که در قسمت قبل دیدیم نوع بشر برای زنده ماندن و زندگی کردن به یکسری از کالاها و خدمات نیاز دارد. از خوراک و پوشاک گرفته تا بهداشت و تفریح و امنیت و آموزش. از طرف دیگر تخصصی شدن کارها باعث شد کم کم افراد فقط تولید خیلی زیاد از یک کالا رو بلد باشند و مازاد تولیداتشون رو  با کالاها و خدمات دیگه مبادله کنند. این مبادله ابتدا کالا به کالا بود. اما بتدریج مشکلاتی باعث شد تا به یک واسطه برای این مبادلات احساس نیاز شود. مهمترین این نیازها نرخ برابری کالاها با هم بود. فرض کنید شما پرورش گاو دارید و میخواید برید سلمونی. آیا یک گاو رو بعنوان دستمزد به آقای سلمونی میدید؟ قطعا نه. گاو زنده رو تیکه هم نمیشه کرد. پس نیازه یک واسطه وجود داشته باشه تا همه کالاها و خدمات با اون ارزش گذاری بشن. به این ترتیب پول بعنوان این واسطه بوجود اومد. اوایل پولها از سنگ و چوب و ... بودند. تا اینکه فلزات کشف شدند. در نتیجه از فلزات بعنوان پول استفاده گردید. و بتدریج سکه های طلا، نقره و ... باب گردیدند. 

 

برای هزاران سال این پولهای فلزی بعنوان واسطه مبادله استفاده میشدند. در مبادلات کالاها از شهرها و کشورها به هم اغلب ، کاروانهای تجاری مورد هجوم راهزنان قرار میگرفتند و پول و کالای اونها غارت میشد. برای حل بخشی از این مشکل، در مبدا و مقصد کاروانها صرافی هایی بوجود آمد. افراد در صرافی مبدا پولی را پرداخت میکردند و یک حواله دریافت مینمودند. بعد اون حواله رو در مقصد به صرافی آنجا میبردند و معادل حواله پول دریافت میکردند. به این وسیله دست دزدها از سکه ها کوتاه میشد. بعدها صرافها دیدند همواره مقداری پول در صندوق آنها باقی میماند و تجار با اتکا به همون حواله ها معاملات خود رو انجام میدند. از اینجا بود که صرافها به این فکر افتادند تا این پولها رو وام بدند و درآمد بیشتری کسب کنند. اینطوری بود که بانکها بوجود آمدند. 

 

تصویر کپی می باشد.

 

با ایجاد کاغذ و پا گرفتن صنعت چاپ، این حواله ها که معادل مقدار مشخصی از سکه های طلا بودند بخاطر راحتی حمل و نقل و انجام مبادلات با اون مقبولیت عمومی پیدا کرد و اسکناس بوجود آمد. در ابتدا هر بانکی اسکناس خودش رو داشت که بتدریج بخاطر ناهماهنگیها و مشکلات چاپ اسکناس توسط بانکهای خصوصی از جمله تورم، انحصار چاپ و انتشار اسکناس در هر کشوری در اختیار بانک مرکزی اون کشور درآمد. 

 

بعدها با زیاد شدن تولید کشورها، ارزش تولیدات اونها از ارزش ذخایر طلاشون بیشتر شد. برای همین پشتوانه طلا داشتن اسکناسها از بین رفت و بانکهای مرکزی امروزه میتونن به دلایل سیاستها و اهداف مختلف پولهای کاغذی بدون پشتوانه چاپ کنند. این اختیار اغلب مانند یک شمشیر دو دم عمل میکنه. گاهی شرایط بد یک جامعه رو رو به بهبودی میبره. گاهی نیز جامعه رو به قهقرا میکشونه. همش بر میگرده به اینکه این ابزار چطور استفاده میشه.